فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه)

هم قدم تا خدا آباد

همنفس طلبه

طبقه بندی موضوعی

بابای صبور..

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۱۹ ب.ظ

شهریه ی حوزه را که گرفت در اولین فرصت ممکن ، بازار رفت . از مغازه ای که لباس طلبگی می فروخت یک پیراهن سفید یقه آخوندی خرید . مدتها از آخرین باری که مخارج خانه و زندگی و بچه ها اجازه داده بود که برای خودش چیزی بخرد گذشته بود.

به خانه که رسید بچه ها دوره اش کردند . از سروکول خسته اش بالا می رفتند . صدای شیطنتها و شیرین زبانی های فاطمه خانوم که فقط 4 سالش بود ، تمام خانه را پر کرده بود . آقا جواد با خوشحالی جلو آمده بود و دفتر دیکته اش را نشان می داد تا بابا ببیند که پسرش تمام دیکته اش را بدون غلط نوشته است . مربم بانو در حالیکه پیش بند آشپزی مادر را از تنش در می آورد جلو آمد تا عبا و قبای بابا را بگیرد. آقا ابوالفضل با همان آرامش همیشگی اش جلو آمد و با نجابت سلام داد . انگشتش لای کتاب مکاسب بابا بود . امتحاناتش نزدیک بود و کتابها و یادداشتهای بابا به دردش می خورد.

مادر جلوتر از همه ایستاده بود . همیشه عمامه ی شوهرش را با احترام می گرفت و بالای کمد می گذاشت . می دانست که شوهرش به مرتب بودن عمامه اش حساس است . پس همیشه آن را در بالاترین جای کمد می گذاشت تا از شیطنت فاطمه خانوم در امان باشد.

مرد به اتاق رفت و با پیراهن نوی سفیدش بیرون آمد . همه دورش را گرفتند که : به به مبارک باشه . ان شاالله لباس مکه رفتنت. مادر جلو آمد و گفت چقدر جنسش خوب است . خیلی کار خوبی کردی که بالاخره برای خودت یک پیراهن نو خریدی. 

پیراهن به تنش بود که خوابش برد . 

قبل از اذان صبح بلند شد . مشغول عبادت بود . بعد از نماز صبح و تسبیحات حضرت زهرا تازه یادش افتاد که شب را با پیراهن سفیدی که تازه خریده بود ، خوابیده است .

احتمال می داد که پیراهنش حسابی چروک شده باشد . جلوی آیینه قدی ایستاد تا خودش را در پیراهن جروک شده اش تماشا کند . اما از دیدن خودش در آن پیراهن کاملا شوکه شد . تا جاییکه می دانست پیراهنش سفید ساده بود اما چیزی که الان تنش بود یک پیراهن با خطوط قرمز و آبی بود. پر از گل و درخت و خانه . پر از آدمهای کوچک و بزرگ . با یک خورشید بزرگ که وسط آن همه نقش و نگار خودنمایی می کرد. خوب که دقت کرد نقاشی خودش را دید در عمامه ای که به سرداشت .همین طورنقاشی همسرش با یک چادر و پوشیه ای که بصورت داشت . آن طرف تر یک دختر کوچک با موهایی بلند که تا مچ پایش می رسید وکفشهایی که پاشنه هایش حسابی بلند بود و لپ هایی قرمز و لبخندی که تا بنا گوش در رفته بود . او فاطمه خانم را در نقاشی اش خوب می شناخت.

دیگر هیچ اثری از پیراهن نو و سفیدی که دیروز خریده بود ، نبود . در عوض یک پیراهن داشت که فاطمه خانوم برایش نقاشی کرده بود . پیراهنی که شبیه یک تابلوی نقاشی شده بود . معلوم بود که فاطمه خانوم از خواب شبانگاهی بابا حداکثر استفاده را کرده است .

مرد خودش را بالای سر دخترش رساند . خودکار آبی و قرمز توی دستهای کوچولویش جاخوش کرده بود . تمام دست و صورت فاطمه اش پر از خط های قرمز و آبی خودکار بود . مشخص بود که شب پرکاری را گذرانده است . 

مرد دوباره جلوی آیینه قدی ایستاد . دلش برای پولی که هدر شده بود می سوخت . دلش برای آن پیراهن نوی سفید تنگ شده بود . مات و مبهوت یک نگاه به خودش می کرد ، یک نگاه به پیراهنش ، یک نگاه به دخترش . دستش را در محاسن پر پشتش فرو کرد . یاد توصیه پیامبر افتاد که بچه ها تا 6 سالگی امیر خانه هستند . 

صورت فاطمه اش را بوسید . خودکارها را از دستش بیرون آورد . پتوی گلدارش را تا زیر چانه ی دخترش بالا کشید . گونه هایش را بوسید .

..............

...................

ساعت 8 صبح ... 

طلبه های جوان به احترام استادشان ایستادند . استادی که پیراهن گلدار عجیبش از زیر قبا خودنمایی می کرد .


موافقین ۷ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۰۹
سیده طهورا آل طاها

صبر

نظرات  (۵۲)

۰۳ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۴۳ بانوی طلبه
سلام بر شما
مطالب جذابی میذارید، واقعا لذت بردم ...
خوشحال میشم بنده رو بعنوان دوست وبلاگی خودتون قبول کنید. ان شا.. من هم از زندگی طلبگی ام خوام نوشت.
یا زهرا س.
پاسخ:
علیک سلام . حتما عزیزم خیلی هم خوشحال می شوم برای من باعث افتخار است . به وبلاگتان سر زدم گویا هنوز شروع به نوشتن نکرده اید ان شاالله به محض شروع به نگارش خاطرات زیبایتان در خدمتتان خواهم بود موید باشید
۲۳ دی ۹۴ ، ۰۱:۳۵ سید محدرضا
سلام به وبلاگ من هم یه سری بزنید ممنون میشمو دعاتون میکنم...التماس دعا یاعلی مدد
http://matamkade72.blogfa.com/
پاسخ:
علیک سلام . متاسفانه مدتهاست که دیگر نمی توانم در وبلاگ های بلاگفا نظر بگذارم .این محدودیت ها شاید از خود بلاگفا باشه شاید هم اشکال در مرورگر خودم باشد چون به مدتی است که نمی توانم در وبلاگ های میهن بلاگ یا پارسی بلاگ هم نظر بگذارم صرفا می خوانمشان . لذا از بابت نظر دادن متاسفم . اما اگر عمری باشد خدمت می رسم ان شاالله 
۲۲ دی ۹۴ ، ۲۳:۲۵ فاطیما اقازاده
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

******* ****** ***** **** ************** * ** ** ******** *** **** ******

حذف

پاسخ:
عزیزم در امکانات بلاگ به هیچ شکل امکان حذف قسمتی که خواسته بودید وجود نداره تنها کاری که می تونم براتون انجام بدم حذف متن خودتون هست 
۲۲ دی ۹۴ ، ۲۳:۲۴ فاطیما اقازاده
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

سلام بانوجان خوبی؟

******* ***** **** ****** ******** * ******* ** ***** ***** ****** ********** **** ** ** **** **** ** *** **** **** ***** ***** ** ** **** *** *** ** **** ** ***** *** ***** ** ** *** ***** ** *****

*** **** ** **** ***** ***** **** ****** ** **** ******* ******* **** ******** ** ** *********

*** **** ** ******** ***** ** ***** * ****

**** ** ***** **** ****** ***** ***** * *** ******* ** *********** ******** **** ********** **** *** **** ********** **** ****** **** ******** ********** ************** ** *** *******

*** **** ***** ** **** ******** ****** ********** **** ******** **** *********** **** **** ******** *** ****** *** ** ********


** **** ** ****** ****** *****

***** ***** ***** **** *** ** **** ** ****** ******* *** ** ** **** ***** **** *** ****** ***** ** ******* **** **** ***** ***** *** ****

*** ***** ********** ** *****

**** *** ** **** **** **** ******* ***** **** **** ***** *****

***** **** ***** **** ***** ***** ***** *** *** ** ****** ****** **** ****

****** ** ***** **** ***** ******

***** *** ****** ** ***** ***** ** *** **** ** ** *** *** ** ********** ** *** **** **** ***** ***** ******* *** ********** **** ******* ***** ***********

*** ** **** **** ****** **** *** **** ** **** * ***** *** **** * ************ *** **** ** ******* *** **** ***** ******* *****

** **** ** **** *** **** *****

**** ****** *** *** *** ***** **** ******

***** ***** ******** **** ***********

******* **** **** ** *** ***** *********** **** **** *******

*****

***

پاسخ:
عزیزم سلام . باید عرض کنم علیرغم اینکه رفتار پدرتون مورد تایید من نیست اما یه جورایی به ایشون شاید بشه حق داد . متاسفانه تحولات نامناسبی که بعضا در حوزه ی سیاست بعد از جنگ رخ داده امثال ایشون رو به نوعی خسته و مایوس و دلزده کرده . این فقط ایشون نیست که در برابر اتفاقات سیاسی چنین واکنشی از خودش نشون داده افراد مانند ایشون کم نیستند . شاید بشه به ایشون حق داد . مردی را تصور کنید که بهترین سالهای عمرش رو به قیمت از دست دادن بخشی از سلامتی اش صرف پایداری و سرافرازی کشورش کرده تا بتونه در کنار همسنگرانش که براش به اندازه ی یک دنیا ارزش داشتند از تمامیت استقلال و عزت کشورش با چنگ و دندان دفاع کنه اما متاسفانه بعضا عملکردهای غلط دولتمردان آستانه ی صبر و تحمل و ظرفیت آنها را نشانه رفته و الان تعدادی از آنها دچار بحران های روحی یا حتی افسردگی یا مثل پدر شما تغییر رویه شدن . شاید پدر شما در عمق وجودش از این تغییر ناراحت و عصبانی باشه و از اینکه داره وانمود می کنه که دیگر سرنوشت کشورش براش مهم نیست و قصد دخالت در امور رو نداره کلافه هست . هر چند اذعان می کنم که این تغییرات درست نیست و قبول دارم که انسان باید محکم تر از این حرفها باشه و بترسه از اینکه سرنوشتی مثل سرنوشت بعضی از اصحاب تراز اول پیامبر مانند زبیر که در زمان رسول الله سیف الاسلام بود و در زمان حضرت علی افسار گردان شتر سرخ موی جمل شد یا سعد ابن ابی وقاص که از دلاوران و نام آوران اصحاب پیامبر بود و برای حفظ اسلام رشادت های زیادی کرد اما در زمان حضرت علی تغییر رویه داد و کار به جایی رسید که پسرش عمرسعد قافله سالار لشکر یزید در عاشورا شد ؛ باشه . اما توصیه می کنم با پدرتون مدارا کنید . بهشون احترام بگذارید . کاری رو انجام ندید که باعث ناراحتی ایشون بشه . 
من در حال حاضر به شما توصیه اکید می کنم که کتاب های تاریخی بخونید . هم تاریخ دوران پیامبر و هم تاریخ بعد از رحلت ایشون . بعد هم شروع کنید به خواندن تاریخ معاصر کشورمان . اینکه می گم تاریخ بخونید برای این هست که بتونید دید تان را وسیع کنید . قدرت تحلیل تان را بالا ببرید . وقتی به تاریخ تسلط و احاطه داشته باشید آن وقت در فتنه ها نمی بازید . جا نمی زنید . حق را از ناحق پیدا می کنید . خواندن درست تاریخ مثل این می ماند که شما در دستتان یک چراغ دارید که در تاریکی و بیراهه ها راه را نشانتان می دهد . به راحتی می توانید ریشه ی بسیاری از مسائل الان را در تاریخ پیدا کنید و تشخیص بدهید که راهی که می روید درست است یا نه . اصلا فکر نکنید آنچه در تاریخ زمان بعد از ارتحال پیامبر رخ داد با تمام فتنه ها و فراز و فرود هایش ربطی به تاریخ الان ندارد . هرگز . به راحتی می توانید میان مسائلی که اکنون پیش می آید با مسائلی که آن زمان رخ می داد ارتباط ایجاد کنید . باید اعتراف کنم یکی از عواملی که باعث نجات من در فتنه سال 88 در یافتن حق از باطل بود مرور تاریخ دوران حضرت علی بود . 
من پیشنهاد می کنم کتاب تاریخ تحولات سیاسی ایران نوشته دکتر نجفی و دکتر حقانی را مطالعه کنید . کتابهای مرحوم علامه عسگری هم کمک خوبی است . 
سلام 
وای خدای من چقدر خواستنییییی
6تا فاطمه خانوم خدا بده بهم الهی:)

واقعا همچین حسن خلقی وجدانا سخته.من اگه بودم خدا میدونه چه بلایی سرخودم می اوردم:) هرچند آقا محمدمهدی ئسرم کم از این شیطنتا نداره هزار ماشااله
اما چون آقامحمدمهدی هست وکوچیک میگیم عب نداره 

سلام

پیشاپیش از این که زمان برای پاسخگویی میذارید ممنونم

میشه توضیح بدید با شوهر خسیس چطور برخورد کنیم؟

پاسخ:
علیک سلام . ببینید تعریف شما از خست چیه ؟ خیلی کلی نوشتید این طوری قضاوت برای من سخت می شه . اگر براتون مقدوره یه مقدار جزیی تر بنویسید قصدم این هست که ببینم تعریف شما از خسیس بودن همسرتون چیه . ممکنه اون چیزی که شما اسمش رو خست می گذارید یه آینده نگری باشه یا قناعت کردن . البته قصد جسارت به حضرتعالی رو ندارم اما چون با این موارد روبرو بودم می خوام خدایی نکرده اشتباها به شما پاسخی ندم که بعدا شرمنده بشم . معمولا کسانی که از اول به سختی پول درآوردند و الان به یه گشایش نسبی مالی رسیدن به این ورطه می افتن . یا آقایانی که شاهد ولخرجی های مادرهاشون بودن یا ولخرجی های پدراشون و دیدن که سرمایه ی زندگی چطور به این دلیل از دست رفته ، حالا با ترس و لرز و احتیاط پول خرج می کنن. شاید هم دچار نوعی وسواس باشند که ناشی از دقت نظر بیش از حد در امور مختلف از جمله امور مالی هست . من با موردی مواجه بودم که آقا وقتی می خواستند برای خانه بادمجان بخرند کلاهک بادمجان را می کندند تا وزن آن کم شود و در نتیجه پولش کمتر بشود . با یک کنکاش چند ماهه و بررسی جوانب بسیار مختلف و گسترده زندگی شون کشف کردیم که اصلا این آقا خسیس نیست بلکه فقط به شدت درگیر نوعی وسواس هست که در نهایت منجر به این مسائل شده . لذا از شما می خوام که جزئی تر بنویسید
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
**** **** ***
****** ********
**** ** **** **** ****** ** **** ** ******
** *** **** **** ***** ** ** ***** ***** ***** ** *** ****** * ***** ***** *** ****** * **** ** ****** ***** * ***** **** ****** ***** ***** ** **** **** ****** * *** ****** ** **** *** ***** **** **** ** ***** ** **** ** **** *** *** **** *** ** *** *** **** **** *** *** **** * ******* *****
*** ** ***** ****** **** * ** *** **** **** ****** * ***** **** ****** * ***** **** **** ** **** **** ******
**** **** **** **** ****** ***** ** ** ***** ***** ** *** ***** *** *** ***** **** **** ** **** ***** * **** ** ** ****** * *** **** ** **** *** ** ** ****** * ** *** ** ******* ** ****** ** *** ** *** *** *** ** ***** **** **** **** * **** **** *** ******* *** **** **** **** **** * **** **** *** ** ******* * **** **** *** *** **** * *** **** ******* *****
*** **** * ******* ** **** ******
****** ****** ***** *** ********* *** ** ** ***** ***** ** *** * **** ***** * *** ******* *** * ********* **** ** ** **** ** *** ***** **** * *** **** ** ** ** ****** ** **** ** **** **** **** ** ***** **** *** ***** * ***** ***** *** * *** **** ** *** ** **** *** * ***** ****** ** ******* * * **** **** ***** ***** ****** **** ** ** *** ****** * **** * *** ** ** ** *** ** ** **** *** *** ***** ***** **** * ** ***** ** ** **** ***** * ** ***** ** ****** *** ** **** **** ******* ******** ** *** ** *** *** **** **** ** *** ** ****** **** ***** ****** *** ***** * *** ****** * ** ******* **** ***** ** *** *** *** ****** *** **** ** *** *****
***** ***** **** *** ***** ***** **** **** ** ***** **** ***** ******* ****  ***** ****
**** **** ** ***** * * ** ** ***** ** ***** ** ** **** * ** ** **** *** *** ** *** *** **** ** ****** * ***** ****** ** ***** ****** ***
**** ******* ****** *** ****** *** ***** **** **** ******* ****** ***** ****** *** *** *** **** * *** ***** *** ***** *** * ** ** ***** *** *** ***
*** **** ** ***** ****
****** ** ***** ******* *****
**** **** **** **** ****
**** *** ****** ** *** **** ****
******
****** ***

پاسخ:
سلام عزیزم . اتفاقا منتظر چنین مسئله ای بودم . احساس می کردم زیادی با مسئله با آرامش برخورد کردی برای همین یه جورایی متعجب بودم . اما باز هم گفتم شاید مشکلی نباشه .
دخترهای زیادی متاسفانه مشابه شما هستن بعضی هاشون در شرایط بسیار تنگ تر از شما هستن . جای تاسف داره این شکاف بین نسلها و همین طور تفاوت دیدگاه ها و مشکلات شخصیتی والدین اغلب مشکل ساز هست . بدون اینکه بدونن چه مشکلاتی رو برای بچه هاشون رقم می زنن . مسئله اینه که اکثر این والدین قلبا  بسیار هم بچه هاشون رو دوست دارن و نگران آینده شون هستن و روشون کاملا تعصب دارن و سخت می گیرن . من با نمونه این پدرها آشنایی دارم . موردی بود که اتفاقا پدر خانواده تقریبا مشابه پدر شما بودن . من و همسرم واسطه ازدواج دخترشون بودیم . از نزدیک شاهد رفتارهای پدرشون بودیم و همه سعه صدر به خرج می دادیم چون دختر واقعا ارزشش رو داشت . در نهایت بعد از مراسم نامزدی پدر دختر وقتی به بهانه ی رساندن من و همسرم به منزل ما رو همراهی می کرد چنان از دوری دخترش بی تابی می کرد و غصه می خورد که برای من جای تعجب داشت . از بین بغض که به زور نگهش داشته بود می گفت که این دختر خیلی خوبه برام عزیزه. البته دخترش بی نهایت نسبت بهش محبت می کرد احترامش رو داشت با وجود تفاوت فاحش اعتقادی و حتی اجتماعی هرگز به پدرش تند نشد . الان هم صاحب سه تا بچه هستن .
حرفم اینه که من می فهمت . می دونم چقدر سخته . اما شما باز هم به پدرت محبت کن .زیاد محبت کن . اینکه می گم محبت کن یعنی جوری محبت کن که دلش رو به دست بیاری . پدرها معمولا به راحتی نرم نمی شن اما قلبا توی دلشون دعات می کنن . بوسیدن دست و خصوصا پای پدرت خیلی از گره ها رو باز می کنه . واقعیت اینه که من در جایگاه بسیار بسیار کوچکی هستم اونقدر حقیر و کوچک که نمی تونم بهت بگم چرا بعضی مواقع نتیجه ی خواستگاری های شما این طور می شه شاید رفتارهای پدرت مقصر باشه شاید هم مسائلی باشه که من ازش سردرنمی آورم . هر چی که هست شما محکم سر جایت بایست . صبور باش و همچنان تقوا پیشه کن و راضی باش . زیاد دعا کن زیاد توسل کن زیاد توکل کن . خدا بعضی را با چیزهایی بر سر دینداری شان نگه می دارد که به نظر عجیب و سخت می آید اما واقعیت اینه که خدا می داند و ما نمی دانم . خدا بعضی رو با فقر بعضی رو با بیماری بر سر دین نگه می داره . شما دینت رو دو دستی بچسب .
سلام طهوراخانم ببخشید وقتی خانواده پسری بعد از چندجلسه میگن ب دردهم نمیخوریم ، مادردختر میتونن برا حفظ ابروی و دل دخترشون ب بقیه بگن ک دخترم گفت نه و ماجرا از طرف ما تموم شد؟
پاسخ:
علیک سلام . گمان کنم این دروغ محسوب می شه . مادر دختر می تونن بگن چند جلسه آمدند و رفتند اما در نهایت به درد هم نمی خوردند برای همین کلا ماجرا تموم شد . این طوری نه دروغی گفته شده نه چیز دیگه . 
اما یه مسئله ای هست که بد نیست خدمتتون عرض کنم . ما روایت داریم که خانواده دختر خواستگاری از دخترشون رو مخفی نگه دارن و به بقیه نگن .
این مخفی نگه داشتن تا زمانی هست که اوضاع کاملا مشخص بشه اونوقت اگر به توافق رسیدند و کار به نامزدی و باقی مسائل رسید به همه بگن . این روایت دلایل مختلفی داره یکی اش اینکه دختری که براش خواستگار اومده از چشم زخم احتمالی در امان می ماند یکی اینکه مسائلی از این دست پیش نمیاد . چه لزومی داره که با ورود یک خواستگار خانواده دختر این مسئله رو به همه بگن ؟
۱۶ دی ۹۴ ، ۱۵:۱۴ بهار ِسرد
سلام بانو جان خوبید؟
یه پیام بلندبالا فرستاده بودم چندروز پیش احتمالاباگوشی نوشته بودم ثبت نشده،

فقط یک سوال:این نماز استخاره ای که مرتباً به دوستان گوشزد میکنید که بخونن فقط برای امر ازدواج خونده میشه یاتوتمام تصمیمات مهم هم میشه خوند؟؟!

پیشاپیش ممنون از پاسختون..
پاسخ:
سلام عزیزم . نه چیزی به نام شما برای من نرسیده 
بله در تمام تصمیمات مهم می شه خوند
سلام
هم اکنون در کاظمین و در جوار بارگاه امام موسی کاظم و امام جواد )علیهم السلام)دعاگویتانم.
بنابرتوصیه ای که قبلا داشتید ثواب زیارت را هدیه به مولایم صاحب الزمان(عج)نمودم ان شاءالله که مقبول واقع شود.

در کربلا غم خداحافظی و دلتنگی محرم خفه ام میکرد،با این غم چه کنم؟
غم جدایی و باز زندگی دنیایی و ....... سخت است،خیلییییی.میفهمیم بانووو؟!
پاسخ:
و علیک سلام کربلایی بانو . مبارک باشد بر شما زیارت آستان کبریایی آل الله . خدا به شما توان و صبر بدهد تا زین پس این غم هجران و درد فراق را تاب بیاورید . امیدوارم که زیر بار این اندوه کمر خم نکنید . سختی این جدایی را فقط کسانی می فهمند که آنرا درک کرده و چشیده اند . 
سلام طهورا جان
من از وبلاگ تون خیلی استفاده کردم و واقعا یه دختر بی تجربه رو در اوایل زندگی از نابودی نجات دادید.
الانه خودم یه وبلاگ زدم که ان شاالله زین پس در ارتباط باشیم با هم.
پاسخ:
علیک سلام عزیزم . همه اش از لطف خدا بود و عنایت امام رضا وگرنه منِ حقیر کمترین کاری نکرده ام. ان شاالله به سلامتی و مبارکی
کاش ما رابطه رو قطع میکردیم خخخخخخخخخخخ
۱۴ دی ۹۴ ، ۱۷:۵۶ فاطمه ....

سلام خواهری منم بلخره نوشتن رو شروع کردم تو این فضای جدید با همون نام قبلی ولی متاستفانه نمیتونم مطالبم رو انتقال بدم.

مشتاقم بشینم تمام پستای جدیدتون رو بخونم واقعا عالین.

پاسخ:
علیک سلام عزیزم به سلامتی . موفق باشید 
۱۴ دی ۹۴ ، ۱۵:۱۵ طلبه آینده
سلام بانو
ممنون. میشم نَظرتونو درباره ی این بگید:
اون موقعی که حادثه ی منا رخ داده بود ایران سکوت کرد و هیچ کاری در برابر عربستان انجام نه راهپیمایی نه کاری اما حالا با این کار جلوی سفارت عربستان, عربستان الان انقدر پررو وقیح نمیشد
یا علی
پاسخ:
علیک سلام عزیزم . نه این طورها هم نبود . درسته که دولت واکنشی که مورد نظر مردم داغدار بود از خودش نشون نداد اما خیلی هم بی تفاوت نبود ضمن اینکه حضرت آقا آن موقع به شدت واکنش نشان دادند و عکس العمل ایشان مثل همیشه سرشار از عزت و قوی بود . راهپیمایی هم شد لااقل در تهران و قم و گمانم مشهد شد . اقدام به آتش زدن سفارت عربستان هم کار درستی نبود و از نظر دیپلماتیک وجه ی قشنگی نداشت هر چند این مسئله خودش مشکو ک هست خبر رسیده که وقتی مردم عصبانی به سفارت عربستان در تهران رسیدند سفارت تقریبا خالی بوده و گویا آتش سوزی هم از قبل شروع شده بوده این یه مقدار مشکوکه و احتمال اینکه اصلا آتش زدن سفارت کار مردم نبوده باشه ، هست . اما از نظر من اینکه بیاییم و بد بودن آتش زدن سفارت رو بزرگ کنیم هم کار درستی نیست . مگر وقتی که در سال 92 ماجد الماجد تبعه ی عربستانی اقدام به عملیات انفجاری در سفارت ایران واقع در لبنان کرد و عده ای از هم وطنان ما را به شهادت رساند و به سفارت هم خسارت زد عربستان عذرخواهی کرد؟ مگر وقتی که در واقعه چند سال پیش  حجاج ایرانی در مراسم برائت از مشرکان را به خاک و خون کشاند و ملت ما را داغدار کرد عذرخواهی کرد؟ مگر وقتی که دستش تا آرنج به خون کودکان یمن آغشته شد عذرخواهی کرد؟ مگر وقتی صدها نفر از هموطنان ما را در منا مظلومانه به شهادت رساند عذرخواهی کرد؟ مگر وقتی هزاران نفر را در عراق و سوریه و نیجریه به شهادت می رساند و داعش را به عنوان یک گروه وهابی کثیف بر علیه بشریت علم می کند عذرخواهی می کند ؟ پس با اینکه با آتش زدن سفارت عربستان موافق نیستم اما این آتش زدن را اگر از طرف مردم بوده محکوم هم نمی کنم . به قول معروف همیشه شعبان یک بار هم رمضان .
یک زمانی امام می فرمود ما رابطه ی با آمریکا را می خواهیم چه کنیم ؟ حالا هم می گوییم ما رابطه ی با عربستان را می خواهیم چه کنیم . سودان و بحرین و امارات هم گویا رابطه شان را با تهران قطع کرده اند . به قول باباپنجعلی : به جهنم...
۱۴ دی ۹۴ ، ۱۴:۳۹ فاطیما...
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
** **** ** ** *** **** ****** **** **** ********* ***** *** ******* * *** **** ** ******* ***** *** 
**** *** **** *** ** ** ** **** *** *** **** **** * ** ****** **** **** *** ***** *** ** ****** *** ***** ** *** ** **** ****** * ***** **** * * **** ** **** *** ***** *** *** *** ** ** *** *** *** * ***** **** ****** ***** 
***** *** ********** * *** ** *** ***** **** *** ** ****** ******* **** *** **************** ******* ** **** ** *** **** ** ** ***** **** *** ****** ** ***** *** *** * *** *** ***** ** **** *** *** 
**** *** ***** **** *** ***** ** **** ** *** **** ***** ** ** ** **** ***** *** ******* * **** **** *** 
** ******* ** *** ** ***** *** ** ***** ** *********

*** ****** **** ** ****** **** *** ***** ** *** **** ******** **** ** *** ****** ****** **** ***** ********* ***** **** ******* *****
***

پاسخ:
من امیدوارم یک تصمیم درست و بدور از هیجان و احساسات بگیری . تصمیمی که بعدها پشیمونی نداشته باشه 

بحمدالله حضرات طلبه زرنگ تشریف دارن. مصلحتِ صباوت را خوب بلدند و بی صرفه و صلاح صبوری نمیکنن! یقیناً صله حوصله و مزد صبوری را خواهد گرفت... 

۱۳ دی ۹۴ ، ۱۶:۱۳ فاطیما...
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
**** *** ******* *** ****** **** ** ******* **********
** *** **** ** ***** ** **** **** **** ***** *********** **** ***** ***** ****** ***** *** *** * ** *** ****** ***** ******* ***** ****** ** **** **** ** ***** ** * ** *** ****** ***** *** ******* *** * ***** ******* ** ***** **** *
**** ** ***** *** *** ** *** ***** ****** ** **** ** ***** *** *** **** ** ****** * ****** *** * 
**** **** ******** ******* **** ** **** ***** ****** ***** **** *** ***** ** ****** **** *** 
** ***** ***** *** ****** **** ***** ** **** ***** ** ******** ******* ** ** *** 
** ***** **** ** ******** ******** ***** ** *** *** **** **** ***** **** **** ****** *** *** **** *********** **** **** *** ****** **** ** **** * ******** ********** * **** ****** *** **** ***** *** *** ** *** **** *** *** *** 

**** *** **** ** ***** ****** ********** ***** ***** *** *** ********** ********* *** *******
***
پاسخ:
عزیزم اتفاقا پاسخ من به شما همان چیزی هست که باید دریافت می کردید. من قبلا هم بارها بهتون عرض کردم مسئله ای بوده که تمام شده و رفته . شما مقصر نیستید . پرداختن بیش از حد شما به این مسئله هم کار را خرابتر می کند و هم اینکه نتیجه مثبتی نمی گیرید . واقعا عرض می کنم خدمتتون این چیزی هست که از نظر من درسته اما اینکه شما چه تصمیمی می گیرید به شخص شما مربوط می شه اما قبل از هر اقدامی مراقبت کن که یک حرف اشتباه باعث بهم ریختگی بیشتر اوضاع نشه و دو تا فامیل رو کلا به هم بریزی از طرفی پدرتون اگر باخبر بشن که شما باز هم ارتباط دارین به هر نحو و به هر شکل برای خودتون مشکل ساز می شه . من جدا چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه هر آنچه شرط بلاغت بود با شما گفتم. 
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
**** ********** ** ***** **** **** ****** *** ********* *** **** **** **** * *** **** *** ** **** ** ***** ***** ** **** **** **** **** ***** **** ** ***** ***** *** **** ****** **** ** **** **** ****** **** **** ****** **** ** ***** ***** ** **** ***** ** *** *** * ******** **** *** **** **** ** ****** ** ****** ***** *** ***** ***** ** *** *** **** ****** **** *** *** ******** ***** ***** *** ****** **** * ******** **** ******* ** *** ** *** *** **** ****** ***** *** **** ***** **** *** *** *** *** ********* *****
پاسخ:
اولا شما دقیقا یک مسئله شخصی و خصوصی را مطرح کردید . بنده نمی دانم در فرهنگ شما به چه چیزی مسئله شخصی و خصوصی می گویند . وقتی این سوال را مطرح می کردیدحتی برای یک لحظه فکر کردید که بنده در یک وبلاگ عمومی که هم آقایان و هم خانمها از مجرد تا متاهل به آن سر می زنند چطور باید پاسخ شما را می دادم؟
میزان اهمیت این مسئله هم فقط و فقط به شخص بنده مربوط می شود و لاغیر. بله بنده دلیلی نمی بینم به لحاظ اخلاقی وقتی نمی توانم خودم کاری را انجام دهم آنرا به دیگران پیشنهاد دهم . هر چقدر هم که آن کار درست ، صحیح و اصولی و توصیه شده توسط بزرگان باشد . و اینکه چرا دوست ندارم هم ، یک مسئله شخصی است . شما می توانید یک وبلاگ تاسیس کنید و تا می توانید در خصوص این تکلیف حسنه قلم فرسایی کنید . 
عذرخواهی شما را می پذیرم و جدا و اکیدا توصیه می کنم هیچ وقت به خودتان این اجازه را ندهید که با طرح بعضی سوالات اسباب ناراحتی دیگران را فراهم کنید . 
سلام پیامی از طرف من دریافت نکردید؟
منتظر جوابم
پاسخ:
چرا عزیزم رسیده من یه کم سرم شلوغ بوده ان شاالله امروز تا عصر پاسخ همه کامنت ها رو می دم
سلام ان شاالله که خوب هستین
یه سوال داشتم
اگر بخوام به نامزدم در مورد رفتارهای اجتماعیش مثل حرف زدن یا لباس پوشیدن ثذکذی بدم چهجوری بگم؟ مثلا من دوس دارم رسمی تر صحبت کنند  اینو مستقیم بهشون بگم؟  اصلا گفتن این موارد درست هیت؟به غرورشون برنمیخوره؟
پاسخ:
سلام عزیزم . ممنون
من همسر شما رو نمی شناسم و از خصوصیات اخلاقی و میزان حساسیت هاش اطلاعی ندارم . اگر تازه با هم نامزد شدید بعید نیست که گفتن این حرف باعث ناراحتی و دلخوری بشه یا به غرور ایشون بربخوره . من احساس می کنم یه مقدار زمان بدید 
حرف حق تلخه یا جواب نداره؟!!!
پاسخ:
تا کی قراره طول بکشه تا ما یاد بگیریم بعضی از سوالات مطرح کردنش ، بی ادبانه و دخالت در امور شخصی دیگران هست . تا کی قراره زمان صرف بشه تا یاد بگیریم شاید مطرح کردن بعضی از سوالات باعث ناراحتی و آزردگی کسی می شه . چقدر باید وقت صرف بشه تا یه آدم یاد بگیره وقتی در نهایت ادب و احترام به جای پاسخ سوال فقط جواب سلام داده می شه یعنی " خط قرمز . ورود افراد متفرقه به مسائل شخصی ممنوع" یعنی " آدم با ادب یاد بگیر این طور وقتها که فقط جواب سلام می گیری اگر  بابت سوال بی جایت عذرخواهی نمی کنی لااقل طلبکارانه نیا و دوباره اوضاع را بدتر نکن که " حرف حق تلخه یا جواب نداره ؟؟" سکوت کن و بگذر .

۱۲ دی ۹۴ ، ۱۶:۳۱ فاطیما...
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
**** **** *** ***** * ****** ********** *** ****** ********** *** ******* ********* ***** **** ********** ****** * *** **** ****** **** **** ***** ******** **** **** ** ** ** **** **** ********** **** ** ****** ****** ***** ****** ****** **** *** ******* **** **** *** *********
** **** **** ***
حذف
پاسخ:
شما از من سوالی پرسیدید و من هم آنچه را که احساس می کردم درست است به شما پاسخ دادم اینکه شما در نهایت چه تصمیمی می گیرید به خودتان مربوط است . از نظر من پرداختن مکرر شما به این مسئله شرایط را بدتر می کند . اما در آخر تصمیم گیرنده شماهستید
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
********* **** *** ** **** ****** *** ***** **** *** ***** ****** ****** ****** ******* *** ************ ******* ** ** ** **** **** ** *** ** **** **** *** *******
پاسخ:
علیک سلام...
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
سلام طهورا جان
** **** **** **** *** *** ****** ***** ****** * ** ************** ******** *****
***** *** ** ** ***** **** ** ********* ** *** ******** ****** ** ** *** ** ******* **** ****** **** ***** **** ***** *** ** *** ***** ***** ** ** ****** ****** **** ** ** *** ****** ***** **** ** ** ***** **** ******* **** ***** **** *** **** ***** **** * **** **** **** **** *** ****** ***** ***** **** ** ***** **** *** ******* *** ** ** *** ****** ******* ** ******* *** ******** ******** **** ** *** ****
***** **** ****** ** ****** *** **** * **** *** *** **** **** **** ** **** **** ***** ** ***** **** ****** *****
* ***** *** ***** ** **** ** **** *** ******* **** *** ********* **** **** *** ** ** **** *** * ***** *** ****** ** ****** ******** ******* ** *** **** ** ** *******
***** ** *** ** **** *** ***** ***** *** ****** * **** ******** ******** *** ******* ** **** *** ***** **** * **** ******** ** ** *** **** *********** ***** * *** ***** **** * **** ****** ***** **** **** **** ***** ***** **** ****** ** **** ******* *** ***** *** **** ***** *** *** ** **** **** ***
**** *** **** *** **** ****** **** *** *** **** ** * ** **** *** **** **** ***** *** ***
***** ***** ** **** **** ****** **** *** ***** ** *** **** *** *** **** ******* * *** ******** **** *** ***** **** *** **** ***** *** ****
** *** ****** ******* *** ** *** ***** *** **** *** ****** ****** ** *** ******* ****** **** ** ****** ***
*** ****** *** ** **** ****** ***** **** ***** ** ******* *** ****** ****** ** **** **** ** **** *******

*** **** ****** ** *** **** ** **** ****
****** ** **** ** ******
پاسخ:
علیک سلام عزیزم. ممانعت شما از این کار به این بهانه که دست تنها هستید و ممکن هست که کسی کمک شما نباشه کار درستی نیست . این یک نکته . مسئله بعدی اینکه دلیل رفتار نامناسب همسرتون با اون بچه چیه . آیا احتمال داره که ایشون به دلیل خاطره ی تلخی که از همسر سابقشون دارن این رفتار رو می کنن؟ به هر حال این مسئله باید بررسی بشه چون آسیب های جدی به بچه وارد می شه . 
مسئله بعدی اینکه اساسا چرا فکر می کنید بدون کمک دیگران نمی تونید بچه داری کنید ؟ اصلا این طور نیست که شما فکر کنید با داشتن یک بچه دیگر کلا از انجام سایر مسئولیتها ناتوان باشید . الان خیلی از مادرها با وجودمسئولیت های ریز و درشتی که در خانه دارند ، صاحب چند تا بچه هستند و همه هم به خوبی از پس مسئولیتهاشون برمیان. همسر شما صرفنظر از رفتار اشتباهش با اون بچه ، حق داره که پدر بشه . شما نباید از این حق رو به بهانه ترس از مسئولیت بچه دیگر از اون بگیرید . ممکن هست با ممانعت بیشتر به مشکل بربخورید . به خدا توکل کنید . من مادرانی رو می شناسم که با داشتن بیشتر از سه فرزند در عین داشتن مسئولیتهای دیگر به خوبی از پس بچه ها برمیان . همسر اغلب اونها هم به دلیل مشغله ها یا مسائل کاری و... اصلا خیلی کم هستند . هیچ کس رو هم مثل مادر یا خواهر ندارن که کمکشون کنه . عزیز دلم توکل و توسل کن . ان شاالله خدا به شما فرزندانی سالم و صالح عنایت کنه
سلام وخسته نباشید
خانم ال طه من یک مشکلی دارم ممنون میشم راهنمایبم کنید
مشکلم اینه که چهره نامزدم رو دوست ندارم  اولین بارایی که می دیدمشون بدم نمی یومد   
چون اکثر معیارهام مخصوصا ایمان و پایبندی مذهبی رو داشتن جواب مثبت دادم  ولی الان بعد از چند ماه حس خوبینسبت بهشون ندارم  انگار نمیتونم دوستش داشته باشم  با اینکه خیلی مهربون هستند و خیلی به من ابراز علاقه میکنند
البته خودمم چهره ام کاملامعمولی هست  ولینمیتونم کنار بیام با خودم
یعنی جوریه که شوق ندارم واسه دیدنش  یا وقتی عکسشو برام میفرسته با اینکه خیلی وقته ندیدمش  ذوق نمیکنم
خجالت هم میکشم عکسش رو به دوستام نشون بدم
اینم بگم که ایشون عیب خاصی ندارن تو ظاهرشون
خیلی فکرم درگیره لطفا بگید چیکار کنم  چون هنوز عقد نکردم  به هم زدن نامزدی کار درستیه؟می ترسم در اینده هم نتونم دوستش داشته باشم
وبلاگ شما رو یکی از دوستام معرفی کرد خیلی از مطالبتون خوشم اومد  همیشه خوشبخت باشید
پاسخ:
علیک سلام عزیزم. کاش شما از ابتدا تمام فکر هاتون رو می کردید به همه چیز با دقت بیشتری نگاه می کردید تا الان به این مسئله برخورد نکنید . خواهر گلم وجدان خودت رو یک ترازو قرار بده و اخلاق و ایمان و نجابت و مهربانی و مردانگی همسرت رو در یک کفه ی آن و چهره اش را با تمام کم و کاستی هایش در کفه دیگر قرار بده با دقت به این دو کفه نگاه کن ببین حقیقتا و انصافا کدام سنگین تر است ؟ اگر ایشان را به این دلیل از دست بدهی و بعد ازدواج کنی با فردی که چهره اش به غایت زیباست اما فاقد کفه ی دیگر ترازوست چه می کنی ؟ به زودی در روند زندگی ات می فهمی که چهره ی زیبا کم کم عادی می شود آنچه باقی می ماند اخلاق حسنه و رفتار پسندیده و قدرشناسی است . توصیه من به شما این است که حتما در خلوت خودت با وجدان کامل و بدون پیش زمینه ی منفی نکات و ویژگی های مثبت همسرت را در یک برگه بنویس تمام آنچه واقعا در ایشان هست را بنویس و بعد ببین ارزش دارد که بخاطر داشتن چهره ای که خودش در داشتن یا نداشتن آن کوچکترین دخالتی نداشته منکر خوبی ها و حسناتش شد ؟ اما نهایتا اگر دیدی واقعا تحمل این مسئله برایت سخت است بهتر است قبل از اقدام به هر کاری با یک مشاور حاذق و مذهبی صحبت کنی و نظرخواهی کنی و بعد تصمیم بگیری. 
سلام بانوجان
من دختری ۲۹ساله هستم.از ۳سال پیش ب انتخاب خودم تصمیم گرفتم و شروع ب حفظ قران کردم،چادری شدم و کلا سبک زدگیم ی جورایی عوض کردم.ی چیزایی کم کردم و ی چیزایی برام پررنگترشدن.دوس دارم و ارزومه ک بنده واقعی بشم ذوب بشم تو اسلام و قران. سعیم این شده تا جایی ک میتونم همه چیز مراعات کنم و از الگوهای دینی و شهدا تبعیت کنم.میخوام بگم واقعا ارزو و مورد پسندم اینه ک همه چیز زندگیم تو چارچوب اسلام باشه،ک سرباز امام باشم،ک لبخند و رضایتشون برام خیلی مهمه.
حالا با ی اقایی چهارجلسه صحبت کردم.۸سال از من بزرگترن.ادم خوب و مودب و صادقین،پایبند ب روزه و نماز و کلیات هستن، ولی مشکل اینجاس ک در حد من تو این وادیا نبودن .خودشونم میگن ک من اندازه شما هیچوقت درگیر این مسایل نبودم و اولویتای دیگه ای برام مطرح بوده مثل کار.نمیگن مخالفن یا بدشون میادولی مشخصه این چیزا دغدغه اصلیشون نیست و بیشتر ی زندگی ساده میخوان،ی زندگی معمولی مثل همه با همون دغدغه های معمولی.
از ی طرف ادم خوبین و خیلی مشخصه های خوب دارن مثل ادب و صداقت و خانواده خوب و . .. و میترسم با رد کردنشون ی فرصت خوب از دست بدم(سنمم کم نیست و ممکنه فرصتای بعدیم ب این خوبی نباشن)از ی طرفم احساس میکنم ممکنه با این ازدواج ازهمه افق هام همه ارزوهای قشنگم دوربشم و سرگرم ی زندگی معمولی بشم یا اینکه همیشه حسرت اون زندگی رویایی ب دلم بمونه.میگم شاید خدا اونی ک میخوام برام بفرسته
چیکارکنم بانو؟ ب دادم برسین
پاسخ:
سلام عزیزم ضمن آرزوی خوشبختی و سلامت و سعادت براتون باید عرض کنم . اصولا استاد ما می فرمایند در روند خواستگاری اگر دیدید تا 70 درصد شرایط رو طرف مقابلتون داراهستند قبول کنید با مابقی اش بسازید و ساگاری داشته باشید . قرار نیست حتما کسی پیدا شودکه مو به موی معیارهای شما رو داراباشه . همین طور که ما هم کمبودها و کاستی هایی در رفتار و عقایدمون داریم که دیگران با ما مدارا می کنن. شما یه نماز استخاره که من بارها کیفیتش رو خدمت دوستان عرض کردم بخونید . یه تحقیق هم برید . اگر همه چیز مثبت بود و به مشکل برخورد نکردید ان شاالله مورد خوبی هستند برای ازدواج . داشتن صداقت از مشخصه هایی است که اهل بیت روی اون برای ازدواج تاکید دارن.
۱۱ دی ۹۴ ، ۲۰:۵۰ .. مَروه ..
سلام...
داشتم فکر میکردم دور و اطرافم کی هست که خانوم باشه و مشاوره ی دینی روانشناسی بده،یاد شما کردم.

طهورا جان من نمیدونم واقعا باید چیکار کنم..
مم یه وبلاگ دارم تاجایی که بلد باشم و عملم کفاف بده سعی میکنم تلنگرانه بنویسم...این مدل کار فرهنگیه درست.
اما چند وقت پیش برادرم نصیحتم کرد که الان جبهه ی تو مراقبت از مادره،نه هیچ چیز دیگه.
اخه مادر یکی دوساله که داره به مرور به سمت خدای ناکرده فلج شدن میره، و بخاطر ضعف اعصابش اعضای بدنش حسش رو از دست داده.
الان مامان فقط همین یک دختر رو داره که بهش کمک کنه،کارهای خونه که کلا هیچی.
فقط برای حفظ روحیشون به پرورش گلهای خونه میرسن.
دیگه مدتیه که شرایط خییلی سخت شده براشون...
شبها درد دارن،روزها هم اکثرا ناچارن دراز بکشن..تو استحمام،تو پوشیدن لباس،تو خیلی چیزها الان نمیتونن اکتفا کنن به خودشون.
البته شکرخدا هنوز خیلی خوبن و ان شاء الله که هرروز بهتر میشن.
حرف کن اینه الان که نشسته بودن ظرفها میتونه به اعصاب مادرم فشار بیاره بدترش کنه واقعا من وظیفه دارم برای نوشتن؟
یا مثلا بسیج دانشگاه خودش کلی کاره که هماهنگ کردنش با درسها کار مشکلیه.
نمیدونم.
خدا هر نعمتی داده جوابشو میخواد.
خدا به من فن بیان داده چارتا مخاطب داده حوصله ی نوشتن و بحث داده بخاطرش ازم کار میخواد.
اما اگه به اینها برسم از مادرم کم میمونه.
ذهنم خیلی درگیره سیدجان.
از یه طرف این عمار اقا تو کلم میچرخه،از یه طرف میگم خود رهبری هم وقتی پدرش بهش احتباج داشت نرفت قم برای درس طلبگی.

از یه طرف دیگه نمراتم اگ کم بشه باز مامان فکر میکنه من رو از درسم انداخته و حرص میخوره از شرایطش.
شدم کانون روحیه ی خونه.

از یه طرف دیگه میگن این نقص منه که نمیتونم کارهامو مدیریت کنم،به مادرم چه،یا مثلا به بچه های بسیج چه.

یکی میگفت اگه خدا انقدر تکلیف داده حتما قدرتش رو دیده،شاید بالفعل باشه.

:(
نمیدونم سیده جان...راهنماییم کن

پاسخ:
سلام خواهر عزیزم حالت خوبه ؟ اجرکم عندالله . دست مریزاد . استاد بزرگوار وقت کردید دست ما فقیر بیچاره ها را هم بگیرید . کسانی که به والدینشون خدمت می کنن انسانهای ملکوتی هستند که خدا به عنوان الگو برای امثال بنده روی زمین فرستادشون .
یادم هست استادمیرباقری در کلاس تفسیر قرآنی که با ماداشتند می فرمودند : ما چند تا برادریم یکی از برادرهای ما اتفاقا بسیار بااستعدادتر از همه ماست . درست وقتی که می توانست از این استعدادش استفاده کنه و به مدارج بالای علمی برسه و به این دلیل مجبور به هجرت بود چون والدین ما به کمک نیاز داشتن پیش اونها موند و هیچ جا نرفت . تا توانست به آنها خدمت کرد . کار الان به جایی رسیده که ما برادرها از نظر پیشرفت در علم و محبوبیت پیش مردم به گرد پای ایشون هم نمی رسیم ایشون بسیار مراتب روحانی و علمی رو طی کردن که ما نکردیم . منظور ایشون همون برادرشون بود که روحانی هستن .
اینو گفتم که بگم خدمت شما چقدر باارزشه . اما صرفنظر از این بحث سوالی که مطرح هست اینه که همانطور که می دانید وظیفه ی شرعی نگهداری از والدین به عهده ی پسرخانواده هست . خصوصا دخترها وقتی ازدواج می کنن شرعا هیچ وظیفه ای در این قبال ندارن هر چند اگر این کار رو با رضایت همسرشون انجام بدن به مدارجی می رسن که الله اعلم... حرفم این است که برادر شما توصیه خوبی به شما کردن اما خودشون تا چه اندازه در این زمینه به شما می تونن کمک کنن؟ دوست شما هم درست فرمودن خدا اونقدر تکلیف می ده که قدرت می ده. اما از شما هم فقط به اندازه توانایی تون توقع داره نه بیشتر. الان مهمترین حوزه ای که رضایت مادرتون رو هم به دنبال داشته باشه رسیدگی به درستون هست این در واقع اولیت زیادی داره پس سعی کنید هر کاری می کنید به درستون لطمه نزنید تا مادرتون احساس اینکه سربار شما شده بهش دست نده . اگر می بینید که مجبورید به دلیل رسیدگی به درستون یا کار وبلاگتون رو کمتر انجام بدید یا بسیج اشکال نداره این کارو بکنید. می تویند با فاصله ی بیشتری به وبلاگتون سر بزنید یا اینکه برای رسیدگی به کارهای بسیج برنامه ای بچینید که به درستون صدمه نزنه . مثلا یه معاون برای خودتون داشته باشید . یا یه طور برنامه ریزی کنید که در اوقات مشخصی بسیج برید. ببینید می تونید یه هماهنگی بین فعالیت بسیج و وبلاگتون با درس و رسیدگی به مادرتون برقرار کنید یا نه . این کار نیاز به یک برنامه ریزی دقیق و اصولی است . من پیشنهاد می کنم یه برگه بردارید و ساعات روزانه خودتون رو با توجه به مسئولتیهایی که دارید برنامه ریزی کنید . تلاش کنید از برنامه ای که می ریزید تخطی نکنید. تا کم کم کارهاتون روی روال بیفته اما اگر می بینید که تداخل همه اینها برای شما ایجاد مشکل می کنه اولویت بندی کنید . اولویت اول شما مثلا رسیدگی به مادرتون و درستون هست . پس بیشترین وقت رو برای این کار بگذارید یه بخشی اش باید برای استراحت و تفریحتون باشه که نباید از دست بدید. اولویت بعدی بسیج هست یه مقدار مشخص یا حتی محدود براش بگذارید اگر چیزی باقی موند صرف وبلاگ کنید واگر نه مدتی تا سامان گرفتن کارهاتون اونو متوقف کنید .
سلام طهورا خانم عزیز
چه اعصابی دارن این مرد بزرگوار😁
خطاب به خواهر عزیزی که حس میکنن شغل معلمی اونقدرا خوب نیست.من بهشون تا حدودی حق میدم اما صرفا تجربه ی شخصیمو میگم شاید مفید واقع بشه.
پدر و مادرم هر دو فرهنگی هستند،البته پدرم شغل دیگه ای هم دارند.
مادرم دبیر بودند و تمام این سالها از موقعیت های ارتقای شغلی که به طور طبیعی میتونستن بهش برسن گذشتن تا فقط ساعتی که ما از مدرسه بر میگردیم خونه و پیش ما باشند...من دوستی دارم که مادرش پزشک هستن و پدرش استاد دانشگاه.به دلیل مشغله ی زیاد مادرش،خیلی تمایل داشت توی مدرسه بمونه و اصلا خونه نره،چون اکثرا میگفت کسی خونه نیست کجا برم.
من توی جمع کسایی مدرسه رفتم که اکثرا مادر و پدر پزشک و استاد دانشگاه داشتن،کمبود هاشون رو با تمام وجود حس میکردم و به معلم بودن مادرم از صمیم قلب افتخار میکردم و میکنم.چون خیلی از کمبودهای روحی دوستانم رو ندارم الحمدلله.بخاطر وجود فداکاریهای مادرم.الان هم بهترین دوست و همدم من مادرم هستن.
این نکته اول.
نکته بعد پدرم اول ازدواج یه معلم ساده بودند،اما فعال و کاری و بعد از ازدواج به خیلی از موفقیتها دست پیدا کردن و ادامه تحصیل دادن و خیییلی پیشرفت کردن.پس إلزاما هر کسی تو همون موقعیتی که موقع ازدواج داره باقی نمیمونه.
سوم اینکه مادرم اغلب میگفتن حس میکنم کمکی که سر کلاس به بچه ها میکنم ،توی راه بچه های خودم میاد...
اینا چند تا نکته از زندگی شخصی من بود کنار پدر و مادری دلسوز.الان هم شکر خدا فرد موفقی هستم به پشتوانه کمک های والدینم.
اصلا حرفم نقد و این چیزا نیستااا.گفتم شاید تجربه هام به کار بیاد.همین.
ان شاءالله همه عاقبت بخیر بشیم😊


خدا حفظ کنه تمام باباهای صبور و مهربان را...
پاسخ:
ان شاالله ... ان شاالله
خدا ان شاالله باباهایی رو که برای دفاع از حریم عمه جان ما در سوریه هستند رو هم حفظ کنه و صحیح و سالم به خونه برگردونه
سلام طهورا جان خیلی خنده دار بود ما هم شاهد این ماجراها البته به شکلهای دیگه هستیم ته حرص خوردنمون به کارهاشون میخندیم الهی تن و روحشون سالم باشه تا باشه از این کارها   دوستتون دارم خیلی زیاد
پاسخ:
علیک سلام . انصافا خدا بده از این دخترها...
من گاهی خصوصا توی حرمها از این دست دخترها و ازاین دست بابا زیاد می بینم . باباهایی که جوری ناز دخترهاشون رو می کشن که آدم فقط دلش می خواد بایسته و نگاهشون کنه
سلام
مطلب جالبی بود . مدتی هست وبلاگتان را می خوانم . مطالب تربیت فرزند رو هم خوندم . الان متاهلم و مادر دو کودک که در دوران امیری هستند.
من اصلا این مدلی نیستم دقیقا نقطه مقابل توصیه پیامبر . یکی از دلایلش هم فکر می کنم برگرده به بچگی خودم که باهام همین طوری رفتار شده . انگار اصلا بلد نیستم با مهربانی های ظریف یا با قصه حرفم رو بزنم .
یه روز خوبم دو روز بدم . یه هفته همه چیز رو تحمل می کنم سه روز حتی حوصله خودم رو هم ندارم . موقع ابراز عقیده برای بچه ها انگار بچگی هایم میاد جلو چشمم .
نکته دیگه اینکه اطرافیانم هم کسی رو ندارم این مدلی رفتار کنن . همه می گن بچه باید اینطوری باشه ،بچه باید اونطوری باشه . وقتی می ریم مهمونی انقدر حرص می خورم که چرا الان اینطوری کرد ، چرا فلانی به بچم الکی گیر می ده . مثلا من میام با بچه ها خوب باشم یهو وسط یه سفر یه روزه حتی با جمله " ای بابا دایی جان شلوارم خاکی شد بشن سرجات دیگه " کلا روحیم خراب می شه .
نکته دیگه اینکه وقتی از چیزی ناراحت می شم انگار برگشت به خلق و خوی نیکو برام خیلی سخته و وقت گیر .
همه چیز هایی که نوشتم همه نشات گرفته از کودکی و رفتار دیگران هست .
اصلا انگار این مدل رفتار با بچه ها فقط برای تو داستان ها و فیلم هاست نه برای ما
تا جایی که یادم میاد حتی تا سن دبستان هم از دست دعوا و حتی بعضی وقت ها کتک پدر عزیزم در امان نبودم. یادم هست  از ترس اینکه الان ساعت 5 غروب هست و من مشق هام رو ننوشتم و الان بابا میاد و با تهدید های مامان اصلا قید مشق نوشتن رو زدم با اینکه جزء شاگردان زرنگ کلاس بودم و معلمم به خاطر اینکه بار اولم بود منو بخشید .یا حتی یک بار که دبیرستانی بودم با مادرم به مهمانی تولد دختر همسایه رفته بودم و به اصرار آنها و خود مادرم بدون روسری عکس انداختم که فقط دست خودم باشه چنان دعوایی از طرف پدرم شدم که تا مدت ها از دیدن اون عکس متنفر بودم
الان شدم یکی دقیقا مثل پدر و مادرم .
حالا من با این پیشینه چه کنم هر روز این عذاب وجدان منو اذیت می کنه و اینکه انگار به جای اینکه پیشرفت کنم پسرفت می کنم
شما بگید چه کنم
التماس دعا
پاسخ:
علیک سلام . ببخش که دیر شد . شما درست حدس زدید شکل رفتاری که با شما شده همین طور محیطی که در اون بودید و الان هم هستید در شکل گیری این رفتار در شما بی تاثیر نبوده و نیست . اما شما خودتون موثرترین عاملی هستید که می تونید خودتون رو تغییر بدید . البته با توجه به اینکه می فرمایید هر دو بچه تون در سن امیری هستند احتمالا به دلیل فاصله ی سنی کمی که بین آنهاست شما خیلی خسته شده اید و بعضی کارهاتون از سر بی حوصلگی هست . خوبه که یه وقتی هرچقد رهم کوتاه رو برای خودتون اختصاص بدید تا روحیه و حوصله از دست رفته رو بازسازی کنید . 
بعد هم این رو بدونید که لازم نیست رفتارهای بچه های شما همه رو راضی نگه داره . به هر حال اونها بچه ان و از مناسبات و بی حوصلگی ها و کم حوصلگی های دیگران خبر ندارن . مسئله اینه که این بزرگترها هستن که باید خودشون رو با بچه ها وفق بدن . بچه های شما تقصیری ندارن این شما هستید که حوصله ندارید و احتمالا باهاشون بازی نمی کنید . این طور وقتها که با اعتراض دیگران روبرو می شوید توجه نکنید اعصاب خودتون رو بهم نریزید به بچه ها خرده نگیرید . بچه های معصوم از صبح تا شب توی آپارتمان زندانی شده اند از ترس اعتراض همسایه پایینی نباید بدوند و بازی کنند شما هم که احتمالاباهاشون بازی نمی کنید وقتی هم که بیرون هستند برای تفریح باید مدام نگران خاکی شدن لباس فلانی یا خرد شدن اعصاب دیگری باشند ؟ پس این بچه ها کی بازی کنن؟ کی شلوغ کنن؟ خود شما از صبح تا شب مشغول کار هستید چرا وقتی که در تفریح هستید با اعتراض یه نفر باید اون روزتون رو خراب کنید . بی تفاوت باشید . به همین راحتی . به بچه ها فرصت بدهید تا آزاد باشند. با بچه هایتان توی خونه بازی کنید . البته باز هم می گم شما باید یه زمانی رو به خودتون اختصاص بدید تا کمی از فشار کاری و ذهنی تان کم شود . خودتان بچه هایتان را تربیت کنید نه دیگران . به احدی ولو پدرومادرها با نهایت احترامی که برایشان قائل هستید اجازه دخالت در این مسئله را ندهید . یک برنامه مشخص تربیتی براشون قائل بشید و بی خیال حرفهای مردم شوید . باور کنید شما هر کاری هم که بکنید نمی توانید مردم را از خودتان راضی نگه دارید بالاخره یک موضوعی پیدا می کنند و دستاویز می کنند و به جان شما نق می زنند. پس کاری را بکنید که درست است . فعلا بچه های شما باید آزاد باشند بازی کنند بکن نکن مال بچه های شما نیست . 
۱۰ دی ۹۴ ، ۱۹:۰۷ عاشق ولایت
سلام وای مردم ازخنده

حیف شکلک خنده ندارم
خخخخخخخخخخخخخخ
من عاشق این بچه هام
پاسخ:
علیک سلام
جدی ؟! خدا قسمتت کنه شش تا از این دخترها. 

اگر آقایی که من پسندیدمش من رو نخواد به دلیل معلم بودن، صادقانه اش اینه که ناراحت می شم اما بهش حق می دم چون اون چیزهایی که شما گفتید در خانم های معلم هست. خودم معترفم و حق هم می دم که آقایی نپسنده کما اینکه دیدم که اینطوره. دوستی دارم که در کار معرفی هستند و می گن که خانواده آقایونی که بهشون مراجعه می کنند یا دختر پزشک می خوان یا کارمند بانک و مطلقا معلم نمی خوان چون آقایون یا دنبال زن خانه دار هستند یا دنبال همسری که شغلش درآمد یا پرستیژ اجتماعی داشته باشه و خانم معلم هیچکدومشو نداره. (نقل قول از ایشون) به هر حال از پاسخ و لطفتتون هزار بار ممنونم. عذرخواهی می کنم که باز هم کامنتی نوشتم فقط خواستم سوالتون بی پاسخ نمونده باشه و گفته باشم بله من به اون آقا حق می دم در عین اینکه ناراحت می شم. البته باز هم نه از ایشون. از خودم که بدون توجه به شرایط اجتماعی شغل انتخاب کردم. اتفاقا به جد به دنبال بازخرید و کار در شرکت های خصوصی هستم. اون روز مدیری می گفت شما فکر نمی کنید اگر روی دو تا بچه هم اثر بگذارید در طول این سالها، اجری و ارزشی داره که... گفتم نه. اصلا فکر نمی کنم ارزشی داره... کلا دنیا برام مهم شده. در دنیایی زندگی می کنیم که دنیا خیلی توش مهمه و من اصلا نمی خوام یه روزی بچه هام به خاطر انتخاب من و به خاطر درآمد ما و نگاه سایرین به معلم و ... سرافکنده باشند.

پاسخ:
من فقط انجام وظیفه می کنم . خودتان را دست کم نگیرید . شغل شما الحق و الانصاف شغل انبیاست . قبول دارم شغل سختی است . قبول دارم آن طور که باید و شاید به مردان و زنان ملکوتی که دارای این شغل ارزشمند هستند بها داده نمی شود اما بیشترش قبول دارم که شغل شما انسان ساز است . آنقدر انسان ساز که می تواند از پسر یزید ، از نوه معاویه ، یک محب اهل بیت تربیت کند . آنقدر مهم که می تواند از شخصیتی مثل روح الله موسوی یک امام خمینی تربیت کند . یک مرد باید خیلی خوشبخت باشد که همسری داشته باشد که شغلش انسان سازی است . همان طور که یک زن باید خیلی مورد توجه خدا باشد که همسری داشته باشد که تمام دغدغه اش تعلیم و تعلم است . مگر غیر از این است که تعلیم و تعلم عبادت است ؟ 
مشکل اینجاست که شما دنیا را زیادی جدی گرفته اید . دنیا آنقدرها هم که شما تصور می کنید جای تامل نیست . دنیا فقط یک ایستگاه است که باید از آن گذشت . سخت نگیرید . دنیا پر از چیزهایی است که باید بابت آنها غصه خورد و دغدغه داشت . 
مطمئن باشید هیچ بچه ای از اینکه یک پدرومادر معلم دارد سرافکنده نمی شود . سرافکندگی بچه ها وقتی است که پدرومادرشان دو دستی به دنیاشان بچسبند و فارغ باشند از رسیدگی به بچه هایشان . 
خیلی ها دارند در همین دنیایی که شما زندگی می کنید ، زندگی می کنند . همین هوایی که شما تنفس می کنید ، تنفس می کنند . با همین مشکلاتی که شما دست و پنجه نرم می کنید ، کمتر یا بیشتر ، دست و پنجه نرم می کنند اما ... تمام اینها را زمین را می گذارند تا آسمان را دریابند . انگار به راههای آسمانها آشناترند تا زمین.
بزرگ شو خواهرم . رشد کن . دوباره از نو متولد شو. خودت را برای اندیشه هایی تربیت کن که برای آن خلق شده ای. وقتی با این تفکرات زندگی کنی وقتی هر روز صبح که از خواب بلند شوی افسوس دنیایی را بخوری که ارزشش به گفته ی مولای متقیان حضرت امیر از آب بینی بز کمتر است و بعد با همین روحیه و تفکر سر کلاس بنشینی نمی توانی نسلی تربیت کنی که از عقده حقارت خالی باشند. 

۱۰ دی ۹۴ ، ۱۵:۴۶ فاطیما...
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

سلام بانو جان خوبی؟

این پست خیلی چسبید بهم ... خنده ام هم گرفت


******* *** ******* ****** *** *********** ***  ******** ** **************


********** **** **** ****** ******** *** ***** ***** *** **** ** ***** **** ***** ** ***** **** ** ****** ***** **** ****** ** **** ***** **** ***** *** ** ***** ****** *** **** ***** ******** ** ** *** *** * ******* ***** * ***** ******* ***** ***** ***** ******** *****

***** ****** **** ****** ** ** ***** **** ********* **** ***** ** **** ***** ** **** ***** *

***** ******* ** *** ****** **** ********* ******** *** ******** **** ****** *** * *** ** **** **** *** ****** **** **** * ******************* ***** *** ******** **** ***** *****

*** *** ***** ***** ****** ** *** *** ** ** ************ **** ************ * *** *** **** **** ** ****** * ****** ********* *** **** ** *** ******* *** ** **** *** ******* **** *** ****** *** *** ** *** **** ***** ** *** *********** *** *** ****** **** *****


******* **** * ***** ***** **** * **** ****** ************ **** ** *** ** ** ***** ***** ***** ** ***** **** ****** **** * *** **** ** ** ********** ***** *** *** **** ****** *** ** ***** ***** ******** *** * **** ************ ***** ** ****** **** ***** *** ***** *******

****** **** *** ***** **** ****

*** ** ****** ** ** *** *** ****** ****** ********** ****** **** **** ** ***** ********* ****** ** ***** ***** ****

***** ****** ****** **** * **** **** ***** ******** **** ********* **** ** **** ** ***** ******** *** ********



***

پاسخ:
سلام 
نه شما هیچ کاری نکن هیچ حرفی هم نزن . اتفاقی بوده افتاده و تمام شده . تنها کاری که شما باید بکنی این است که فراموش کنی و به زندگی ات برسی
سلام ابجی جان
والا نمیدونم چرا و سر چی اینطوری شد
فقط مامانم میگه من شک ندارم که اینا بین خودشون یه مشکلی بوده
الله اعلم
تسلیم رضای خداییم
جز دعا و شکرش کاری ازم بر نمیاد
این پست هم فوق العاده بود
یعنی من این فاطمه خانوم یا هر دختر بچه ی عزیزی مثل ایشون رو ببینم از ذوق تلف میشم
برقرار باشید بانو جان
التماس دعا
پاسخ:
سلام . حتما خیری توش بوده . منم مثل مادرتون فکر می کنم
منم خیلی تلاش میکنم تو این جور موارد اروم باشم گاهی موفق هم میشم ولی باید بگم تا ۷۰/۸۰ درصد موفق نمیشم و این خیلی جای تأسف داره (ایکون خیلی گریه)
حالا واقعا چه جوری میشه ادم به این صفات عالیه دست پیدا کرد؟
پاسخ:
باید این سوال رو از کسانی پرسید که صاحب این کمال هستند
یه سوال دیگه ام هم اینه که اگه من نتونم و نخوام که دیدگاهم رو اصلاح کنم به هر دلیل به حق یا نا حقی چون از داشتن شوهر معلم حس تحقیر بهم دست می ده و ضمنا واقعا برام دافعه دارند، این کفران نعمته؟ اینکه من از خدا بخوام به من شوهری با هر شغلی بده ولی معلم نباشه واقعا اشکالی داره و نباید من اینو بخوام؟
(البته یه دلیل دیگه اش هم الان یادم اومد و اون اینه که چون فضای آموزش و پرورش بعضا ریاکارانه است شما آدمی رو در محیط کار با سطحی از تقیدات می بینید و یهو در بیرون به شکلی دیگه باهاش روبرو می شین)
پاسخ:
دوست خوبم خواهر مهربانم عزیز دلم من دوستانه خواهرانه از شما عاجزانه تقاضا می کنم دیدگاهتون رو اصلاح کنید اجازه ندید که نَفس شما به شما حکومت کنه . اجازه ندید که به ناحق از یک عده اینطور بیزار بشید و حس تحقیر بهتون دست بده . چه بسا این آزمونی الهی باشه که شما باید از اون پیروز بیرون بیایید. شیطان همیشه از راهی وارد می شه که ما رو آسیب پذیرتر می بینه . این رو صرفا به عنوان یه توصیه اخلاقی به شما عزیزدلم عرض کردم . شما حق دارین که با این قشر همراه بشود یا نشوید اما حق ندارید به طور کلی دیدگاه ناحقی رو در مورد یک قشر خاص داشته باشید این اخلاق ، اخلاق محمدی نیست . اگر بشنوید که یک آقا همین دیدگاه رو نسبت به خانمهای معلم داره چه احساسی بهتون دست میده؟ حدیث داریم که هرگز کسی را به دلیل مشکلی که داره سرزنش نکنید چون نمی میرید مگر آنکه شما هم به آن مشکل دچار می شوید . وای به اونکه کسی مشکلی نداشته باشه و ما به ناحق اون بنده خدا را متهم کنیم.
فضای ریاکارانه در هر محیطی وجود داره خواهرم. من مدت چند سال در یکی از ادارات دولتی شاغل بودم این مشکل به راحتی در بین خیلی شاغلان این ادارات هم وجود داشته و دارد. حتی در محیط های مذهبی و حوزوی هم این افراد زیادند. این فقط مختص آموزش و پرورش نیست . 
ما باید یاد بگیریم برای خدا تعیین تکلیف نکنیم برایش حدوحدود مشخص نکنیم باید راضی باشیم . خدا ، خدایی کردن خودش را خوب بلد است ما باید برویم و بندگی کردن را یاد بگیریم . بنده تابع است مطیع است . 
دعا کنید که خدایا به من قدرت بده تا در برابر خواست و اراده ات صبور و تابع باشم . از خدا بخواه که هر چه را که خیر و صلاح تان هست برایتان مقدر کند. این خیر و صلاح ممکن است از نظر شما چیزی باشد که ازنظر خدا نیست . قرآن می فرماید : چه بسیار مسائلی که شما فکر می کنید خیرتان در آن است در حالیکه شر شما در آن است و چه بسیار مسائلی که شر شما در آن است و شما گمان می کنید خیرتان در آن است و خدا می داند و شما نمی دانید. 
شما اجازه بدید همکار آقای شما برای خواستگاری بیان تحقیقات کنید تامل کنید با منطق با دلیل با توکل با توسل با خواندن نماز استخاره تمام اصول خواستگاری رو رعایت کنید شاید فرد مناسبی باشند که خدا از روی رحمتی که دارند برای شما مقدر کرده . اگر دیدید خوب نیست و با شرایط شما سازگار نیست در کمال ادب ایشان را رد کنید. نکند به دلیل این رفتار شما خدا یک آقایی رو قسمت شما کنه معلم هم نباشه اما چنان برای شما و خانواده تان مشکل درست کنه که روزی هزار بار پشیمان شوید.
خیلی ممنون از پاسختون:) از این جهت گفتم دلیلم اقتصادی نیست که من به خواستگارهایی که در شرکتی کار می کنند، حقوق کمتر از معلم دارند و امنیت شغلی هم ندارند فکر می کنم و اصلا نگران درآمد و ثبات شغلی شون نیستم. بنابراین مطمئنم دلیلم اقتصادی نیست. درباره عزت نفس هم من می دونستم که تیپ شخصیتی آقایان معلم رو دوست ندارم اما نمی دونستم چه ویژگی ای در اونها برام دافعه داره تا اینکه روزی در جلسه ای از طرف وزارت آموزش و پرورش و چندین دانشگاه بودم و در صحبت های حاشیه جلسه دیدم که تمام آقایان کارشناس و اداری خود آموزش و پرورش و استاد های خودم در دانشگاه متفق القول گفتند آقایون معلم عزت نفس ندارند و ... (چند ویژگی دیگه البته)
پاسخ:
خواهش می کنم . 
خب این نظر شخصی آنها هم می تونه باشه . شما تصور کنید در مورد خانمهای معلم هم همین مسائل رو کمتر و بیشتر من شنیدم . خیلی های دیگر هم شنیدند . من خودم دو تا دختر دارم که هر دو محصل هستند متاسفانه با معلم هایی روبرو بودم که از نظر شخصیتی یا اعتقادی مشکلاتی داشتند. خودم با معلم های خانمی طرف بودم که از نظر ساختار شخصیتی و اعتقادی و سیاسی بسیار مشکل داشتند . تعدادشون هم کم نبوده . اما حالا این درسته که من بگم تمام خانمهایی که معلم هستند ضعف شخصیتی دارن ؟ بااینکه سالهای طولانی تجربه ی همکاری بااین قشر از جامعه رو دارم . 
در حالیکه دوستان معلمی دارم که خودشون یا همسرشون معلم هستند و انسانهای بسیار فرهیخته ، مودب به آداب اسلامی و باشخصیت هستند. همسر یکی از دوستان صمیمی ام معلم هست و بسیار آدم زحمت کش با شخصیت و معتقد هست . از اقوام ما عزیزی هستند که خودشون و همسرشون هر دو معلم بودند بسیار انسانهای اهل کمالی هستند و خیلی هم خیر هستند .منظورم این هست که نباید در مورد یک قشر خاص یا یک جنس خاص یک حکم کلی رو به واسطه نظر شخصی یا گروهی صادر کرد . این کار درست نیست . 
ممکنه شما به هر دلیل از یک قشر به شکل شخصی خوشتون نیاد . خب این یک مسئله شخصی هست اما اینکه بیایید و یک خصوصیت نامطلوب رو به یک قشر خاص به طور کلی تعمیم بدید درسته ؟ حدیث داریم که آنچه را برای خودتان می پسندید برای دیگران هم بپسندید. حالا در کمال ادب و متانت و عرض اخلاص و ارادت به محضر شریف شما ازتون می پرسم : اگر یک آقایی که معلم نیستند و شرایط معمولی دارن نه خیلی بالا نه خیلی پایین به خواستگاری شما بیان و شما ایشون رو با همون خصوصیات بپسندید اما ایشون به محض اینکه بدونن شما معلم هستید بگن من از چند نفر شنیدیم که خانمهای معلم فلان مشکل شخصیتی رو دارن و به همین دلیل شما رو رد کنن شما چه عکس العملی نشون می دید؟ قطعا ایشون حق داشتند که به هر دلیل شما رو بپذیرن یا نپذیرن اما اینکه به صرف نظر عده ای کم یا زیاد یا نظر شخصی یک صفت نادرست و نامطلوب رو به طور کلی به تمام خانمهای معلم تعمیم بدن از نظر شما پسندیده هست ؟

سلام

یعنی نمیشه به این کودک 4ساله یاد داد کارش اشتباهه؟!!

پاسخ:
سلام . چرا می شه . 
می شه در قالب بازی و داستان براش توضیح داد . مثلا لباس عروسکش رو با رنگ انگشتی که قابل شست و شو هست رنگی و نقاشی کرد بعد با شیوه داستانی و هزار شیوه دیگر یادش داد که نباید این کار رو کرد . 
اما دعوا کردن سرزنش کردن توبیخ کردن تنبیه کردن داد زدن و امثال این روشها اصلا....
سلام طهوراخانم
اگه خواستگار ی دخترخانم قرار گذاشته باشه با مادر دخترخانم ک مثلا دوشنبه تماس بگیرن ولی ی با ی هفته تاخیر زنگ بزنن و بگن همسرم بیمارستان بود و گرفتار بودیم و...نشونه بی مسیولیتی این خانواده نیست؟مگه ی زنگ زدن چقد وقت میبره،؟مثلا من خیلی تو این مدت بخاطر فکر و حس مادر و برادرام ک چرا زنگ نزدن اذیت شدم،نیاید این چیزا ب فکرشون برسه؟!!من حس میکنم بهم بی احترامی شده
ی سوال دیگم دارم، قراره بااقاپسر جمعه برم بیرون،بهم بگین برخوردم چطوری باشه(۳جلسه خونه اومدن و این بار چهارممه ک ایشون میبینم،کاملا هم غریبه هستن)
پاسخ:
سلام . نمی تونم به این سوالتون پاسخ قطعی بدم . باید اون لحظه در شرایط اون خانواده باشیم و ببینیم چه لحظاتی رو پشت سر گذاشتن . شما از بیرون ماجرا را نگاه می کنید و فقط به شرایط دشواری که بهتون فشار آورده فکر می کنید در حالیکه معلوم نیست اون خانواده در اون لحظات چه مسائلی رو پشت سرگذاشتن ممکنه حقیقتا اونقدر درگیر فشار روحی و یا حتی مالی بودن که فرصت فکر کردن به چنین مسئله ای رو نداشتن . ممکن هم هست شرایط شکل دیگه ای رو داشته باشه . به هر حال من فکر می کنم در اولین برداشت رفتار و قضاوت عجولانه ی مادر و برادر شما جای سوال بیشتری داره . معمول هست که گاهی یه مدت 7 تا 10 روزه طول می کشه که طرف بتونه بعد از یه تحقیق جزئی یا فکر کردن و تبادل نظر داشتن جواب بدن به هر حال این یک پروژه زمان بر هست نمی شه که با عجله تصمیم گرفت و اقدام کرد صحبت بر سر یک زندگی مادام العمر هست نه یک زندگی یکی دو روزه که سروته آن را با عجله بشه به هم آورد . 
خب در جلسات گذشته چه مسائلی مطرح شده ؟ چه سوالهایی رو پرسیدین ؟سوالات شما کلی بوده یا جزئی ؟ اما کلا ببینید که رفتار ایشون در محیط های اجتماعی به چه شکل هست . ممکنه ایشون هم همین قصد رو داشته باشن و می خوان شکل برخورد اجتماعی شما رو بیرون منزل نوع حجابتون و این مسائل رو چک کنن و ببین که چطوره . 
من نمی دونم شما تحقیقات رفتید در مورد ایشون یا نه اما اگر نرفتید حتما قبلش یه نماز استخاره بخونید تا پیداها و پنهان های ایشون برای شما آشکار بشه . مثل نماز صبح هست بعد از نماز به سجده رفته 100 بار بگویید استخیرالله برحمته خیرتا فی عافیه.
یه نوبت هم قرار بگذارید به بهانه پس دادن بازدید اونها پدرومادر شما به همراه یه بزرگتر فامیل مثل عمو یا پدربزرگ بدون حضور شما و بدون اینکه گل و شیرینی ببرن برن منزل اونها و محله و خونه و زندگی انها و نوع تعامل بین افراد خانواده و نوع رفتار ایشون با سایرین رو از نزدیک ببینند. 
از اونجاییکه من نمی دونم چه سوالاتی رو تاالان پرسیدید نمی تونم بهتون بگم که چه سوالاتی رو الان باید بپرسید
سلام طهوراخانم تو پست قبل سوالی ازتون پرسیدم،اگه ممکنه جواب بدین
پاسخ:
علیک سلام عزیزم . سوالی از طرف شما نرسیده بود!
رفتار پیامبر گونه ام آرزوست
حیف این اسوه حسنه که امثال من میخواهند از او الگوبگیرند


با شبه داستانی تقریبا طلبگی در خدمتیم

سلام. بخشید یه سوال داشتم. ببخشید که اسم واقعی ام رو ننوشتم. من با اینکه خودم معلم هستم از ازدواج با معلم متنفرم. متنفر. نمی دونم این تاثیر گفته های مامانم- که خودشون هم معلم بازنشسته هستند-  است که همش می گفتند من تابوت تو را هم روی دوش معلم نمی دهم یا دلیل شناختی که خودم از همکاران مرد دارم یا ... به هر حال اصلا دلیلش اقتصاد نیست یعنی نه اینکه نیست. من معتقدم آقایون معلم به دلیل رسانه ای شدن وضعیت حقوقیشون و اینکه الان همه حتی دانش آموزان می دونن که معلما کم حقوق می گیرند، معلم های آقا حداقل در تهران که من دیدم اصلا عزت نفس ندارند. به علاوه همین موضوع سبب شده که کسانی که معلمی را انتخاب می کنند نه به لحاظ درک و نگرش و هوش و علم و وضعیت درسی مثل دخترهای معلمن نه به لحاظ موقعیت اقتصادی اجتماعی. فقط حرف من هم نیست ها. اما من اکثر خواستگارام معلمن. چه کار کنم؟ آقای دکتر فرهنگ هم گفتند تا روزی که نگاهتون اصلاح نشده ابدا ازدواج نکنین باهاشون.

پاسخ:
سلام 
صرفنظر از اینکه احتمالا نوع و شکل برخورد مادرتون در تصمیم گیری های شما بی تاثیر نیست باید بگم
آقای فرهنگ درست گفتن شما باید دیدگاهتون رو درست کنید بعد ازدواج کنید . مسئله اینه که برخلاف اونچه می گید مشکل شما با این قشر هم بحث اقتصادی هست هم اجتماعی . مسئله اقتصادی براتون خیلی هم کم اهمیت نیست . اتفاقا من اطراف خودم چه در دوستانم چه در اقوام با معلمین سروکار دارم . برعکس اونچه شما می فرمایید اتفاقا اونهایی که من دیدم انسانهای فرهیخته و مودب و با عزت نفس و خیلی زحمتکشی هستند . اینکه شما یک دیدگاه رو به همه تعمیم بدید خوب نیست . در هر قشری همه جور آدم هست . خوب یا بد .متکی به نفس یا غیر از آن . و الاماشاالله صفات متضاد دیگه . 
نمی شه گفت این قشر همه این طور هستن . چه بسا شما روزی های خوب خودتون رو که خدا قسمت تون کرده دارید به این بهانه رد می کنید و بعد از یه مدت به دلیل کفران نعمتی که می کنید به مشکل می خورید . و آن وقت پشیمانی ممکنه سودی نداشته باشه. 
شما روزی تان را از خدا طلب کنید نه از بنده اش . 
۰۹ دی ۹۴ ، ۲۱:۴۷ .. مَروه ..
سلام...
یاا علی...

اصلا نمیتونم این مدلی باشم:/
من بودم کلمو می کوبیدم به دیوار حداقل...
اگه خیییلی دیگه میخواستم بی ازار باشم میشستم یه گوشه تو دفترم با اغراق می نوشتم که سبک بشم...
شایدم کمی گریه می کردم! خخخخخ
ای خدا...
عجب وروجکهایی پیدا میشن.
ادم نمیدونه از دستشون حرص بخوره یا از محبت این کوچولوها خوشحال باشه.

خوشبخت و عاقبت بخیر بشن این خانواده ی محترم

پاسخ:
سلام 
احتمالا منم یه چیزی در مایه های شما هستم
۰۹ دی ۹۴ ، ۲۱:۲۶ بنت الهدی .م
بسم الله
سلام
خدا نصیب کند از این پدرها..
۰۹ دی ۹۴ ، ۲۱:۱۴ فاطمه یار طلبه
سلام سیده خانم...چه حسن خلقی....درست شبیه پیامبرعزیزمون....حسن خلق نبوی رو کاش همه رعایت کنن...قلمتون رو خیلی دوست دارم....دعامون کنین بانو....
پاسخ:
علیک سلام محتاجیم به دعا . سلامت باشید 

سلام بانو
عااالی بود.
میشه ی کم توضیح بدین امیری در این دوران یعنی چی؟تا چه اندازه بچه ها باید آزاد باشن؟
پاسخ:
سلام . 7 سال اول زندگی بچه به توصیه پیامبر سن امیری اون هست . در این دوران مادر دنیایی کار داره و مرتب باید با بچه بازی کنه .در این دوران نباید تلاش کنید تا بچه رو ادب کنید امر و نهی کنید . بهترین شیوه برای یاد دادن آداب استفاده از بازی هست . در قالب بازی می تونید چیزهای زیادی رو یادشون بدید. این دوران رفتارهای خاص خودش رو می طلبه من توصیه می کنم به مطالب وبلاگ قبلی ام همنفس طلبه مراجعه کنید . و بخش مربوط به این ایام رو مطالعه کنید چون خیلی زیاده و امکان نوشتنش اینجا نیست 
۰۹ دی ۹۴ ، ۲۰:۰۷ فاطمه خانوم
البته با واکتس لکش میره.
۰۹ دی ۹۴ ، ۲۰:۰۶ فاطمه خانوم
چه داستان دوست داشتنى بود..خانومه نکشت بچه روآیا؟؟؟
پاسخ:
نه گمان نکنم . من در رفتارهای همکاران و دوستان همسرم با بچه ها و خانواده هاشون نمونه هایی سراغ دارم که می ترسم اگر بنویسم دوستان فکر کنن دارم اغراق می کنم . بعضی شون واقعا نمونه های نابی برای تربیت فرزند یا رفتار با خانواده هستن
۰۹ دی ۹۴ ، ۱۹:۳۳ دلا بانو
با همسر خواندیم! کلی خندیدیم به فاطمه کوچولو و کلی هم لذت بردیم:)
ممنون از قلم زیبات بانوجان
پاسخ:
خدا قسمتتان کند از این دست بچه ها
۰۹ دی ۹۴ ، ۱۸:۳۶ چشم به راهم ...
ای جانم... دختر داشتن رحمتی است که نصیب هر کسی نمیشود...
سلام
واقعی بود داستان؟
اگه بود که دم این پدر و همه ی پدرهای این مدلی گرم
خیلی خوب بود
پاسخ:
سلام . چه باحال همین الان نوشتم . داغ داغ بود .
بله واقعی بود . از دوستان همسرم هستند . این هم اولین پیراهنی نبود که به این روز در آمد تا جاییکه ما می دانیم دومین یا سومین پیراهن بود.
البته یه کم در بعضی ابعادش یه سری تغییرات دادم تا به شکل داستان نویسی در بیاید . اما کلیت ماجرا صددرصد واقعی بود 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">