فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه)

هم قدم تا خدا آباد

همنفس طلبه

طبقه بندی موضوعی

من صبورا نماز

دوشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۲۸ ب.ظ

شب گذشته دیر خوابیده بود . صدای اذان صبح می آمد . وقت ٬ وقت نماز صبح بود. رفتم تا صبورا را از خوابی که غرق آن بود بیدار کنم . پتو را دور خودش سخت پیچیده بود و مست خواب بود . شاید داشت خواب دریا را می دید و قدم زنان در ساحل زیبای آن راه می رفت .

شاید داشت در دشت زیبای سرسبزی می دوید . هر چه بود خوابش شیرین بود . نشستم تا بیدارش کنم . دلم نیامد . حس مادری ام می گفت " دخترکت را رها کن بگذار تا در خواب شیرینش غرق شود . بگذار تا سیر بخوابد . "نمازش ؟! خب وقتی بلند شد نمازش را قضا می خواند . آمدم که برخیزم . در دلم چیزی هیاهو می کرد. اگر امروز نمی توانی او را برای ادای فریضه ی نمازش ٬ تنها برای دقایقی از خواب و استراحتش بیدار کنی و احساس مادری ات بر حس بندگی ات می چربد ٬ چطور وقتی مهدی زهرا ظهور کرد می توانی سربازت را آنطور که همیشه ادعا می کنی ٬ بی منت به میدان نبرد رهسپار کنی ؟!

نشستم . اذان به انتها رسیده بود . فریاد بلند " لااله الاالله" . دستم را بر شانه اش گذاشتم . صبورایم ٬ مامانی ٬ دخترم بلند شو وقت نمازه ...

قامت دخترم در چادر زیبای گلدارش تماشایی تر شده بود .... 


موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۴/۰۳/۰۴
سیده طهورا آل طاها

نماز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">