فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه)

هم قدم تا خدا آباد

همنفس طلبه

طبقه بندی موضوعی

زن پوشیه اش را به صورت زد با گام های سریع به سمت ایستگاه مترو به راه افتاد. نزدیک پله ها ، دو تا خانم که با فاصله از هم راه می رفتند و هر کدام پوشیه ای به صورت داشتند نظرش را جلب کرد. 

قدمهایش را سریع تر کرد ، جوری که درست پشت سر نفر دوم باشد . حالا شدند سه تا خانم که پوشیه به صورت داشتند.  چند قدم دورتر نزدیک صندلی ها درست همان جایی که مسافران در انتظار آمدن قطار هستند ، دو تا خانم با ظاهری ناهنجار نشسته بودند. 

اولین خانم با پوشیه ای به صورت از کنار آنها رد شد . هر دو خانم نگاهی از سر تمسخر به او کردند و زن پوزخند آنها را به وضوح دید . 

دومین خانم با پوشیه ای به صورت از کنار آنها رد شد . هر دو خانم این بار متعجب نگاهی به هم انداختند و جابجا شدند . 

حالا نوبت زن بود که از کنار آنها بگذرد. هر دو خانم در حالیکه خطوط چهره را در هم می کشیدند به سرعت روسری هایشان را جلو کشیدند و شق و رق نشستند. 



۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۲
سیده طهورا آل طاها

تند تند حرف می زد . بدون وقفه . گاهی فکر می کردم اصلا وقت می کند لااقل آب دهانش را قورت بدهد ؟! یا اینکه اصلا خوب است خفه نمی شود از بس که فرصت نفس کشیدن به خودش نمی دهد.!لابه لای حرفهایش گاهی بغض می کرد. چشمهایش تر می شد . پرسیدم چند ساله هستید ؟ گفت : 37سال . ادامه دادم : چند سال است که ازدواج کرده اید ؟ گفت : 17سال . دو تا بچه هم دارم . از او خواستم که از زندگی اش بگوید از شوهرش و تاکید کردم آرامتر بگویید . شمرده شمرده تا بتوانم کمکتان کنم. 

شوهرم مرد خوبی بود . اما ما با هم تفاوت فرهنگی داشتیم . یعنی خانواده من به مراتب از آنها بالاتر بودند. بیشتر اعضای خانواده من تحصیل کرده بودند و این گاهی باعث تنش بین ما می شد . مرتب باید مراقبش می بودم که نکند با رفتارهایش آبروی مرا پیش خانواده ام ببرد. بارها می دیدم که خواهرم و شوهرش با حقارت و پوزخند به همسرم نگاه می کنند و این مسئله مرا کلافه می کرد . مرتب می گفتم : مراقب باش. این حرف رو نزن. این طوری غذا نخور . این لباس رو نپوش . گاهی شوهرم از کوره در می رفت . ازاینهمه امر و نهی من خسته می شد. اوضاع زندگی خواهرم رو به راه بود و من دوست نداشتم از او کمتر باشم . چند باری بخاطر داشتن خانه بزرگتر ، مبل شیک ، ناهارخوری و مدل ماشین با همسرم بحثمان می شد . کم کم پدر و مادرم رو به کهولت می رفتند و من خودم را موظف می دانستم که به آنها رسیدگی کنم . برای این منظور مجبور بودم مسیر شهر خودمان تا شهر آنها را که خیلی هم طولانی نبود، بروم و بیایم. کم کم تصمیم گرقتم برای آنکه بتوانم بهتر به آنها رسیدگی کنم چند روز آنجا بمانم این دیدارهای چند روزه این اواخر به یکی دوهفته هم رسیده بود. یعنی ماهانه حدود 15 روز .  

پرسیدم وقتی شما نبودید همسرتان چطور زندگی می کرد؟ ادامه داد: آشپزی اش کم کم خیلی خوب شده بود. لباسهایش را خودش می شست و اتو می کشید . این اواخر به وضوح می دیدم که میان من و او فاصله افتاده است تا همین تازگی که فهمیدم آقا تجدید فراش فرموده اند .به محض یادآوری این موضوع باز عصبانی شد. روسری اش را باز کرد و با لبه ی آن خودش را باد می زد . بوی تند عرق مشام را آزار می داد. ادامه داد:یکی را گرفته هم طبقه ی خودش . یه زن عامی ، ساده ، دیپلمه ... هرچه همسرم می گوید فقط می گوید : چشم عزیزم . چشم سرورم . مرتب پیامک های عاشقانه به همسرم می دهد حتی وقتی پیش منه. زن تند تند می گفت و من تا ته قضیه را خواندم ...  

حرفهایم را توی ذهن مرور کردم : غالبا" زن های اول خودخواه هستند و کمتر به دوام زندگی فکر می کنند و مرتب طلبکار مردند و مرد را بدهکار خود می دانند. در حالیکه زنهای دوم خیلی خودشان را وقف شوهر می کنند و اصلا و ابدا مرد را بدهکار خود نمی دانند . آنها از جایگاه سست اجتماعی خود خبر دارند لذا برای حفظ مردشان و بقای زندگی متزلزل خود تلاش می کنند . دست به ابتکارهای عاشقانه می زنند. از نقطه های تاریک زن اول باخبرند و سعی می کنند تا آنرا تکرار نکنند . مطیع تر و آرامتر و صبورترند . گاهی برای شوهرانمان نقش زن دوم را ایفا کنیم . 



۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۱
سیده طهورا آل طاها

باران به شدت می بارید . پسر خانواده هنوز بازنگشته بود .  

چند دقیقه بعد صدای زنگ خانه خبر از آمدن پسر می دهد . پدر در حالیکه به لباسهای خیس پسرش نگاه می کند می گوید : چند بار بهت گفتم با خودت چتر ببر . 

دختر خانواده پشت چشمهایش را نازک می کند و در دنباله ی حرف پدر می گوید : ولش کن بابا این همیشه همین طوریه . کلا" سر به هواست. 

مادر در حالیکه با یک حوله از راه می رسد با نرمی و مهربانی می گوید : آخ ! الهی بمیرم . پسرم زیر بارون خیس شده . از دست این بارون که دلش اومد و لباسای پسرم رو خیس کرد. 

پسر قند توی دلش آب می شود . حوله را از دست مادر می گیرد و با نگاه های سرشار از محبت او را از نظر می گذراند.. 

متنی که در بالا گفته شد دقیقا عین عباراتی بود که استاد ما در تعریف مادری کردن برای همسر می گفتند. منظور از مادری کردن برای همسر این است که : همان طور که مادر به سرعت از خطاهای فرزندش می گذرد و با هر شرایطی اعم از بیماری و یا ... خود را سازگار می کند و زبان خوش دارد ما هم باید سعی کنیم از خطاهای همسر بگذریم در شرایط های غیرقابل پیش بینی همراه و همگام او باشیم . زبان خوش داشته باشیم و در یک جمله سازگار باشیم . مردها اغلب به این نوع محبت نیاز دارند .



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۹
سیده طهورا آل طاها

همه دور هم نشسته بودند . گاهی عادت استاد این می شود که وقتی کسی مشکلی را مطرح می کند می پرسد : کی می تونه جواب بده ؟ این بار اما نپرسید . خودش جواب داد . 

زن می گفت : کلافه شدم . از بس که می گوید : چادرت رو درست سرت کن . خانم یه کم بیشتر مراقب باش اینجا نامحرم زیاده . آهسته تر قدم بردار عجله نداریم لازم نیست تند تند راه بروی و نگاه ها را به سمت خودت بکشانی . زن ادامه داد : همسرم مرد خیلی خوبی است . اما روی مسئله ی حجاب من خیلی حساس است . اوایل فکر می کردم خوب می شود . اما نشد . یعنی هیچ فرقی نکرده . گاهی که من به حرفهایش اهمیت نمی دهم یا کار خودم را می کنم عصبانی می شود . اخم می کند . با صدای بلند تشر می زند و من هم می زنم زیر گریه . زن دستهایش را به هم فشرد و ادامه داد : تازگی ها هم که یک نظریه تازه داده ! می گه حالا که نمی تونی خوب رو بگیری پوشیه بزن .  

به زور خنده ام را خوردم . متوجه نگاه های زیر چشمی و خنده های ریز بچه ها که سعی می کردند با ایما و اشاره با من شوخی کنند شدم . پوشیه ام را با تقدس خاصی در آوردم و نگاهش کردم . داشتم به پوشیه و فوایدش فکر می کردم که استاد برخلاف عادت گاه گاهش شروع به پاسخگویی کرد. 

وقتی شوهرتان حساس است برای اینکه میزان حساسیتش را کم کنید خودتان در وهله ی اول دست به کار شوید. میزان حیای خودتان را بالا ببرید . وقتی اطمینان پیدا کردید که نقصی در حجاب شما نیست گام بعدی را بردارید. گاهی به همسرتان بگویید : پرده ها را خوب بکش نکند از بیرون دیده شوم.؟ یا بگویید : نگاه کن ببین چادرم خوبه ؟ موهام پوشیده شده ؟ لباسم پوشیده هست ؟ به این رویه ادامه بدهید تا همسرتان مطمئن شود شما خودتان روی "حیا" حساس هستید . یادتان باشد مراقب باشید که غیرت شوهرانتان را نشکنید.غیرت جز صفات الهی است . مردی که فاقد این صفت باشد اصلا" مرد نیست . اینکه اسلام از زن می خواهد بدون اجازه او از منزل بیرون نرود به این دلیل است که وظیفه ی مرد ایجاد امنیت برای زن است مردی که از مکان همسرش بی اطلاع است چطور می تواند در موقع لزوم و نیاز به دادش برسد و امنیت را به او برگرداند؟ مرد باید بتواند از همسرش حمایت کند . مردی که در برابر خطرات توان حمایت از همسر را نداشته باشد که مرد نیست .برای همین است که اگر مردی مرتب به همسرش از زن دوم و سوم بگوید و مرتب یادآور شود که " این حق مسلم من است و ممکن است دوباره ازدواج کنم و تو هم باید اطاعت کنی ."مسلما" مرتکب خطا می شود چرا که احساس عدم امنیت را در زن تشدید می کند و حس رقابت را در او بیدار می کند. 

استاد نگاهی به پوشیه ی روی کیفم انداخت و رو به زن گفت : اگر همسرت می خواهد که پوشیه بزنی باید بزنی . به او بگو به محض اینکه برایم پوشیه بخری آنرا می زنم . خواهی دید که شوهرت وقتی تغییر رفتارهای تو و میزان اطاعت پذیری ات را ببیند چقدر نسبت به تو ملایم می شود و قلبش آرام می گیرد. 

حرفهای استاد تمام شده بود کلاس پر از همهمه بود و من هنوز به پوشیه ای که یار طلبگی در آخرین سفرم به مشهد بهم هدیه داده بود و من از آن روز مرتب به صورت دارمش نگاه می کردم .



۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۸
سیده طهورا آل طاها

زن جوان ظاهرا" 25 ساله به نظر می آمد . این پا و آن پا شد و شروع به صحبت کرد : از وقتی ازدواج کردیم رابطه ی من با مادرشوهرم تعریفی نداشت . همیشه احساس می کردم که مادرشوهرم مثل یک رقیب قصد ربودن همسرم را دارد . ماه های اول وقتی می دیدم که مادرشوهرم چطور مثل پروانه دور همسرم می چرخد کفرم درمی آمد . برخلاف مادرشوهرم پدر شوهرم مرد مهربانی است . خیلی زیاد هوای مرا دارد . از من تعریف می کند . خصوصا از دست پخت و خانه داری ام . اوایل سعی می کردم به رفتار گرم پدرشوهرم قانع باشم و مرتب دلم را به همین خوش می کردم . اما به وضوح می دیدم که رفتار مادر شوهرم بدتر می شود. کم کم تصمیم گرفتم تا در برابر رفتارهای مادرشوهرم عکس العمل نشان بدهم . هر بار که منزلشان می رفتیم یا آنها به منزل ما می آمدند درست مثل پروانه دور شوهرم می چرخیدم. زیادی تحویلش می گرفتم. مرتب می نشستم کنارش و با او صحبت و شوخی می کردم . تمام تلاشم این بود که مادرشوهرم کمتر فرصت کند تا با همسرم خلوتی داشته باشد و قربان صدقه اش برود . احساس می کردم این طوری دلم خنک می شود . اما راستش را بخواهید دیگر از این وضعیت خسته شده ام . تمام زندگی ام شده جنگ میان من و مادرشوهرم . بدون رد و بدل شدن هیچ حرف خاصی که نشان دهنده ی مشکلی میان ما باشد با هم در نبردی نرم به سر می بریم و این مرا رنج می دهد . اینکه مرتب باید مراقب همسرم و مادرش باشم کلافه ام می کنم . از طرفی دلم برای اینهمه مظلومیت خودم می سوزد. 

کلام زن که به اینجا رسید استاد لبخند کمرنگی زد و رشته ی کلام را به دست گرفت : پس شما خودتان را مظلوم هم می دانید . زن حق به جانب سرتکان داد. استاد ادامه داد: اما شما مقصرید . هم شما و هم پدرهمسرتان. زن که چشمش گرد شده بود پرسید : پدرشوهرم چرا؟! استاد گفت : پدر شوهر شما احتمالا به دلیل مشکلات قدیمی که با همسرش داشته به شما توجه خاصی دارد و این رفتار او مادرشوهر شما را نسبت به شما تحریک می کند. هروقت که دیدید پدرشوهرتان زیادی به شما توجه دارد احساس خطر کنید. همین طور شما با توجه های بی موردتان به همسرتان احساسات مادرش را تحریک می کنید . چه اشکالی دارد اگر اجازه بدهید مادرشوهرتان در مقام یک مادر به فرزندش محبت کند . قربان صدقه اش برود . دوستش داشته باشد . درست است که مادرشوهرها هم باید مرز این رفتارشان را بدانند اما شما هم با حس حسادتتان بیشتر او را تحریک کردید.یادتان باشد که نباید زیاد به مادرشوهرتان و خانواده ی همسرتان پیله کنید این رفتار باعث خستگی همسرتان می شود و از اینکه مرتب باید بین شما و آنها باشد کلافه می شود . به جای این پیله کردن ها به خدا اعتمادکنید و او را باور داشته باشید . خواسته های خودتان را بزرگ کنید و اینقدر کوچک فکر نکنید . مردها بچه های بزرگی هستند که فقط قد کشیده اند. آنها هر چقدر هم که بزرگ شده باشند به محبت مادر نیازمندند . آنها را از داشتن این محبت محروم نکنید.  

زن قصد خروج داشت که استاد صدایش زد : یک نکته ی دیگر - " یادت باشد جلوی مادرشوهرت لباس های تنگ که اندام مرتب و منظمت را نشان می دهد نپوشی ."! تا زن آمد دلیلش را بپرسد استاد ادامه داد : مادر شوهرها اغلب پا به سن گذاشته اند و از اینکه شما با این اندام و لباسهای تنگ و کوتاه جلوی آنها و خصوصا" پدرشوهرتان راه بروید عصبی و ناراحت می شوند و این مسئله آرام آرام شرایط را برای شما سخت می کند. 

زن به نشانه ی قدردانی سری تکان داد و از در بیرون رفت . شاید می رفت که طرحی نو در اندازد...



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۶
سیده طهورا آل طاها

مرد ٬ انگار به هیچ صراطی مستقیم نبود. هر چه دختر با او صحبت می کرد ٬ فایده نداشت .تازه شش ماه از عقدشان می گذشت . اصرار های مرد و تلاش های دختر بی ثمر مانده بود . کار به خانواده ها کشیده شده بود. پدر دختر٬ حق به جانب و عصبانی به دخترش می گفت : " فردا می ری بهش می گی تا وقتی که دختر توی خونه ی بابات هستی از این چیزها خبری نیست . اگر ناراحت است زودتر دست زنش را بگیرد و به خانه ی خودش ببرد. ما از این رسم ها نداریم که دختر زمان عقد منزل خانواده ی شوهرش بمونه ."

از آن طرف ٬ مادر داماد هم حق به جانب به پسرش می گفت :" فردا که زنت رو دیدی بهش بگو ٬ دختر از وقتی که عقد می کنه دیگه اختیارش دست پدرش نیست ٬ دست شوهرشه . به هر حال ما هم آبرو داریم . هفته ی دیگه عروسی دختر عموت هست و زنت باید توی عروسی باشه . بگو مسافرت نره . تا وقتی پدرومادرش بر می گردن بیاد خونه ی ما ."

کار بالا گرفته بود. نوعروس میان زمین و هوا دست و پا می زد . هیچ کس کوتاه نمی آمد . کار به مشاوره کشید. مرد شروع به صحبت کرد : خانم ببینید ٬ هفته ی دیگر عروسی دختر عموی من است ما پیش اقوام آبرو داریم . همه منتظرند تا همسر مرا ببینند. اما ایشان می خواهد هفته ی آینده به اتفاق پدر و مادرش عازم سوریه شود . من شوهرش هستم و باید از من اطاعت کند . من دوست ندارم ایشان برود .

زن ناراحت و کلافه گفت : من چکار کنم ؟ پدرم راضی نمی شود . می گوید تا وقتی دختر این خانه هستی هر جا ما رفتیم تو هم باید بیایی . اجازه نمی دهد که شب را منزل پدر ایشان بمانم آنهم یک هفته .!

خانم مشاور رو به آقای داماد که با چهره ای حق به جانب نشسته بود ٬ گفت : آقا شما از زمان عقد تا الان که شش ماه گذشته آیا به همسرتان نفقه پرداخت کرده اید ؟ مرد که جا خورده بود گفت : نه ! ایشون که هنوز خونه ی من نیومده . فعلا" منزل پدرشه . نفقه اش هم با پدرش هست .

خانم مشاور رو به عروس که انگار جان گرفته بود کرد و گفت : خانم زندگی زناشویی شما شروع شده ؟ زن درحالیکه سرخ و سفید می شد گفت : نه ٬ ما عروسی نکرده ایم !.

خانم مشاور رو به هر دو گفت : مسئله حل شد . شما هنوز زندگی مشترک تان را با تمام زوایایش شروع نکرده اید . مرد هنوز به زن نفقه نمی دهد و هنوز رابطه ی زناشویی شکل نگرفته است . پس دختر هنوز تحت ولایت پدرش است .

بعد رو به داماد کرد و ادامه داد: طولانی بودن مدت عقد که فقط در فرهنگ ایرانی هاست و به بهانه ی آشنایی طرفین یا تهیه جهیزیه برای دختر و فراهم شدن شرایط برای پسر ایجاد شده است ٬ جز اینکه آتش اختلاف را بین زوجین شعله ور کند و دخالت های پی در پی والدین را به دنبال داشته باشد هیچ ثمره ای ندارد. در آیین اسلام ما هیچ تعریفی از دوران عقد نداریم . متاسفانه دوران عقد ٬ معمولا" ٬ به یکی از تلخ ترین و پر تنش ترین ایام زندگی مشترک زوجین تبدیل می شود . ضمن اینکه هیچ شناخت صحیحی نیز حاصل نمی شود  . در واقع شناخت صحیح تنها زمانی شکل می گیرد که زوجین زیر یک سقف زندگی مشترکشان را آغاز کنند.  اگر نهایتا" مجبور به برقراری دوران عقد شدید آنرا به حداقل برسانید و تلاش کنید که برای جلوگیری از بحران در این مدت ٬ مسائل را به شکل توافقی حل کنید و قبلا" رسم ها و شرایط یکدیگر را جویا شوید تا از بروز هر گونه ناراحتی جلوگیری شود.

حرفهای خانم مشاور تمام شده بود . اما مرد به غایت عصبانی و دلخور بود.



۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۴
سیده طهورا آل طاها

همین طور یک بند حرف می زد. اشک می ریخت و حرف می زد . استاد ٬ انگار اجازه داده بود تا خوب خودش را خالی کند . حتی یک کلمه هم حرف نمی زد. زن جوان که ساکت شد . از او پرسید : از کی فهمیدی که شوهرت شرب خمر می کند ؟ زن که گویا دوباره سر درد و دلش باز شده بود با بغض گفت : از سه ماه بعد از عروسی مان. یک روز دیدم خیلی عادی شیشه های مشروب را توی یخچال خانه می گذارد . من تا به حال مشروب ندیده بودم . گفتم اینا چیه ؟! وقتی فهمیدم خیلی ناراحت شدم . خانواده ی پدرم و خانواده ی همسرم هر دو آدمهای آبرو داری هستند. می دانستم که خانواده اش بی خبرند . اما مشخص بود که سالهاست شرب خمر می کند. استاد پرسید : به کسی هم چیزی گفتی ؟ پدرش را با خبر کردی ؟ زن باعجله گفت : نه نه اصلا" . نخواستم آبرویش را پیش پدرش ببرم . می دانستم که باید رازدار شوهرم باشم.

استاد در حالی که انگار ته قضیه را خوانده است پرسید: پس چه شد که الان اینجا هستی ؟ زن دردمندانه ادامه داد: آخه دو هفته پیش با همه ی اقواممان رفتیم شمال ٬ ویلای یکی از آشناها. آنجا بود که همسرم در کمال ناباوری من٬  بطری مشروبش را بیرون آورد و جلوی چشمان متعجب همه و خصوصا پدرم ٬ وقیحانه آنرا سر کشید! من از شدت شرمندگی و ناراحتی هزار بار مردم و زنده شدم. پدرم ٬ به حالت سکته افتاد. آبرویمان جلوی همه رفت . آبروی من و همسرم هم ...

استاد رشته را به دست گرفت : راز داری و امانتداری فقط تا زمانی است که همسر شما مرتکب کار خلاف شرع و یا گناه کبیره نشده است . وقتی دیدید که همسرتان مرتکب گناه کبیره می شود . وقتی دیدید که کار خلاف شرع و اخلاق انجام می دهد دیگر راز داری معنا ندارد . باید آنرا افشا کنید. در اولین برخورد هم پدرش را در جریان بگذارید. راز داری دیروز شما ٬ آبرو ریزی امروز را به دنبال داشت .



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۰۵
سیده طهورا آل طاها

اصرار داشت که همراه همسرش بیایند . کمی طول کشید تا آقا سید متوجه شان کند که من به مردها مشاوره نمی دهم. بالاخره شماره منزل را گرفت و قرار شد که تماس بگیرد تا تلفنی در جریان مشکلی که داشت قرار بگیرم. صبح فردا زنگ زد . خانمی ۲۴ ساله که مدتی از آغاز زندگی مشترکشان می گذشت . خودش و همسرش هر دو تحصیل کرده بودند. بسیار مذهبی و مقید .

می گفت : قبل از شما با دیگران هم مشورت کرده ام ٬ همه گفته اند که تو زیادی به همسرت بها می دهی . پررو شده . چرا اینقدر به دلش راه می آیی . پرسیدم : این کسانی که به شما مشاوره دادند ٬ مشاور بودند ؟ گفت : نه . مادرم ٬ خاله ام ...! ادامه داد : مدتی است که فهمیده ایم همسرم ناباروری دارد. موسسه رویان هم رفته ایم . اینقدر رفته ام و آمده ام خسته شده ام . کلافه شدم از بس مثل موش آزمایشگاهی از من آزمایشهای مدل به مدل گرفتند. هزینه ی درمانی ناباروری هم بالاست . همسرم یک کارمند ساده است و حقوقش کفاف اینهمه آزمایش و روشهای بارداری را نمی دهد. خسته می شوم . من دلم بچه می خواهد . همسرم را هم دوست دارم ٬ اما از این همه انتظار و رفت و آمد از یک طرف و فشار مالی از طرف دیگر بریده ام . همسرم زیر بار کلی قرض رفته و مدام هم می گوید : به خواست خدا راضی باشیم .

سکوت کرده بودم تا تمام حرفهایش را بزند . ادامه داد: دو روز پیش وقتی داشتم تلفنی با مادرم صحبت می کردم ٬ تمام ماجرا را برایش گفتم . شرح دادم که فعلا بچه دار نمی شویم . از رفت و آمدهایمان و آزمایشهای مدل به مدل ٬ از قرض های کلان ٬ مشکلات مالی و همین طور حقوق پایین همسرم همه را گفتم.کمی سبک تر شدم.

شب ٬ وقتی همسرم به خانه آمد ٬ مثل همیشه تحویلم نگرفت . توی خودش بود . اولش خیلی محل نگذاشتم اما کم کم حوصله ام سر رفت . گفتم : چی شده چرا اخم هات رو در هم کردی؟ جوابی نداد . بحث کم کم بالا گرفت و وسط اونهمه بحث نمی دونم چی شد که گفتم : می دونی چیه ٬ تو بچه دار نمی شی اصلا حق طلاق الان با منه . چون نقص از طرف توئه .!! من با مادرم هم صحبت کردم . بهش گفتم که از نظر مالی مشکل داریم که هیچ ٬ بچه دار هم نمی شیم.

ادامه داد : تا حرف به اینجا رسید ٬ برخلاف همیشه که همسرم آرامم می کرد. فریاد بلندی کشید . لباس پوشید و از درب منزل بیرون رفت . امروز صبح هم با دادگاه خانواده صحبت کرده تا بریم برای طلاق !! به اینجا که رسید ٬ صدایش شروع کرد به لرزیدن . من همسرم را دوست دارم . عصبانی شدم و یک چیزی گفتم . حالا چرا اون باید این کارو بکنه .!؟ چرا اون نباید توی زندگی اش مثل حضرت علی رفتار کنه ؟!

سکوت را شکستم و شروع کردم : زندگی همینه پر از پستی و بلندی ٬ پر از فراز و فرود ٬ یک روز با توئه و یک روز علیه تو . قرار نیست در روزهایی که زندگی بر وفق مرادمان نیست زود کم بیاوریم . خسته شویم . از کوره در برویم . مگه خدا تعهد داده که همیشه همه چیز باید بر وفق مرادمان باشد؟ مگر غیر از این است که فرموده : ما انسان را در رنج آفریدیم . مگر غیر از این است که قرار است در این کوره ی دنیا آب دیده شویم تا بتوانیم طلای وجودمان را در صحرای محشر به عنوان اشرف مخلوقات به نمایشی عزتمندانه بگذاریم ؟ شما در معرض امتحان خدایید و بایدتمام تلاشتان را بکنید تا از آن سربلند بیرون بیایید .

اما بعد ... شما که خوب روضه می خوانید گاهی بر این روضه ها اشکی هم بریزید بد نیست ! شما که دوست دارید همسرتان برای شما مثل حضرت علی باشد برای حضرت زهرا ٬ انصافا" ٬ خودتان چقدر برایش مثل حضرت زهرا بودید برای حضرت علی ؟! برایش شرح دادم که : وقتی مردتان خسته از کار روزانه آمد و دیدید که خسته و دمغ است کافی است که مدتی به حال خودش رهایش کنید . صبور باشید . بی کلام محبت کنید . چای بیاورید و اجازه بدهید که مرد آرام آرام به شرایط طبیعی باز گردد. همسر شما الان در شرایط روحی مناسبی نیست اینکه احساس می کند دچار نقصی است که آن نقص برای شما دردسر و ناراحتی درست کرده به اندازه ی کافی عصبی و کلافه هست نباید با نیش و کنایه هایتان نمک به زخمش می پاشیدید. نباید در کمال بی انصافی آن را به رخ همسرتان می کشیدید. نباید تمام اقتدار مردانه اش را هدف می گرفتی . مگر نمی دانید که غیبت حرام است . غیبت نفرت می آورد وقتی شما تحت عنوان درد دل از معایب رفتاری همسرتان به کسی غیر از یک مشاور واقعی حرف می زنید ٬  غیبت همسرتان را می کنید و بدون اینکه بفهمید نفرت همسرتان را برای خود خریده اید. آنوقت مرد بدون اینکه دلیلش را بداند احساس می کند که دیگر محبت قلبی به همسرش ندارد یا آن محبت قلبی کمرنگ شده است .

اما آن فریاد بلند و عکس العمل امروزش برای طلاق نه بخاطر نیش وکنایه های شما که بخاطر این بود که شما نتوانستید امانت نگهدارید. پرسید : کدام امانت ؟! چیزی پیش من نبود. گفتم : شما اسرار همسرتان را که نزد شما به امانت بود افشا کردید. یادتان باشد که مردها دوست ندارند اطلاعات مالی شان و مسائل خصوصی شان از چارچوب خانه بیرون برود. و شما در کمال بی توجهی این کار را کردید.

** این مکالمه ۲ ساعت به طول انجامید و من تنها خلاصه و اهم آنرا خدمت شما ارائه دادم .یادمان باشد اسرار مالی و خصوصی همسرانمان را افشا نکنیم و امانت داران خوبی برای شوهرانمان باشیم .**

 



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۰۳
سیده طهورا آل طاها

زن که وارد اتاق شد نگاهی کامل به سراپایش انداختم . تصورم از همسر یک فیلم ساز چیزدیگری بود! او اما یک زن کاملا" ساده ٬ آرام و معمولی بود. از آن دست زنهایی که خوب می شویند و خوب می پزند. گذاشتم تا خودش بیشتر از خودش بگوید. می گفت : همسرم مرد بدی نیست . اما احساس می کنم از من خسته شده . فکر می کنم انگار من برایش آن زنی که باید باشم نیستم و این مرا اذیت می کنم. ادامه داد : من تمام سعی ام را می کنم تا فقط در برابرش یک کلمه بگویم" چشم ." کمتر اظهار نظر می کنم و اجازه می دهم تا خودش تصمیم بگیرد. سعی می کنم تا خانه همیشه تمیز باشد . غذا همیشه آماده باشد . لباسهایش همیشه شسته و اتو کشیده باشد . او تحصیل کرده ی دانشگاه است چند باری از من خواست که درس بخوانم و فعالیتی داشته باشم اما من ترجیح می دهم فقط خانه داری کنم . حوصله ی درس خواندن ندارم . در خانه اینقدر لباس نشسته و اتو نکشیده منتظرم هستند که فرصتی برای درس خواندن و کلاس ورزش رفتن و دستی به سر و رویم کشیدن باقی نمی ماند. بعد هم آهی کشید و گفت : همه می گویند از بس تو خوبی شوهرت پررو شده . خسته شده ام همه اش احساس می کنم که یک جای کار می لنگد.

زن نگاهی کرد و منتظر شد. لبخند کوتاهی زدم و گفتم: شما درست حدس زدید کار شما می لنگد اما نه از یک جا از چند جا.! برای شروع پرسیدم: همسرتان چه فیلمهایی می سازد ؟ گفت تاریخی ٬ خانوادگی ... ادامه دادم : در این فیلم ها قهرمان زن است یا یک مرد؟ متعجب گفت : بیشتر وقتها یک زن است . گاهی هم که مرد هست در کنارش یک زن است که مرتب به او مشورت می دهد.

ادامه دادم : شما باید زودتر از اینها می فهمیدید که همسر شما ٬ دوست دارد که شما نه یک زن ساده ی خانه دار که فقط شستن و پختن می داند بلکه زنی مطیع و صاحب نظر و دارای رای مستقل باشید .شوهر شما از صبح تا شب با زنانی سروکار دارد که علاوه بر تحصیلات بالا ٬ بیرون از خانه فعالیت می کنند واغلب شاید پوشش مناسبی هم ندارند پس برای حفظ زندگی ات بهتر است که علاوه بر یک زن مطیع و خانه دار دانش علمی خودتان را بالا ببرید تا بتوانید در کنار همسرتان ابراز عقیده کنید و مشاوره بدهید .به کلاسهای ورزشی بروید تا از خمودگی و پیری زودرس حفظ شویدو تناسب اندام داشته باشید و روحیه تان هم شاداب شود . بعضی وقتها به خودتان برسید تا جوانتر به نظر بیایید. بیشتر مردها از زنهای شل و بی عرضه خوششان نمی آید و می خواهند که همسرشان علاوه بر مطیع بود توانمند هم باشد. بهتر است که ما زنها گاهی به رفتارهای همسرمان دقیق شویم تا بفهمیم که مرد زندگی ما ٬ از ما چه می خواهد .



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۰۱
سیده طهورا آل طاها

از ازدواجشان مدت زیادی نگذشته بود . زن و شوهر تمام دیشب را با جر وبحث به صبح رسانده بودند. مرد خسته و کلافه ٬ به سرکارش رفته بود و زن عصبی و گریان در منزل مانده بود. زن تا عصر مشغول نقشه کشیدن بود تا حق مرد را کف دستش بگذارد و به اصطلاح گربه را دم حجله بکشد . مرد دوست نداشت ماجرا کش بیاید . همسرش را دوست داشت و تصمیم گرفته بود بعد از ورود به منزل همه ی دلخوری زن را از دلش بیرون بیاورد. درست مثل اکثر قهرهایشان که زن ناز می کرد و مرد ناز او را می کشید .فرصت نکرده بود تا ناهارش را سرکارش بخورد ٬ گرسنه و خسته به خانه آمد تا با همسرش غذایی بخورند و او ماجرا را تمام کند. زنگ در خانه را زد ٬ همسرش آیفون را برداشت . با صدای خشکی پرسید: کیه ؟ مرد جواب داد : باز کن . زن با مکثی کوتاه در را باز کرد. مرد پله ها را دو تا یکی بالا آمد. زنگ در آپارتمان را به صدا در آورد . یکبار ٬ دو بار ٬ سه بار ... اما خبری نبود. زن در را باز نمی کرد. مرد با دست چند ضربه به در زد. زن با صدای بلند گفت : چیه ؟ در رو باز نمی کنم . برو خونه ی همون مامانت . مرد خشکش زد. آرام گفت : در رو باز کن . همسایه ها صدا رو می شنون خوب نیست . با هم صحبت می کنیم . باور کن الان خیلی گرسنه و خسته ام. زن گفت : غذا چیه ؟! من غذا درست نکردم گفتم برو خونه مامانت .! مرد ٬ احساس کرد که صدای در آپارتمان همسایه ی بالایی را می شنود که باز می شود. پله ها را به سمت موتور خانه ی آپارتمان دوید.چند ساعتی همان جا ماند . دوباره بالا آمد و در زد . خانوم در رو باز کن بذار با هم صحبت کنیم این کارت خوب نیست . اما در همچنان روی یک پاشنه می چرخید و زن در را باز نمی کرد و همچنان به قهر و ناز کردنش ادامه می داد. مرد شب را در موتور خانه خوابید و صبح فردا دوباره به سرکارش برگشت و عصر دوباره به خانه آمد . باز هم در زد اما خبری نشد. تلفن همراهش به صدا در آمد . زن در پیامکی کوتاه نوشته بود : قهر کردم رفتم خونه ی بابام . مرد خشمگین شد .از اینکه می دید تا این حد تحقیر شده است به ستوه آمده بود. تصمیمش را گرفته بود . نازکشیدن کافی است . اصلا لازم نیست که برگردد. سه هفته بود که از زن خبری نبود. زن پشیمان شده بود . فهمیده بود که تند رفته دوست داشت بازگردد اما غرورش اجازه نمی داد . مرتب فکر می کرد شاید مثل همیشه شوهرش بیاید اما این بار مثل دفعات گذشته نبود. مردنیامد. وقتی زن این حرفها را تعریف می کرد با خودم فکر کردم ٬ ببین که چه ساده کانون زندگی از هم پاشیده شد . کاش زن ٬ اقتدار مردش را اینطور نمی شکست . کاش مرد فقط یکبار دیگر ٬ فقط یکبار دیگر زن را بازمی گرداند. یادمان باشد زن نباید به سادگی خانه اش را ترک کند مردها تا اندازه ای حوصله ی ناز کشیدن دارند اما وقتی این ماجرا قصه ی مداوم زندگی شان شود خسته می شوند و همه چیز را رها می کنند و آنوقت است که زن می ماند و کوهی از ای کاش ها ....


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۹
سیده طهورا آل طاها