فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه)

هم قدم تا خدا آباد

همنفس طلبه

طبقه بندی موضوعی

من صبورا اداره

يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۹ ق.ظ

مرخصی زایمان تمام شده بود و من دوباره به اداره بازگشتم. صبورا ٬را هم با خودم همراه کردم. صبورای چند ماهه را با خودم به محل کار می آوردم و از آنجا منتظر سرویس مهد می شدم و او را به مهد کودک می سپردم. صبورا هیچ وقت مهدکودک را نپذیرفت . مطابق قانون کار اجازه داشتم در طول روز برای شیردادن به صبورا به مهدکودک بروم . هنوز مدتی نگذشته بود که مدیر مربوطه مرا احضار کرد و اعلام نمود :از فردا اجازه رفتن به مهد کودک را ندارید. هر چه گفتم این جزیی از قانون کار است قبول نکرد و گفت :جز قانون ما نیست.

آقا سید دیگر طاقتش طاق شده بود و با اصرار می خواست که دیگر سرکار نروم و من همچنان به رفتن اصرار داشتم. اصرار من تبعات فراوانی داشت و اولین نتیجه اش هم شد سرماخوردگی های مکرر که صبورا از مهد می گرفت از آنجاییکه مهد را نمی پذیرفت لجباز و بهانه گیر شده بود.

به علت فعالیت های زیاد و فشرده بودن برنامه هایم و فشار زیادی کاری رفته رفته دستهایم درد می گرفت و بالاخره یکروز به خودم آمدم که فهمیدم مبتلا به آرتروز دست و گردن شده ام . کار تا آنجا پیش رفت که در سن ۲۳سالگی نمی توانستم براحتی دخترم را بغل کنم گاهی که مجبور می شدم دخترم را همراه ساک وسایل مهد کودک و کیف وسایل خودم به مهد ببرم قیافه ام چنان نزار می شد که بیایید و ببینید....

خوب به خاطر دارم که در یک روز سرد زمستانی صبورا با کاپشن و کلاه سنگین تر شده بود و در آغوشم خواب بود خودم هم در حالی که دستانم پر از وسایل بود منتظر سرویس مهد بودم . چند قدم آن طرفتر خانمی از تاکسی پیاده شد ٬ باقی پولش که مشتی پول خرد بود را پس گرفت و به سمت من آمد قیافه ی نزار من را که دید دلش برایم سوخت پول خردهایش را به سمتم گرفت . با تعجب نگاهش کردم مات و مبهوت نیم نگاهی به من انداخت فهمید اشتباه گرفته عذرخواهی عجولانه ای کرد و رفت .منو با گدا اشتباه گرفته بود.

این نتیجه تمکین نکردن از همسر بود . گریه ام گرفته بود عزتم له شده بود ٬ خودم آن را له کرده بودم.


موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۴/۰۳/۰۳
سیده طهورا آل طاها

نظرات  (۴)

سلام یعنی چی بعدها فهمیدین چقدر اشتباه کردین؟؟؟؟؟

میشه منو کمک کنین؟

من خواستگاری داشتم از فرزندان حضرت زهرا سلام الله علیها که طلبه بودند اما محل زندگیشون خارج از تهران بود به علت ندار بودنشون

و گفتن احتمالا بعد از ازدواج همین همینه برنامه به احتمال زیاد

من به ایه ی ان یکونو فقرا ایمان دارم ولی علیرغم این ایمانم ترسیدم که نکنه نتونم با توجه به اینکه زندگیم تا الان مرفه بوده و با یک مشاور حرف زدم و ایشون گفتن که اون اقا کفو من نیست

ما هم جواب رد دادیم....کارم اشتباه بود؟اخه وقتی من تو چنا ن محیطی زندگی نکردم میشه خودم رو کفو اون اقا بدونم؟کفو کسی ک از لحاظ اقتصادی خیلی از ما پایین تره و من یک دهم اون شاید تجارب سختی کشیدن رو ندارم....ایا خدا راضی هست از م...و حضرت زهرا سلام الله علیها......

پاسخ:
سلام عزیزم. ظاهرا تصمیم تون درست بوده.
۰۱ آبان ۹۴ ، ۱۱:۲۳ من عاشق زندگی با طلبه ام
چه اصراری به کار داشتین وچرا؟؟؟؟
واقعا برام سواله
خواهشا جواب بدین
پاسخ:
ضعف ایمانم باعث شده بود که نگران مسائل مالی باشم . از اونجاییکه همسرم فقط یک طلبه بود با شهریه بسیار اندک طلبگی من نگران بودم که نتوانیم از پس مخارج زندگی بربیاییم این بود که روی کار اصرار داشتم . بعدها فهمیدم که چقدر اشتباه کرده بودم
۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۵:۵۰ گمنام آشنا
سلام سیده طهورا جووووووونم

واقعا الانم سرکار هستید؟

چه کاری؟

واقعا بچه هامون خیلی عذاب میکشن با کار ما مادرا......

درست بهشون نمیرسیم

با اضراب بهشون شیر می دیم

اصلا همش مضربیم

نمیدونم این شیری که می خورند چه مز ه میشه به دهنشون.....
پاسخ:
علیک سلام عزیزم . 
نه من وقتی شکورا را تازه باردار بودم در یک لحظه تصمیم گرفتم و دیگه از فرداش سرکار نرفتم به همین سادگی و خوشمزگی.
بله متاسفانه بچه هایی که مادران شاغل دارن اذیت می شن. به امید روزی که همه بچه ها طعم شیرین زندگی در آغوش مادر رو تجربه کنن نه مهدکودک
۰۵ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۲۵ ذره ی ناچیز
اساسا سختیها انسان رو بزرگ میکنه
صبر و رضایت از روزی که خدا نصیبمان کرده
اجرکم عندالله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">