فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه)

هم قدم تا خدا آباد

همنفس طلبه

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بوی ماه مهر» ثبت شده است

من شدیدا" معتقدم که می شود از تمام لحظات برای یاد دادن و یاد گرفتن استفاده کرد . حتی وقتی میان انبوهی از کتابها و دفترهای مدرسه نشسته ای و داری بر روی تک تک آنها اسم دخترانت را می نویسی. حتی وقتی کیف های سال گذشته بچه ها را بیرون می آوری و لوازم التحریرهای شان را به عدالت میان آنها تقسیم می کنی . حتی وقتی وسط کشمکش های کودکانه و دعواهایشان بر سر فلان پاک کن یا فلان رنگ دفتر نشسته ای و آستانه ی تحملت رو به اتمام می رود .

اولین روزی را به خاطر آوردم که می خواستم به دخترهایم یاد بدهم تا خلاف جریان آب شنا کنند. همه دخترها در تمام طول مدرسه از لوازم التحریرهاییاستفاده می کنند که یا عکس های رنگارنگ باربی برآن نقش بسته یا برچسب های سیندرلا و سفید برفی هایشان در میان هیاهوی کودکانه و دخترانه شان خودنمایی می کند . اما بنا بود من به دخترانم بیاموزم که در فرهنگ ایرانی و اسلامی ما جایی برای سیندرلا و سفید برفی نیست . قرار بود من به جای این نمادهاوقهرمانهای دروغین ، قهرمان های واقعی و راستین کشورم را که عزت و سربلندی اسلامی و ایرانی مان بند قطره قطره خون آنهاست ؛ جایگزین کنم . اولش یک علامت سوال بزرگ بر چهرهای معصومانه شان نقش بسته بود . کارم این شده بود که مرتب توضیح بدهم تصویری که الان بر دفتر مشق شان نقش بسته ، تصویر مردی است که حسرت گفتن یک آخ را بر دل دشمنان این مرز و بوم گذاشت . باید اعتراف کنم خلاف جریان آب شنا کردن کار سختی است . درست مثل وقتی که تلاش می کنی از پله برقی هایی که به پایین می روند رو به بالا حرکت کنی. اما امروز خوشحالم که وقتی برای خرید دفتر به مغازه می روم چشمان دخترانم از دیدن دفترهایی که تصویر مبارک آقا یا شهدا بر آن نقش بسته برق می زند . از اینکه می شنوم دوستان صبورا به پیروی از او دفترهای مشق شان را به عکس های شهدا زینت می دهند خدا را شاکرم .

وقتی که صبورا کیف مدرسه اش را می بست برای چند لحظه غیبش زد . وقتی برگشت ، دیدم که چیزی را به کیف مدرسه اش سنجاق می کند . نگاه کردم . عکس شهید هسته ای ، مصطفی احمدی روشن بود . همان که از نمایشگاه کتاب امسال خریده بود . نگاهم کرد و گفت : این عکس را روی کیفم می زنم که هر وقت خواستم در درس خواندنم کوتاهی کنم ، چشمم به احمدی روشن بیفتد و خجالت بکشم . فرصت مغتنم بود پس ادامه دادم : هر وقت تنبلی به جانت چنگ انداخت یادت بیفتد که برای آرامش امروز تو پشت این نیمکت ها " علی " های زیادی یتیم شدند.



۷۸ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۳۲
سیده طهورا آل طاها