فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه)

هم قدم تا خدا آباد

همنفس طلبه

طبقه بندی موضوعی

۶۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

بچه ها خوب می دانند که من و پدرشان برای تحصیل آنها بسیار اهمیت قائل هستیم . می دانند که برایمان مهم است که خوب درس بخوانند و رفتار مناسبی در محیط های اجتماعی داشته باشند. بارها به بچه ها آن جمله معروف حضرت امام را گفته ام که : دانش آموزی که درس نخواند حرام است در مدرسه بماند. آنها می دانند که این موضوعی نیست که من یا پدرشان از آن کوتاه بیاییم . اما خیلی هم خوب می دانند که ملاک برای ما اصلا" و ابدا" نمره ی بیست نیست . برایشان گفته ام که ملاک برای ما این است که تلاش کنید و این تلاش همراه با انگیزه و هدف باشد. اینکه دولت امام زمان به سربازان متعهد و تحصیل کرده نیازمندتر است تا بتوانند اهداف قیام مهدوی حضرت را با دانش خود به اقصی نقاط جهان گسترش دهند.

اما صبورا ، امسال جور عجیبی درس می خواند . برایش آوردن نمره ی بیست بسیار اهمیت پیدا کرده بود. در طول سال تحصیلی ، با پشتکار مثال زدنی و خاصی درس می خواند . او همیشه شاگرد خوبی بود اما درس خواندن های امسالش آهسته آهسته نگرانم می کرد . کاملا" متوجه بودم که با هیچ کس از بچه های کلاس رقابت نمره ای ندارد اما ، برایش خیلی مهم است که حتما" بیست بیاورد . شبها تا دیروقت درس می خواند و روزها بلافاصله بعد از مدرسه و ناهار می نشست پای درس تا شب . دیگر آستانه ی تحملم تمام شده بود. کارم شده بود اینکه مرتب با لطایف الحیل متوجهش کنم که برای ما همین تلاش کردن هایش کافی است . لازم نیست اینقدر برای آوردن نمره بیست خودش را به آب و آتش بکشد. کم کم فهمیدم فقط پای نمره بیست وسط نیست . صبورا می خواند تا معدل کارنامه اش بیست شود.

 روزی که کارنامه اش را گرفتم ، معدل بیستش مثل ستاره می درخشید . 

مشتاقانه به سمتم دوید : مامان معدلم چند شد ؟ گفتمش : همان که می خواستی " بیست " . نفس راحتی کشید . کارنامه اش را مثل کسی که حاصل یک عمر تلاشش را شکوفا می بیند در آغوش کشید . توی اتاقش رفت و با یک نامه برگشت . گفت : مامان این نامه رو برای امام خامنه ای نوشته ام . این نامه را با این کارنامه برایشان بفرستید.

جا خوردم . تمام آن تلاشها برای همین بود . برای اینکه می خواست حاصل زحمتش را ، چیزی که بابتش زحمت زیادی کشیده بود به کسی بدهد که مولا و مقتدایش است .

تای کاغذ را باز کردم . انتهای نامه نوشته بود : آقا جان اگر دیگران با کارهایشان خون به دل شما می کنند غصه نخورید ، همان طور که سربازان امام خمینی در زمان شاه در گهواره ها بودند و در زمان جنگ در برابر تهاجم دشمن از انقلاب و کشور اسلامی ما دفاع کردند ، ما هم امروز در مدرسه و فردا در میدان جنگ نرم از انقلاب و کشورمان دفاع می کنیم .

************

همین الان نوشت : انگشت کوچکش را به سمت یکی از طرفهای مذاکرات هسته ای گرفت و با لهجه ی کودکانه اش گفت : مامان ، این آقاهه دشمن ماست . مادر گفت : بله دشمن ماست . دخترک متعجب گفت  : این یکی آقاهه ایرانیه ؟! مادر گفت : بله ، ایرانیه . کودک متعجب تر پرسید: پس چرا این ایرانیه داره با دشمن دست می ده و می خنده ؟! مادر عکس را از دخترک گرفت . نگاهی به پوستر غواصان شهید انداخت و گفت : چون این آقای ایرانی می خواد با دشمن مذاکره کنه . دخترک با چشمان گرد شده باز هم پرسید : چراااااا؟؟! مادر صورتش را برگرداند تا دخترش اشکهایش را نبیند.

۲۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۳۰
سیده طهورا آل طاها


مادرها همیشه دسته گل به آب می دهند ...


مادر موسی به نیل ....


ام البنین به فرات ....


و

مادران 175 غواص به اروند ....



موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۳۹
سیده طهورا آل طاها

او هم مثل ما مهمان بود . از در که وارد شدیم ، بعد از سلام و احوال پرسی در همان نگاه اول فهمیدم حال و حوصله درست و حسابی ندارد . هر وقت این طور بود باید کاملا ازش کناره می گرفتیم وگرنه ممکن بود تیروترکش هایش نصیب همه ما بشود.

اما انگار در کار خودش حرفه ای تر از این حرفها بود. طبق معمول شروع کرد به اینکه : اگه اوضاع اقتصادی من خرابه و من الان فقط یه راننده ی ساده با یه حقوق معمولی ام ، تقصیر بی عرضه بودن دولته.تقصیربی کفایتی رهبره. اگه من هنوز مستاجرم بخاطر اینه که زنم طلاهاش را نداد تا من بفروشم و خونه بخریم. اگر اوضاع اجتماعی خرابه بخاطر اینه که مردم آزاد نیستن .اگه ... اگه ... خلاصه که " ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند ..." که اوضاع اونجوری که ایشون می خواسته پیش نره.

وسط این معرکه ی کلامی ، هر از گاهی هم بر سر دخترکوچولوی شش ساله اش که داشت با بقیه دخترها بازی می کرد فریاد می کشید و به نشانه ی تهدید از جایش نیم خیز می شد . دخترک معصوم که پدرش را خوب می شناخت با این حرکت پدر ، از ترس خودش را جمع می کرد و گوشه ای می خزید.

همسرم سعی می کرد آرامش کند و من تلاش می کردم دخترک را از دستان عصبانی اش نجات بدهم. می دانستم تلاش همسرم که در عین آرامش سعی در کنترل روحی او داشت اثری ندارد. دوست داشتم تا دلیل تمام ناکامی هایش را به خودش گوشزد کنم.

یادت هست وقتی محصل بودی ، تلاشهای بی وقفه پدر و مادرت نتوانست تو را به تحصیل تشویق کند و در نهایت تا اول راهنمایی به زور درس خواندی. یادت هست هرگز حاضر نشدی لااقل حرفه ای بیاموزی تنها چیزی که یاد گرفتی همین رانندگی بود. یادت هست هرگز حاضر نشدی در کاری بمانی  و تلاش کنی و هر بار شکست را تجربه ای برای پیروزی کنی .؟!

چرا فکر می کنی در این زمانه یک نفر با موقعیت شما که نه رنج درس خواندن را به خود هموارکرده ، نه تلاش کرده تا حرفه ای بیاموزد و نه حتی در کاری صبوری کرده ، به لحاظ اقتصادی موفق خواهد بود؟! یادت هست چقدر همه ما و حتی همسرت تلاش کردیم تا متقاعدت کنیم یک آپارتمان کوچک در محله تان بگیرید و بعد کم کم تبدیل به احسنت کنی و تو چقدرسرسختانه می گفتی : من اگه بخوام خونه بخرم تو این محل نمی خرم می رم توی یه محله ی خوب . خونه کوچیک هم نمی خرم . چقدر بنده خدا همسرت تلاش کرد و تو زیر بار نرفتی تا کم کم قیمت همان خانه آنقدر گران شد که دیگر فروش طلاهای همسرت هم چاره کار نبود؟

دوست داشتم از او می پرسیدم آزادی اجتماعی از نظر شما چیست ؟ اگر برخی مردم اجازه داشتند به آن آزادی سخیف مد نظرشما برسند ، آن وقت در برابر همسرت و دخترت رگ غیرتت که همیشه ی خدا ورم کرده است ، بیرون نمی زد؟

دوست داشتم به او می گفتم :برای یکبار هم که شده انصاف داشته باش و مسبب ناکامی هایت را در خودت جستجو کن.!

گاهی خیلی از ماها این طوری می شویم ، نمی شویم ؟

۱۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۶
سیده طهورا آل طاها


جناب آقای روحانی 

                 

آب خوردن مردم به سلام بر حسین گره خورده است نه به تحریم ...


امکانات هست ، اقتصاد مقاومتی عرضه می خواهد .



موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۸
سیده طهورا آل طاها

شکورا مدتی بود که گلایه ی معمول همه بچه ها را تکرار می کرد ." حوصله ام سر رفته ." این البته اصلا" و ابدا" حرف تازه ای نبود. تقریبا" هر بار که ما از سفر بر می گردیم ، درست وقتی که بعد از چند روز گشت و گذار ، با کوله باری از لباس هایی که نیاز مبرم به ماشین لباس شویی دارند و ایضا" خستگی راه ، در نخستین ساعات رسیدن به خانه از شکورا می شنویم که  : " حوصله ام سر رفته ." آنوقت است که در نهایت استیصلال ، ملتمسانه فقط نگاهش می کنم . 

آن روز ، خودش رفت به سمت سی دی که تازه از فروشگاه گرفته بودیم. نقاشی زیبای روی جلد سی دی برایش جاذبه داشت . اسمش هم همین طور.   " سرزمین پری ها ".

 به نظرم نباید بد می آمد اما با تردید قبول کردم که برایش تهیه کنم . طبق روال همیشه که سی دی تازه ای می خریم ، پا به پایشان از ابتدا تا انتهایش را دیدم. به نظر جالب بود. رنگ بندی های جذاب و داستان زیبا. شخصیت هایی که همه پری بودند به لطف شرکت های ایرانی اندامی پوشیده داشتند و از این نظر هم بی مشکل بود. اما هر چه سی دی پیش می رفت به نظرم یک نقص جدی و عمیق خودش را کاملا" پررنگ نشان می داد . 

بچه ها غرق تماشا بودند . من هم موشکافانه همین طور. بالاخره نکته کاملا" کلیدی مسئله را کشف کردم. توی این سی دی نه خبری از رقص و آوازهای غیرمعمول بود و نه به لحاظ پوشش مشکل داشت . بعد از تمام شدن کارتون ، اول خواستم خودم کشفم را برای بچه ها بازگو کنم و نظرشان را بپرسم و همین طور واکنش آنها را . به نظرم می آمد اصلا متوجه شکاف عمیق داستان این سی دی نشده بودند. اما بعد نظرم را 180 درجه چرخاندم.

گفتم : بچه ها یه مسابقه . گوشهایشان تیز شد و چشمانشان برق زد . ادامه دادم " هرکس برنده بشه 5000 هزار تومن جایزه می گیره ." بچه ها مثل کسانی که منتظر مسابقه دو هستند ، گارد گرفتند. به هر کدامشان یک برگه و یک خودکار دادم . و ادامه دادم:

"این سی دی ، قشنگ بود . اما یه مشکل توی داستان این فیلم بود . یه مشکل مهم و اساسی . می خوام خوب فکر کنید و برام بنویسید که مشکل کجا بود."

منتظر بودم که صبورا ، زودتر موضوع را کشف کند اما برخلاف انتظارم شکورا بعد از چند لحظه از جا جست و برگه اش را به دستم داد .

" توی سی دی برای هر چیزی که در طبیعت هست یک پری وجود داشت . پری آب ، پری برف و.... این پری ها با خنده ی یک نوزاد انسان بوجود می آمدند و تمام کارهای اساسی را در طبیعت آنها انجام می دادند . این یعنی خدا هیچ نقشی در خلقت موجودات یا هرچیز دیگر ندارد . حتی خود پری ها را هم خدا خلق نکرده . قدرت پرواز کردن پرندگان و بوجود آمدن همه چیز به دست پری هاست نه خدا. "

باید اعتراف کنم شگفت زده شده بودم. اصلا فکرش را هم نمی کردم که شکورا به نتیجه ی مورد نظر من برسد ، اما رسید. این یعنی قرار نیست همیشه لقمه را حاضر و آماده به بچه ها بدهیم . گاهی باید به بچه ها اجازه بدهیم که فکر کنند ، نظر بدهند و بعد تشویق شوند.


۳۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۲۸
سیده طهورا آل طاها

اماما ؛ تمام کودکی ام در تو خلاصه شده بود . قاب قلبم ، چهره ی ملکوتی شما را در آیینه ی خود حک کرده بود .

اندوه فراقت ، ناجوانمردانه پنجه بر قلبم می کشد و هنوز از پس سالها آن را باور ندارم .

باور ندارم که نیستی ، باور ندارم تو که یک موی کوخ نشینان را بر دنیای کاخ نشینان ترجیح می دادی ، اینک از حرمت کاخی برافراشته اند که چشمان مستضعفان جهان را به بازی گرفته است .

باور ندارم که نیستی ، باور ندارم آنان که زمانی همرکاب با تو ،برای اهتزاز پرچم کشورم بر سکو های جهانی مبارزه می کردند ، اینک از نامت پله های ترقی می سازند و از تو آن چیزی را به نمایش می گذارند که هرگز نبودی.

باور ندارم که تنها چند سال پس از عروج آسمانی ات ، به تمام آرمانهایت پشت کرده اند و در آزمون "علم بهتر است یا ثروت " باخته اند .

اما در میان تمام این ناباوری ها ، باوریست که به آن می بالم .  امیدی که دلم را به آن خوش کرده ام و تمام حیاتم بند به آن است ....


آغاز ولایتِ ولی امر مسلمین ، سیدنا و مولانا امام الخامنه ای بر سربازان صدیق حضرت بقیه الله فرخنده باد.

( تا کور شود هر آنکه چشم ظاهربینش تاب نور ولایتت را ندارد.) 

۱۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۵۵
سیده طهورا آل طاها

ترانه ی بارانی من ، فصل بی صبری به سر آمده مولای بی رقیب خلقت .

فرزند فاطمه ، تمام روزهایمان در غیبتت به شماره افتاده است . 

ای کَهف حَصین ، کودکان مان جوان شدند و جوانانمان پیر . پیرمان رخ در نقاب خاک کشیدند و حسرت ظهورتان بر دلهای بی قرارشان ماند که ماند ...

دلمان آشوب است مولا. دلمان برای حرم عمه تان شور می زند . دلمان برای ناموس اهل بیت می تپد. به ما بگو اگر دستان پلید و سخیف شان به آستان حرم عمه مان بیفتد .... جواب عباس علمدار را چه بدهیم؟! 

اگر ناموس کبرای اهل بیت را بار دیگر زنجیر اسارت بر دست و پا زنند چه کنیم ؟

ای امام حی و حاضر ، نامردمان به مسخره مان می گیرند و آمدنتان را دروغ می دانند. ما را بی کس و تنها می نامند و به جرم عاشقی آل الله ، اربا" اربایمان می کنند .

یا ابن فاطمه ، بر دیوارهای دلمان نام شما را با خون خود حک کرده ایم و به دستان از پیکر جدا شده ی عموی علمدارمان سوگند می خوریم که اگر روزگار بیشتر از اینها نیز بر ما سخت بگیرد حتی لحظه ای از یاد شما غافل نشویم .


اللهم عجل لولیک الفرج به حق زینب کبرا...

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۶
سیده طهورا آل طاها

تا اتمام سال اجاره منزل فقط یکماه فرصت دارند .. اغلب صاحبخانه ها در این محله ، شروط واحدی برای اجاره دادن منزلشان دارند. 1- مستاجر چادری باشد.2- استفاده از ماهواره در خانه ممنوع. 

عصرچند روز پیش عازم شدند برای بازدید از یک منزل . مشاور املاک ، نگاهی به سرتاپایشان انداخت . با دیدن ظاهر مذهبی زن و مرد از گفتن دو شرط صاحبخانه فاکتور گرفت. آدرس را داد و زن و مرد خود را به درب منزل رساندند. زن صاحبخانه که خانمی پابه سن گذاشته بود ، در را شخصا به رویشان باز کرد . زن ، محکم رو گرفته بود. چادر سیاهش را به دور خودش پیچیده بود و از تمام صورتش فقط دو چشمش پیدا بود . خانه ، خالی بود . تمام خانه را نشانشان داد .پیدا بود که خانه مدتهاست که خالیست.مرد پرسید : مبلغ اجاره بها چقدر است ؟ زن پاسخ داد : یک میلیون و پانصد هزار تومان . چشمهای خانم گرد شد . مرد سرفه کوتاهی کرد و گفت : حاج خانم برای این متراژ فکر نمی کنید میزان اجاره بها زیاد است ؟! بعد پرسید : 3 واحد بقیه هم مال شماست ؟ زن با اشاره سر جواب مثبت داد . خانم زیر لب به شوهرش گفت : این مبلغ خیلی بالاست از عهده ما خارجه . زن رو به آنها کرد و پرسید : چند نفر هستید؟ خانم جواب داد : چهار نفر. ما دو تا دختر داریم . زن در حالیکه رویش را محکمتر می کرد گفت : ما خانه را به چهار نفر اجاره نمی دهیم . فقط زن و شوهر ، نهایتا یک بچه کوچک هم داشته باشند . همین. برق از چشمان خانم پرید. احساس کرد خون در رگهایش خشک شد . نگاهی به زن کردو پرسید : اینکه شما شرط گذاشته اید مستاجرتان چادری باشد نشان می دهد که شما آدمهای مذهبی هستید درسته؟ زن با قیافه ای حق به جانب گفت : بله من و حاج آقا و بچه ها و نوه هامون همه مذهبی هستیم. خانم پرسید: اونوقت کجای مذهب نوشته شده به خانواده ی مسلمانی که دو تا بچه دارند نباید خانه اجاره داد؟ حالا نوبت زن بود که مبهوت شود  . خانم ادامه داد : شما که امروز حاضر نمی شوی از مال خودت برای رضای خدا بگذری فردا که امام زمان بیاید هرگز به خاطر امامت حاضر نمی شوی که از جانت بگذری . بفرموده ی امام صادق : مسلمانی که از دادن خانه اش به دلایل واهی به مسلمان دیگر دریغ کند ، در بهشت جایی نخواهد داشت .خانم در حالیکه از خانه خارج می شد رو به زن گفت : محبت کنید و قید مذهبی و چادری بودن را برای اجاره منزل تان بردارید . اسلام به اندازه کافی مظلوم هست شما تیشه به ریشه اش نزنید . زن صاحبخانه بی حرکت ایستاده بود. 

در نهایت تاسف و شرمندگی باید بگویم : " این یک داستان واقعیست ...."



۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۲
سیده طهورا آل طاها

به مادرش که آرام و رنجور و بی حرکت روی تخت بیمارستان خوابیده بود نگاه کرد. به پای عمل شده اش . به سیمای پر دردش . به دستانش که حالا بر اثر بیماری تغییر شکل یافته بود. خوب نگاه کرد . به گذشته بازگشت . به روزهایی که هرگز جرات نداشت خودش را در آغوش مادرش رها کند . به روزهایی که هرگز به خاطر نمی آورد آخرین باری که مادر او را بوسیده بود یا دست نوازش به سرش کشیده بود ، کی بود. به روزهایی که همیشه از تعطیلات بیزار بود . از اینکه با مادر تنها باشد بیزار بود . به روزهایی که از مادرش می ترسید . مادر ، زن زحمت کش و درد کشیده ای بود اما هرگز عاطفه مادری اش را به رخ دخترش نکشیده بود . دختر همیشه در حسرت نگاه ها ، لبخند ها و آغوش های پرمهر مادرش مانده بود . ذهنش باز به تکاپو افتاده بود . روزهایی را بخاطرمی آورد که بخاطر وسواس مادر یک دل سیر کتک خورده بود. بخاطر اینکه مادر ، مطمئن نبود که دختر 6 ساله اش حیاط را جارو کرده یا نه . بخاطر اینکه مادر از یکی ازراه پله های خانه ی قدیمی و سه طبقه شان کمی آشغال پیدا کرده است و این بهانه ای می شد تا دختر 8 ساله اش را تا جایی که توان داشت و دستانش یاری می داد کتک بزند. دختر بخاطر می آورد که چقدر از تعطیلات تابستان که مجبور بود روزی 2 بار تمام خانه ی بزرگ و قدیمی شان را جارو و تمیز کند بدش می آمد. تمام کودکی و نوجوانی دختر و اندکی ازایام جوانی اش اینگونه سپری شده بود. نگاهی به دستان تکیده ی مادر انداخت . این همان دست است . همان دستی که بارها و بارها بخاطر وسواس دختر را زده بود .

صدای زمزمه ای در گوشش بلند شد." رهایش کن . بگذار توی این بیمارستان تنها بماند .نگاهی به دستانش بینداز . این دستها ، همان دستهاست که بارها به ناحق از کتک هایش لبریزت می کرد. برگرد برو به خانه . پیش بچه هایت . کنار همسرت . لااقل کمی بی محلی اش کن . آن وقتها که تو به محبتش نیاز داشتی او دریغ کرد حالا نوبت توست ."

دختر به خودش آمد . این زمزمه ها را می شناخت . صاحب این صدا برایش آشنا بود. وسوسه های خناسانه اش ، او را بارها به خودش مشغول کرده بود . از روی صندلی بیمارستان بلند شد . شب از نیمه گذشته است . به پشت سرش نگاه کرد. شیطان هنوز امیدوارانه نگاهش می کرد. انگشتان دستش را در هم گره کرد و چنان مشتی به دهان شیطان کوبید که به وضوح صدای خرد شدن دندانهایش را شنید. زیر لب گفت : خدایا پناه می برم به تو از شر شیطان رانده شده . دیگر اثری از وسوسه هایش نبود.

به تخت مادر نزدیک شد . چهره ی دردمند.پای عمل شده و دست لرزانش را دید . همان دستی که بارها او را مهمان کتک های وحشتناک خودش کرده بود. خم شد و بر دستان مادرش بوسه زد . به پایین تخت آمد و کف پای مادرش را بوسه باران کرد. مادر بیدار شد . رو به دخترش گفت : گمانم باید پوشکم را عوض بکنی. دختر با افتخار زیر مادرش را تمیز می کرد. دندان مصنوعی مادر را شست و به دستش داد و موهایش را شانه زد. 

وضویش را گرفت و قامت به نماز شب بست . 


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۰
سیده طهورا آل طاها

برای رسیدن به قرار هفتگی اش از خانه خارج شد . سکه ی توی مشتش را نگاه کرد تا یادش بیاید قرار است صدقه ی روزانه ی بچه ها را به صندوق صدقات نزدیک خانه بیندازد. طبق عادت همیشگی اش نیت کرد که ثواب انجام مستحباتش را هدیه می کند به امام  زمانش . یکباره دلش پر کشید به سمت آخرین حجت برگزیده ی خدا. اندیشید : کجا هستی مولا ؟ یکباره ، خنده ی تلخی بر لبانش نشست . یادش آمد که دیشب تصویر پیکرهای غرق به خون کودکان شیعه یمن را دیده است. جوابش را گرفت . چشمانش را باز کرد تا بهتر ببیند . ببیند آن مرد عرب را که بر پیکر پاره پاره تک تک کودکان در حال احتضار یمن حاضر می شود . کودکانی که وحشت مرگ از چشمانش پیداست . دستشانشان را نرم در آغوش گرفته است و زیر گوششان زمزمه می کند : نترسید ، مرگ درد ندارد . من کنارتان هستم . آرام و آهسته ارواح کوچک و بی گناهتان را تسلیم کنید . نترسید من نمی گذارم که دردتان بیاید. کودکان آرام و بی اضطراب جان می دهند اما هرگز قلب اربا" اربای این مرد عرب را در اندوه این همه درد نخواهند دید.

به صندوق صدقات نزدیک منزل رسید ، با خودش اندیشید : قلب مولایم در رنج این ظلم ها در فشار است خدایا آقایم را به تو می سپارم . سکه را به نیت سلامتی امامش به صندوق انداخت . زیر لب زمزمه کرد : بابی انت و امی و اهلی و مالی یابن رسول الله . سلامتی بچه هایم به فدای تو ای پسر خون خدا ...



۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۳
سیده طهورا آل طاها