من او شوهرخواهر
مدت زیادی از زیر سقف رفتنمان نگذشته بود که متوجه تغییرات در رفتار برخی از اطرافیان می شدم. نگاهها به من فرق کرده بود جوری حس تحقیر در نگاهها موج می زد .خانواده من یک خانواده مذهبی بود. پدرم اهل جنگ بود و شوهرخواهرم از مردان مذهبی ودرعین حال جبهه رفته بود. اما بعد از جنگ خط فکری او خیلی تغییر کرده بود.تاآنجاکه رفته رفته اعتقادش به ولایت فقیه را از دست داده بود. اینها تا قبل از این برایم مهم نبود احساس می کردم این مطلب قبل از آنکه به من ارتباطی داشته باشد شخصی است. تا اینکه در اولین مهمانی رسمی بعد از ازدواج در منزل خواهرم دانستم که اینطور نیست و گاهی آتش افکار باطل اطرافیان ممکن است دامن ماراهم بگیرد. خواهرشوهر و خواهرم از وضع مالی خوبی برخورداربوده و هستند.همه افراد خانواده ی من و آقاسید در مهمانی پاگشا حاضربودیم که شوهر خواهرم بعنوان میزبان بی مقدمه حرفهایی را پیش کشید که آهسته آهسته دامنه دار شد تا آنجا که مدتها سرمنشا بحثهای من و آقاسید شد.شوهر خواهر عزیزبا پیش کشیدن این بحث که اساسا" تقلید کار انسان نیست و زیر سوال بردن صریح ولایت فقیه و تحقیر همراه با توهین به روحانیت آن شب و شبها و روزهای دیگر زندگی ام را غرق بحث و مجادله کرد.نمی دانم می دانست که با زندگی نوپای من چه می کند یا نه؟ سکوت بر همه جا حاکم بود و من غرق عرق متحیر از رفتار شوهرخواهرم ملتمسانه به پدر که رنگش به سفیدی گچ شده بود نگاه می کردم.خانواده آقاسیدمات و مبهوت و عصبانی این پا و آن پا می شدند و سعی می کردند تا ناراحتی و نارضایتی شان را پنهان کنند.این وسط آقاسید من جوان ۲۱ ساله ای بود که غرور و لباس و اعتقادش بازیچه قرار گرفته بود. آنهم جلوی همسرجوان و آدمهایی که تازه آنها را شناخته بود.شوهرخواهر من حداقل ۲ برابر او سن داشت و نمی دانست چه می گوید و چه می کند. من تا آن زمان با شوهرخواهرم مشکلی نداشتم اتفاقا خیلی هم دوستش داشتم خاطرات خوبی از دوران کودکی ام با او که همواره مرا پارک می برد و برایم آب هویج بستنی می خرید داشتم .حالا بین او و آقا سید گیر کرده بودم نمی دانستم چه کنم. خوب می فهمیدم این تازه آغاز ماجراست.
اما آنقدر کم تجربه بودم که نمی دانستم الان زمان حمایت از آقاسید است باید از او که ناجوان مردانه تحقیر می شد دفاع کنم. می خواستم هر دو کفه ترازو را باهم داشته باشم غافل از اینکه گاهی یا باید طرفدار راست بود یا چپ و میانه معنایی ندارد.
توقع داشتم آقا سید در برابر حرفهای شوهرخواهر سکوت کند یا حداقل مودبانه کوتاه بیاید تا نه سیخ بسوزد نه کباب یادم رفته بود که او هم حق دارد در برابر هجمه های از پشت سر از خودش دفاع کند. من پیوسته آقاسید را به سکوت و نرمش دعوت می کردم غافل از آنکه او از من حمایت و دفاع می خواست .
ماه رمضان سال گذشته شوهرخواهرم با ارسال پیامکی به آقا سید بابت تمام آنچه گفته بود و کرده بود حلالیت طلبید آقا سید برایش نوشت:شما برادر من بوده و هستید من مدتهاست که از شما گذشته ام....