فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه)

هم قدم تا خدا آباد

همنفس طلبه

طبقه بندی موضوعی

من آقاسید مهمان تازه

يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۳۸ ق.ظ

زمان زیادی از ازدواجمان نگذشته بود من همچنان مشغول کار بودم و آقا سید علاوه بردرس خواندن در دفتر یکی از مراجع مشغول شده بود. محل کار من در یکی از خیابانهای شمال شهر بود در حالیکه منزل ما در یکی از کوچه پس کوچه های جنوب شهر . مسافتی که روزانه باید صرف آمد و شد می کردم زیاد بود و من ناچار این مسیر را می رفتم و می آمدم.

زندگی می چرخید اما بدون حقوق من . آقاسید از همان ابتدای زندگی مان شرط کرد که ریالی از حقوق من هزینه نشود روی این شرطش هم محکم و استوار بود تا جایی که اگر می فهمید من برای خرید چیزی که مورد نیاز شخصی ام بوده از حقوق خودم هزینه کرده ام حسابی دلخور می شد و تا مبلغش را برنمی گرداند ول نمی کرد. لذا از همان ابتدا تمام حقوق و حتی مزایایی که دریافت می کردم را در یک حساب شخصی واریز می کرد . می گفتند تمام هزینه های خانه پای من است . شما هیچ وظیفه ای در خرج کردن نداری. حتی در بدترین و سخت ترین شرایط که گاهی یک هفته تمام غذای گرم برای خوردن نداشتیم اجازه برداشت از آن پول را نمی داد. بعدها آن پول صرف خرید اولین منزلمان که ۳۹ متر بود شد و از آنجایی که نیمی از پول خرید خانه را در واقع من داده بودم ۳دانگ خانه به نام من شد.

آقاسید با این کار درس بزرگی به من داد ٬درسی بدون دعوا ٬بدون تحکم ٬بدون مرافعه"خداروزی میرساند". درست در همان ماههای ابتدای زندگی مان متوجه حضور یک تازه وارد شدم . به زودی فهمیدم که موجودی لطیف و ظریف را در وجودم پرورش می دهم. باید اعتراف کنم که آمادگی حضورش را نداشتیم اما وقتی که دانستیم سراپا شوق و شور شدیم . احساس غریبی بود احساس مادری. چیزی شبیه خوردن یک سیب گلاب٬ چیزی شبیه بوییدن گل مریم٬ چیزی مثل شنیدن صدای موج دریا در سکوت کنار ساحل٬چیزی شبیه صدای خش خش برگهای رنگارنگ پاییزی.

مسافت میان آزمایشگاه تا خانه را با شوق آمدیم. مشغول تعویض لباسهایم بودم. ناگهان چیزی شبیه پتک به سرم خورد حافظه ام بکار افتاد ٬ زمان به عقب برگشت . ما داریم بچه دار می شویم اما دکترها هشدار داده بودند تا زمانیکه مشخص نیست آقاسید تالاسمی مینور هستند یا نه ما نباید بچه دار می شدیم. دستانم را حائل در و دیوار کردم از عمق جان صدا زدم " یا اماه "..........

روزهای بعد روزهای تلخی بود................



موافقین ۵ مخالفین ۱ ۹۴/۰۳/۰۳
سیده طهورا آل طاها

نظرات  (۱)

۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۶:۰۰ گمنام آشنا
چه کشیید شما


فکر کنم شما هم تالاسمی مینور هستید....نه؟


چون اگه پدر و مادر مبتلا باشند خدای نکرده بچه ماژور در میاد

شما مورد عنایت خااااصه حضرت مادر و حضرت حجت هستید




می دانید چقدددددررررررررررر دوستتان دارم طهورا خانم


نمی دانید که......

همیشه دعاگوتون هستم

میخواستم بگم با اینکه از شما خیلی کوچیکترم ولی زرنگترم و بزرگتر....(هااهااهاا بلاگ شکلک نداره حالتمو ازین متن بگم)

من برای سومین بار دارم مامانی میشم

خیلی خوشحال
قسمت خودتون بشه......

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">