فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه)

هم قدم تا خدا آباد

همنفس طلبه

طبقه بندی موضوعی

۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

** زن به شهادت قرآن باید مظهر آرامش باشد . زندگی تان ، زندگی بازرگانی نباشد. این طور نباشید که همه زندگی تان صرف مقابله به مثل شود . اگر به هر دلیلی همسرتان در برخورد با مادر شما سرد برخورد کرد ، نگویید : صبر کن نوبت من هم می شود. من می دانم و مادرت. گاهی این مقابله به مثل ها اوضاع زندگی را وخیم می کند. برای جلوگیری از وخامت اوضاع باید گذشت کرد. ما مقابله به مثل می کنیم تا زندگی را بهتر کنیم اما آیا واقعا این مقابله به مثل کردن ها همین تاثیر را دارد یا شرایط را وخیم تر می کند؟
** زن بودن یعنی مجموعه ای از رفتارها فقط صبور بودن کافی نیست. زن باید آرامشگر و شادی آفرین باشد . روی نقاط ضعف همسرش دست نگذارد. مرتب از ازدواجش ابراز پشیمانی نکند . حتی فقط صحبت کردن از طلاق هم تاثیر نامطلوب و تاریکی در حریم خانواده دارد.
موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۰۳
سیده طهورا آل طاها

تازه به جمع دوستان ما وارد شده بود . سن و سال زیادی نداشت اما صاحب دو تا فرزند بود. دخترش هم سن و سال صبورا بود برای همین از همان ابتدای آشنایی با هم جور شدند . پسرش اما بزرگتر بود و بین مردها می نشست . 

عادت همیشگی مان است که وقتی دور هم جمع می شویم ، شروع می کنیم به مرور خاطرات گذشته و صد البته که این وسط داستان ازدواج هر کداممان شیرینی خودش را دارد . اصلا" هم مهم نیست که این داستان را برای چندمین بار برای هم تعریف می کنیم . این بار اما ، حضور بهاره ؛دوست تازه واردمان هیجانی تازه به جمع تزریق می کرد . خصوصا" که ابهاماتی این بین وجود داشت . بهاره جوان می نمود درحالیکه همسرش خیلی مسن تر از خودش به چشم می آمد . می دانستیم که شوهرش از رزمندگان نوجوان زمان جنگ بوده و همین نشان دهنده ی تفاوت سنی زیادشان بود . 

اما روابط بین این زوج بسیار شیرین و توام با ادب و احترام متقابل و کاملا عاشقانه بود . این را در سفر کربلایی که دسته جمعی باهم داشتیم فهمیده بودیم . دیده بودیم که آقا جواد یک لحظه بدون بهاره تاب نمی آورد . دیده بودیم که هر وقت و هر جا و در هر شرایطی وقتی بهاره لب تر می کند ، آقا جواد از جا می پرد تا خواسته اش را با دل و جان برآورده کند . رفتار آقا جواد با پدرومادر بهاره بسیار تماشایی بود . جلوی پایشان تمام قد می ایستاد . دستانشان را به چشم می کشید و می بوسید و تا کمر در برابرشان به نشانه ی احترام خم می شد . 

بهاره بسیار خودمانی و شلوغ بود و از این بابت اصلا" دست کمی از جمع زنانه ی ما نداشت . وقتی که دور هم جمع می شویم مرتب صدای مشت های گاه و بیگاه مردها به دیوار اتاق بغلی یا تق تق زدنشان به در اتاق خانمها نشان از سر و صدای زیاد داخل اتاق می دهد.بندگان خدا با این ضربات متعدد تمام تلاششان را می کنند تا خانمها را به سکوت وا دارند.

 آنشب اما ماجرا تفاوت داشت . همه منتظر بودیم که بهاره خانم لب به سخن باز کند . همه مثل بچه مدرسه ای ها دستمان را زیر چانه زده بودیم و درست مانند کسی که محو تماشای یک فیلم سینمایی است ، محو صحبت هایش شدیم ...

18 ساله بودم و تازه وارد دانشگاه شده بودم .در رشته میکروبیولوژی مشغول تحصیل شدم . دختر ته تغاری خانواده بودم و همین باعث شده بود که خیلی مورد توجه پدرومادرم باشم . وضع مالی خوبی داشتیم و من از همه نظر کاملا" تامین بودم . به تازگی هم در حراست فرودگاه به عنوان کادر رسمی مشغول به کار شده بودم و حقوق بسیار مناسبی هم داشتم .

با اینکه اصلا خیال ازدواج نداشتم اما به محض بلند شدن زمزمه ی خواستگاری آقا جواد همه چیز تغییر کرد . خانواده ایرانی از همسایه های قدیمی محله مان بودند . برای همین سالهای زیادی بود که آنها را می شناختیم . 

می دانستم که در ابتدای سنین نوجوانی درست وقتی که 14 ساله شده با هزار دردسر عازم جبهه شده است . خانواده همه چیز را به خودم واگذار کردند و من پذیرفتم که همسر آقا جواد شوم . من ؛ بهاره 18 ساله و آقا جواد نزدیک به 40 ساله . من در اوج جوانی و او در آستانه ی رسیدن به عقل کامل . حدود 20 سال تفاوت سنی . 

مغزمان سوت می کشید . به خودم گفتم : عجب ازدواجی ، به لحاظ سنی و کفویت اقتصادی و حتی فرهنگی کاملا" مغایر با تمام اصولی که این روزها مطرح است . اما .. تجربه این سالها به من ثابت کرده است قضاوت عجولانه ممنوع.. صبر کردم تا بهاره بقیه اش را صبورانه بازگو کند .

بلافاصله عقد کردیم . آقا جواد مرد خوب و مهربانی بود . اما حرفش یک کلام بود . بسیار قاطع صحبت می کرد از آن دسته از مردهایی که هر چه می گفت بی فوت وقت باید عملی می شد. این را بعد از عقدمان با همه وجودم احساس کردم.

یکروز که از دانشگاه برمی گشتم با دیدن کفشهایش جلوی در خانه ذوق زده شدم . خون زیر پوستم دوید و همه وجودم پر شد از احساس خوشی. وارد که شدم آقا جواد جلوی پایم بلند شد . پرسید دانشگاه بودی . گفتم : بله . گفت : همیشه تا این وقت از روز سر کلاسی ؟ گفتم : نه همیشه این طور نیست فقط بعضی وقتها این طوری می شود. 

آقا جواد روی مبل جابجا شد . مادرم با سینی چای وارد شد. آقا جواد تسبیحش را این دست و آن دست کرد و کاملا" واضح و شمرده شمرده گفت : از فردا دنبال کار تسویه دانشگاه باشید . لزومی ندارد که ادامه تحصیل بدهید. سینی در دستان مادرم خشک شد . مبهوت از حرف همسر سرجا میخکوب شدم . چند لحظه طول کشید تا با خودم مرور کنم : من رشته ام را دوست دارم . ایشان از اول می دانستند که من دانشجو هستم . آقا جواد همسرم هست زندگی با او برایم از هر چیز مهم تر است و برآورده کردن خواسته هایش برایم یک اصل اساسی . پس بدون درنگ و تردید و کاملا" واضح گفتم : چشم . مادر کوچکترین دخالتی نکرد .

چند ماه بعد وقتی از یک مهمانی شبانه برمی گشتیم در پاسخ به  آقا جواد که می خواست چند ساعتی را در پارک روبروی خانه بنشینیم گفتم : فردا باید سرکار برم و خسته ام . آقا جواد نگاهی کرد و گفت : اتفاقا" شروع خوبی است . پول درآوردن و تامین مخارج شما وظیفه ی من است و من هم دوست ندارم که زنم سرکار برود . از فردا دنبال استعفا باش. 

خواب از سرم پرید . به خودم گفتم : یعنی چی ؟ موقعیت کاری من خیلی خوب است چرا باید استعفا بدهم . اما دیدم زندگی در کنار همسرم و جلب رضایتش برایم از هر چیزی مهمتر است . توی چشمهایش نگاه کردم و گفتم : چشم .

بهاره همچنان ادامه می داد . اما معما برای من حل شده بود . حرفهای استاد محمد زاده توی سرم می چرخید . " اگر قول بدهید که یکسال اول زندگی تان به شوهرتان فقط چشم بگویید ، من هم به شما قول می دهم که همسرتان تا ابد در برابر خواسته های شما خاضع باشد."

در همین فکرها بودم که صدای گوشی بهاره نشان می داد که برایش پیامک آمده . نگاهی به ساعت انداختم نزدیک نیمه شب بود . به سبک فیلمهای سینمایی پرسیدم : یعنی کی می تونه باشه این موقع شب ؟! بهاره شیطنت آمیز نگاهم کرد. آقا جواده . نوشته بهار زندگی ام . الهی فدایت شوم . دیروقت شده می ترسم چشمهای مهربانت از خستگی تاب نیاورد می خواهی برویم ؟؟؟

آه بود که از نهاد همه در آمد .... از نهاد من هم ...

۵۷ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۸
سیده طهورا آل طاها

** یک قاعده مهم در زندگی این است که اگر می خواهیم فرزندانی نیکو داشته باشیم باید والدینی هماهنگ باشیم . ارتباط کلامی بین زوجین بسیار مهم است .

زن اگر بداند که چگونه با مردش صحبت کند نیمی از مشکلات حل می شود . مسئله اینجاست که زنهای ما در ارتباط کلامی ضعیف هستند برای همین است که دعوای زوجین روزهای جمعه بیشتر است .


** زنهای ما تبدیل به زنهایی قلدر شده اند و چه بسا قدرت طلبی زنانه ، مردها را برای کسب محبت و احترام به فضای مجازی می کشاند و فضای مجازی می شود غار تنهایی مرد .



۲۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۴۳
سیده طهورا آل طاها

زن سن و سال زیادی نداشت . در حالیکه دستان پسرک کوچکش را در دست داشت برای مشاوره قدم به داخل اتاق گذاشت . پسرک به نظر 4 ساله می آمد . محکم به مادرش چسبیده بود و خیره خیره نگاهش می کرد . زن با اشاره ی مشاور روی صندلی نشست . چند ثانیه ای به سکوت گذشت تا زن بتواند خودش را جمع و جور کند و لب به سخن بگشاید . 

لحظاتی بعد ، آرام آرام شروع به صحبت کرد . من و شوهرم در دانشگاه با هم آشنا شدیم . یکی دو ترم که از آشنایی مان گذاشت . همسرم برای خواستگاری رسمی اقدام کرد اما مادر و خصوصا پدرم با این وصلت مخالف بودند . از نظر پدرم من و او هیچ سنخیتی با هم نداشتیم . 

می دانستم که پدرومادر شوهرم هم با ازدواج ما کاملا" مخالفند . اولش به اصرار های معمولی ختم می شد . من به پدرومادرم اصرار می کردم که " هومن " پسر خوبی است . مرد زندگیست . من با او خوشبخت می شوم . ته تمام اصرارهایم هم همین یک جمله بود" یا هومن یا هیچ کس ".

هومن هم به خانواده اش اصرار می کرد من " مریم " را می شناسم او زن خوبی برای من است . یا مریم یا من اصلا" ازدواج نمی کنم .

کم کم شکل این اصرارها به کشمکش های خانوادگی تبدیل شد . به قهرهای طولانی مدت . به اعتصاب غذا . به تهدید های جورواجور.

هومن برای اینکه پدرش را تحت فشار بگذارد برای چند هفته به طور کامل از خانه فرار کرد . او تک فرزند خانواده بود و این کارش لطمه ی شدیدی به عواطف پدر و خصوصا" مادرش وارد کرد. همان وقت بود که پدر هومن در حالیکه هنوز با ازدواج ما موافق نبود ، به اجبار تن به موافقت داد . 

هومن تعریف می کرد که چطور در آخرین روزهای قبل از ازدواجمان پدر و مادرش گریه می کردند و از او می خواستند که نظرش را عوض کند . تعریف می کرد که چطور پدرش با ناراحتی او را به خودش واگذار کرد و هرگز برایش دعای خیر نکرد. 

بعد از موافقت اجباری خانواده هومن و اصرارها و تهدیدهای من ، پدرم برای جلوگیری از آبروریزی در میان فامیل به سختی موافقت کرد تا من و هومن به عقد هم دربیاییم اما درست روز قبل از عقدمان گفت : من با این وصلت موافق نبودم الان هم برایت همه کار می کنم . جشن عقدتان را می گیرم . جهیزیه ات را می دهم و هر کاری که لازم است یک پدر برای دخترش بکند اما بعد از ازدواجت در صورت بروز هر مشکل یا ناراحتی حق برگشت به سمت ما را نداری . یادت باشد اگر شوهرت همان طور که من حدس می زنم مرد زندگی نبود میان ما و در خانه ی ما جایگاهی برای بازگشت نداری.

زن دردمندانه ادامه داد : پدرم با این حرفش انگار جگرمرا آتش زد . ترس از بی پشت و پناه بودن اما، هرگز مانع نشد که من در ازدواجم با هومن دچار تردید شوم . هرچند می دانستم که تمام پل های پشت سرم را خراب کرده ام .

تا یکسال بعد از ازدواجمان همه چیز خوب و معمولی بود . من امیدوار بودم که بالاخره خانواده هایمان با دیدن نوه شان ما را ببخشند و ما بتوانیم به کانون گرم خانواده هامان برگردیم اما این طور نشد. پدر هومن به شدت از رفتارهای او ناراحت بود و اصلا خیال بخشیدن او را نداشت . پدر و مادر من با اینکه ظاهر امر را پیش شوهرم حفظ می کردند اما کاملا مشخص بود که تا چه اندازه از رفتارهای من دلشکسته اند .

کم کم شرایط عوض شد . رفتارهای هومن مشکوک بود . شب ها یا دیر می آمد یا اصلا نمی آمد . اخلاقش تغییر کرده بود . خیلی نگذشت که متوجه شدم با چند نفر رابطه دارد . اولش مثل تمام زن ها داد و بیداد راه انداختم . قهر کردم . تهدید کردم . اما هیچ کدام فایده نداشت . هومن کار خودش را می کرد . با اینکه می دانست من در جریان مسئله هستم اما اصلا" شرم نمی کرد و به کارش ادامه می داد . بعد از یکسال و نیم مقاومت تسلیم شدم . آنهم به بدترین شکل ممکن .

گفتم هر کاری می خواهی بکن . هر جور دوست داری رفتار کن فقط بیا توی خونه و جلوی چشم خودم باش. این طوری به خیال خودم می خواستم از ارتباطش با افراد متعدد جلوگیری کنم . 

زن ادامه داد : می دانم تصمیم اشتباهی گرفتم . می دانم که نباید چنین حماقتی را می کردم اما در نهایت سادگی ... حرفهایش که به اینجا رسید زد زیر گریه و بقیه کلماتش را خورد .

وقتی آرامتر شد در میان بغضی که انگار داشت خفه اش می کرد گفت : خیلی برایم سخت است که شوهرم مقابل چشمانم این طور تحقیرم کند . وقتی کوچکترین اعتراضی می کنم در کمال آرامش می گوید : من به خاطر تو ؛ پدر و مادرم را ترک کردم فکر کردی برایم سخت است که به خاطر اینها ، تو را ترک کنم ؟ زندگی من همین هست اگر خیلی ناراحتی برگردخانه ی پدرت ...

زن همچنان ادامه می داد . گوشهای مشاور درست مثل قلبش در حرارت می سوخت . 

گاهی با حماقت ها و اشتباهاتمان ، تمام آینده مان را به تباهی می کشانیم . اسم یک هوس زودگذر را " عشق " می گذاریم و خودمان را پیش پایش ذبح می کنیم .

کاش مریم می دانست شکستن دل پدر و مادرش چه عواقب شومی را برایش رقم می زند. کاش پدر مریم می دانست که گفتن همان یک جمله درست روز قبل از عقد دخترش چطور تمام راه های بازگشت را برایش خراب می کند و سرنوشتی تاریک و بی پناه را برای دخترش رقم می زند.

کاش هومن می دانست که پدرش تا آخر عمر بر او ولایت دارد و تخطی از خواست پدر و عاق مادر چه پتک سنگینی را بر ستون های زندگی اش می کوبد و آنرا چون پشم زده شده پود پود می کند.

خوب که نگاه کنیم می بینیم می شد که از تمام این اتفاقات جلوگیری کرد . می شد حیای چشم داشت و زود به هر کسی دل نبست . می شد که گاهی ، فقط گاهی از تجربه ی بزرگ ترها استفاده کرد و به آنها اطمینان داشت . می شد که بعضی وقتها بخاطر رضایت پدر و مادر پا بر هوس گذاشت و به تن هر رابطه ای لباس مقدس عشق نکرد . می شد به خدا اعتماد کرد . می شد هر روز را با این عهد آغاز کرد که : " عالم محضر خداست ، در محضر خدا گناه نخواهم کرد."


همین الان نوشت : دوستان بزرگوار ، یکی از خواهران تقاضا داشتند که در صورت امکان برای شفای پسرکوچکش دعا کنید . ان شاالله که به مدد حدیث شریف کسا خداوند به تن تمام کودکان لباس سلامتی بپوشاند و قلب مادرانشان را به برکت آن آرامش دهد.


۲۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۳۳
سیده طهورا آل طاها

**مادری که دائم الوضو و قرآن خوان و اهل عبادت باشد ، خدا خودش بچه هایش را تربیت می کند.


 **رابطه ی پدر و دختر باید خوب باشد . دختری که در خانه ی پدر کتک بخورد یاد می گیرد که نسبت به شوهرش تکبر و اقتدار داشته باشد.


                                                                                              استاد همیز

بعدا" نوشت:
سلام بانو

"رابطه ی پدر و دختر باید خوب باشد . دختری که در خانه ی پدر کتک بخورد یاد می گیرد که نسبت به شوهرش تکبر و اقتدار داشته باشد."
این صحبت خانم همیز قبل و بعد نداره ؟
چون صرف این جمله فی نفسه نمی تونه درست باشه ... چرا که اتفاقا دخترانی که رابطه عاطفی فوق العاده خوبی با پدرانشون دارند و از لحاظ عاطفی از طرف پدر ارضا می شن، به خودی خود یاد می گیرند که در مقابل مردان دیگه متکبر و مقتدر باشند ... (به اصلاح دنبال محبت تو کوچه و خیابون نمی گردند) ... و چون به این خصلت عادت می کنند ... خیلی سخت رابطه عاطفی با مرد دیگه ای می تونند برقرار کنند ولو اون مرد همسرشون باشه ... و در ماه ها و یا سالهای اولیه اون حس اقتدار و تکبری که در مقابل مردان دیگه به جز پدرشون دارند رو از همسرشون هم تفکیک کنند ...در مورد چنین دخترانی اتفاقا رابطه خیلی خوب با پدرشون عامل چنین مسئله ایه ... تا اینکه به مرور زمان این تفکیک رو یاد بگیرن ... می شه قبل و بعد جمله رو بگذارید؟

.... خواهر عزیزو مهربانم سلام . در ابتدا تقاضا می کنم دوستان محبت کنند و سوالاتشان را خصوصی نگذارند تا بتوانم پاسخ بدهم . در صورتیکه کامنت گذاشتن در وبلاگتان برایم میسر نباشد ، به لحاظ اخلاقی خودم را ملزم به پاسخ می دانم لاکن از آنجاییکه کامنت شما خصوصی است برای پاسخگویی دچار مشکل می شوم. اما بعد ... 
قبل و بعد خاصی ندارد . این جمله کاملا درست و گویاست . درست است که همیشه استثنائاتی وجود دارد اما یک پژوهشگر خوب می داند در این طور مواقع آمار کلی از جامعه گرفته می شود . به طور مثال 70 درصد از دخترانی که در خانه توسط پدر اکرام می شوند در خانه ی همسر ،زنانی موفق تر خواهند شد . 
 در بحث تربیت فرزند ما به پدرها توصیه می کنیم که اگر می خواهند دخترانشان از آسیب های اجتماعی نظیر ارتباط با جنس مخالف مصون باشند ، حتما رابطه ی عاطفی شان را با دخترهایشان تقویت کنند . چرا که این دخترها یاد می گیرند در برابر سایر مردها متکبر و مغرور باشند . با اینکه تکبر و غرور از صفتهای ناپسند است اما برطبق روایات این صفتها در زنها و دخترها کاملا نیکوست . اما نکته ی ظریفی که این وسط وجود دارد این است که این تکبر و غرور فقط در برابر مردهای نامحرم ظهور می کند نه در برابر همسر. چرا که دختری که مرتب توسط پدرمورد بی مهری و احتمالا" حقارت قرار می گیرد تلاش می کند تا در خانه ی همسر از تجربه ی زندگی با پدرش در مقام یک مرد استفاده کند و دست به اقداماتی بزند تا حقارتهای منزل پدر تکرار نشود . این مطلب که شما می فرمایید این دخترها به دلیل ارتباط خوب با پدر در برابر تمام مردها از جمله همسرشان متکبر می شوند تا این تفکیک را یادبگیرند ، حرف علمی نیست و تنها ممکن است شامل همان استثناها که عرض کردم یا تجربه های شخصی شما باشد . 
در واقع این دخترها یاد می گیرند که محبت را در چهارچوب خانه و در حریم خانواده جستجو کنند نه بر سر هر کوی و برزن. یاد می گیرند که برای همسرشان زینت کنند نه برای دیگران . براساس همین آمار که مشاوران و روانشناسان ارائه داده اند دخترانی که زیاد از لوازم آرایشی استفاده نادرست می کنند بشدت از حس حقارت رنج می برند . هر چند باز هم تاکید می کنم قطعا" استثنائاتی در تمام این آمار ها وجود دارد. 

                                                         

موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۴۰
سیده طهورا آل طاها

همه می گفتند : هیچ کس مادرشوهر فلانی را ندارد . اگر جای او باشید یک هفته نشده خانه و زندگی را رها می کنید و فرار را به قرار ترجیح می دهید . کنجکاوی (شما بخوانید فضولی ) امانم را بریده بود . یعنی مادر شوهرش چکار می کرده که این طور در موردش حرف می زنند؟ تازه رفتار مادر شوهر به کنار ، خود اون خانوم در برابر رفتارهای مادرشوهرش چه می کند ؟

توی حال و احوال خودم بودم که صحبتهایشان دوباره به حول محور مادر شوهر مذکور برگشت . سراپا گوش شده بودم . گیرنده هایم به شدت فعال شده بود . در همین حال و احوال بود که نفر جدیدی به جمعشان اضافه شد . از قرار درست همان خانمی بود که درباره اش صحبت شده بود .

خودش تعریف می کرد که : نه مادرشوهرم زن بدی نیست . هر چه باشد مادر است . سن و سالی ازش گذشته و کمی بیشتر حساس است . شوهر من تک پسرش هست و برای همین خیلی دوستش دارد . به هر حال مادرشوهرم هر چه که باشد یا باید مرتب با او و به تبعش با همسرم بجنگم یا باید برای دوام زندگی ام با او کنار بیایم . از اولش خودم قبول کردم که با مادرشوهرم در یک خانه زندگی کنم . 

پیش خودم گفتم : شاه می بخشه ولی شاه قُلی نمی بخشه ، شده حکایت این خانم ها . حالا که یک زن پیدا شده با مادرشوهرش کنار می آید ، خانمها نمی گذارند . اما کم کم که صحبت به رفتارهای مادرشوهرش کشیده شد مسئله جالبتر شد . حالا دوست داشتم بدانم چه اتفاقی افتاده که این خانم راحت تر از سایرین می تواند با مادرشوهرش کنار بیاید.

زن ادامه داد : اولش شوق و ذوق داشتم به خودم می گفتم : مادرشوهرم هم مثل مادرم می ماند . چه فرقی می کند . سعی می کردم بهش محبت کنم اما رفتارهای مادرشوهرم واقعا روی اعصابم بود . اینکه مجبور بودیم اول زندگی هر جا که می رویم با او هماهنگ باشیم و حتما" حتما او را هم با خود ببریم . اینکه هر وقت مهمان داشتیم باید او را هم دعوت می کردم و من نمی توانستم جلوی مهمانها راحت باشم و دو کلمه با دخترخاله ها یا دختر عمه ام صحبت کنم . اینکه هیچ مسافرت دو نفره ای نداشتیم و هر مسافرتی که می رفتیم او هم همراهمان بود حتی ماه عسل ، برایم سخت و طاقت فرسا بود . 

تقریبا" تمام وعده های غذایی را با مادرشوهرم بودیم و اگر می خواستم که سفره ام را جدا کنم حتما به شدت از طرف مادرشوهرم مواخذه می شدم . تا جایی که حتی فکر این مسئله را هم از سرم بیرون می کردم . آمار تمام مهمان ها و مهمانی هایی را که می رفتیم داشت . اینکه چقدر آب مصرف می کنید . چرا اینقدر رفت و آمدتان زیاد است . چرا اول زندگی ریخت و پاش و اسرافتان زیاد است . و سوالهایی از این دست دیگر روز مره زندگی ما شده بود .

تمام زندگی من و شوهرم در دو تا اتاق تو در تو و یک آشپزخانه ی کوچک خلاصه شده بود . با وجود تمکن مالی همسرم ، من اجازه فکر کردن به یک خانه مستقل را نداشتم . چون هم خانه شدن با مادرشوهرم را خودم انتخاب کرده بودم . 

گاهی می شد که من غذایی می پختم و مادرشوهرم پیله می کرد که : من پسرم رو می شناسم اون این غذا رو دوست نداره . با وجودی که می دانستم شوهرم این غذا را دوست دارد و با میل می خورد اما مادرشوهرم غذای دیگری می پخت و همسرم مجبور بود برای راضی کردن مادرش از غذای او بخورد . 

هر وقت چند تا از همسایه ها به خانه مادرشوهرم می آمدند این من بودم که در هر شرایطی که می بودم باید از آنها پذیرایی می کردم . آنوقت بود که کنایه های مادرشوهرم شروع می شد : والا پسرهای ما ساده اند . این روزها دخترها گرگ شده اند . معلوم نیست توی این دانشگاه ها بهشون چی یاد می دن که اینقدر ساده پسر آدم رو تور می کنن . این طور وقتها خون خونم را می خورد .

عید نوروز که می شد تازه گرفتاری من شروع می شد . رسم عجیبشان این بود که خانوادگی به بازدید عید هم می رفتند . مثلا یکدفعه خانواده عموی شوهرم که با عروس و داماد و نوه ها به سی نفر می رسیدند برای ناهار می آمدند منزل ما و بعد ما باید با تمام اهل و عیال برای شام می رفتیم منزلشان و این دور همچنان به قوت خودش باقی بود و این برای من که نوعروس بودم واقعا سخت بود.

حرفهایش انگار تمامی نداشت که یکی از خانمها شگفت زده پرسید : چه جوری این شرایط رو تحمل می کنی ؟ 

و این درست همان سوالی بود که من منتظر پاسخش بودم .

زن سرش را فاتحانه بالا گرفت و گفت : شوهرم . هر وقت که مادرشوهرم با رفتار یا حرفهایش آزارم می دهد این شوهرم هست که با اظهار همدردی همه چیز را برایم درست و قابل تحمل می کند. هر بار بابت تحمل ها و صبوری هایم به هر شکل ممکن ازم تشکر می کنه . گاهی حتی با یک شاخه گل . اونقدر ازم عذرخواهی می کنه تا دلم نرم می شه . این طور مواقع همین که می بینم شوهرم می فهمد و مرا درک می کند برایم کافیست . او ساعتها پای دردودل من می نشیند و اجازه می دهد برایش حرف بزنم . بعد پیشانی ام را می بوسد . کف دستانم را می بوسد و از من دلجویی می کند . بارها شده وقتی مجبور است به جای غذایی که برایش پخته ام غذای مادرش را بخورد با اینکه سیر است و من این موضوع را می دانم هر طور شده غذای مرا ولو بعنوان عصرانه می خورد و کلی تعریف می کند . زن با نوک کفشش خاک ها را جا به جا کرد و ادامه داد : شما بگویید وقتی شوهری به این قدرشناسی و مهربانی دارم می توانم صبور نباشم ؟!

راست می گفت . استادم را می گویم . اینکه : مردهایی که توانایی مدیریت بحران را دارند زندگی موفق تر و همسران بساز تری خواهند داشت .



۳۴ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۹
سیده طهورا آل طاها

* یکی از مشکلاتی که اخیرا" با آن روبرو هستیم این است که بعضی از مادرها زیادی به پسرهایشان در سنین نوجوانی به بعد محبت می کنند . این محبت های مکرر پسرها را بسیار شبیه دخترها می کند و این می شود که وقتی این پسر بچه مرد شد و همسر اختیار کرد به جای آنکه توانایی جلب محبت همسرش را داشته باشد خودش از کمبود محبتی که توقع دارد زنش مانند مادرش به او داشته باشد رنج می برد . این خلا کم کم باعث می شود که او برای جلب محبت بیشتر دست به رفتارهایی بزند که منشا بسیاری از مشکلات خواهد شد .

* زندگی زناشویی مثل نردبان است . سربالایی و سختی دارد . اما همین سربالایی و سختی هاست که زن و مرد را به اوج میرساند . اینکه توقع داشته باشیم در طول زندگی همه اش سوار سرسره باشیم و در کمترین نوع فشار و سختی به سر ببریم غلط است . چرا که این سرسره و سرازیری هرگز زن و مرد را به اوج نمی رساند چه بسا آنها را به قعر بکشاند.

* داشتن بینش سیاسی برای زن ، یک موهبت است . زن سیاسی می تواند شهید پرورش دهد . می تواند مادر شهید بشود . زن سیاسی می تواند نیروی مهدوی تربیت کند و هر جا که مردها کم بیاورند این زن سیاسی است که می تواند فریاد بزند و از حق دفاع کند . حضرت زهرا و آسیه نمونه های بارز این نوع زنان هستند . در واقع زن مهدوی باید یک تحلیلگر سیاسی باشد.

*اینکه امروز حرم حضرت زینب کانون تربیت لشکر جهانی آخر الزمان شده است یعنی : تربیت فرزند بر مدار مادران و زنهاست . 


** بعدا" نوشت : مشروح سخنرانی ایشان از شبکه سه سیما پخش خواهد شد.

موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۱
سیده طهورا آل طاها