فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه)

هم قدم تا خدا آباد

همنفس طلبه

طبقه بندی موضوعی

لحظه ی پرواز(2)

سه شنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۴۹ ق.ظ

دخترک کوچکتر که بود همراه مادرش به مسجد می رفت . مادر او را به مسجد می برد تا فضای روح انگیز آنجا را ببیند و در سایه سار خدا نفس بکشد . او در مسجد اجازه داشت که بازی کند با مهرها و تسبیح های رنگی و با بچه هایی که همسن و سال خودش بودند. مادر مرتب به او یادآوری می کرد که در فضای مسجد نباید سرو صدا راه بیندازد و مزاحم نماز خواندن های مردم شود.

بزرگتر که شد ٬ گاهی کنار مادر می ایستاد و نماز می خواند . هر چند رکعت که دوست داشت با وضو یا بدون وضو. اما هر بار که نمازش را کامل و با وضو می خواند یک جایزه کوچک در جانمازش پیدا می کرد که خدا برایش فرستاده است. خدا برایش بسیار ارزشمندو مهربان بود. مادر هر بار که می خواست مهربانی خدا را برایش جا بیندازد می گفت : بابا را می بینی که چقدر تو را دوست دارد ؟ دخترک با شنیدن نام بابا عشق می کرد و سرتکان می داد . مادر می گفت : خدا از بابا خیلی خیلی مهربان تر است . دخترک در فضای کوچک ذهنش از کسی که حتی از بابایش هم مهربانتر است بسیاری دلشاد بود. خدا برایش کسی بود که هرگز بچه ها را به خاطر اشتباهاتشان تنبیه نمی کرد . مادر هرگز از جایی به نام جهنم برایش چیزی نگفته بود . هر چه بود فقط مهربانی خدا بود و بس . اما او می دانست که همین خدای مهربان از خطاهایش ٬ از اینکه کار بدی بکند ناراحت می شود . می دانست این طور مواقع باید از خدا عذرخواهی کند . مادرش به او گفته بود اگر از ته قلبش عذرخواهی کند به شرط آنکه دیگر اشتباه را تکرار نکند خدا حتما او را می بخشد.

حالا یاد گرفته است که نماز ظهر و عصرش را کنار مادر بخواند . مادر در لحظات وضو گرفتن و نماز خواندنش کنارش است و تمام اشکالاتش را برطرف می کند . دخترک با صدای بلند نماز می خواند تا اگر جایی را اشتباه خواند ٬ مادر بلافاصله درستش را یادش بدهد. بعد از آنکه نماز و وضو را خوب دانست برای اقامه نماز مغرب و عشا همراه پدر و مادر به مسجد می رفت تا در کنار سایرین نمازش را کامل و صحیح بخواند . مادر با این شیوه ٬ نماز جماعت را به او آموخت . او اکنون نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را کامل می خواند اما ٬ مادر او را برای نماز صبح بیدار نمی کرد.سه ماه دیگر تا مکلف شدن دخترش باقی بود. می دانست که خواب صبحگاهی برای دخترش شیرین است و اگر از الان نسبت به خواندن نمازصبح به او اصرار کند ٬ ممکن است جز تلخی برایش ثمره ای نداشته باشد. کار مادر بسیار حساس بود . درست مثل جراحی که باید با چاقوی تیز جراحی با مراقبت و دقت کار کند. مکلف شدن دخترش ٬ مربوط به آبانماه بود . مهرماه ٬ زمان مناسبی بود که کودک با نماز صبح آشنا شود . چرا که عملا باید صبح ها زودتر بلند شود تا به مدرسه برسد . مادر می توانست او را اندکی قبل از قضا شدن نماز صبح بیدار کند و بعد از نماز ٬ او را سر میز صبحانه بیاورد . به این شیوه ٬ هم خوابی از دخترک به هم نمی خورد و هم او به خواندن نماز صبح عادت می کرد.

دخترک چند روزی بود که یک النگوی زیبا هدیه گرفته بود. پدر و مادر گفته بودند : این النگو هدیه اوست به خاطر نمازهای صحیحی که می خواند . به خاطر اینکه مراقب است از تلوزیون آهنگ های مطرب نشنود. به خاطر اینکه دروغ نمی گوید . تمرین می کند تا غیبت نکند .تهمت نزند . و خیلی کارهای دیگر.

حالا نوبت بزرگترین دغدغه ی مادر بود جشن تکلیف ...

ان شاالله ادامه دارد...



موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۰۳/۰۵
سیده طهورا آل طاها

سن تکلیف

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">