فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه)

هم قدم تا خدا آباد

همنفس طلبه

طبقه بندی موضوعی

ماه هاشمی من ....

جمعه, ۲۳ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۵۵ ق.ظ

عاشورا گذشت ....

عاشورا گذشت و باز من زنده ماندم . از خودم در عجبم ...! می شنوم و جان از کالبدم به در نمی شود. چه جان سخت شده ام من ...!!


بزرگی می گفت : این تحمل ، محصول دست ولایت است بر قلوب شیعیان . تا جان از کف ندهند در اندوه این مصیبت عظمیم ... میان هروله هایم و جدالم با رفتن و ماندن ، فریاد خودم را می شنیدم که : شما را به خدا ، بگذارید از شرم این بی شرمی بشریت ، قالب تهی کنم . دست ولایتتان را از این قلب نیم سوخته بردارید شاید باز ایستد از این تپش های مدام ...


کنارم دخترکی بال بال می زد . میان فرازهای ناحیه ی مقدسه ، انگار داشت جان می داد . میان آشفته بازار روز دهم محرم ، میان هیاهوی اضطرارِ ظهرِ روز دهم ، از ترس از دست رفتن دخترک مرتب به پاهایش دست می کشیدم تا مطمئن شوم هنوز زنده است . هنوز جان دارد .

دخترک ده ساله بود ... با موهایی خرمایی و گیس بافته شده ... 

میان فرازهای ناحیه ی مقدسه ، دیدم که دارد پَر پَر می زند . خودم را دیدم که دست انداخته ام زیر بدنش و میان جمعیت زنها ، فریاد می زنم .... دخترک دارد جان می دهد ...


کاش من بجای او بودم . روح او لطیف تر از این حرفها بود و روح من سنگ تر از این حرفها ....


تمام حجت من بر مسلمانی ، روی نیزه های آخته خودنمایی می کرد . من حقیقت را عریان می دیدم . من حقیقت را دیدم ... پاره پاره ....

تمام دشت ، پر از حقیقت شده بود ....

ماه هاشمی من بر روی نیزه ها بر این همه سخت جانی ام لبخند می زد ....

عاشورا گذشت و من هنوز زنده ام ....

موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۲۳
سیده طهورا آل طاها