فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه)

هم قدم تا خدا آباد

همنفس طلبه

طبقه بندی موضوعی

گاهی برای شوهرانمان نقش هوویمان را بازی کنیم

چهارشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۱۱ ب.ظ

تند تند حرف می زد . بدون وقفه . گاهی فکر می کردم اصلا وقت می کند لااقل آب دهانش را قورت بدهد ؟! یا اینکه اصلا خوب است خفه نمی شود از بس که فرصت نفس کشیدن به خودش نمی دهد.!لابه لای حرفهایش گاهی بغض می کرد. چشمهایش تر می شد . پرسیدم چند ساله هستید ؟ گفت : 37سال . ادامه دادم : چند سال است که ازدواج کرده اید ؟ گفت : 17سال . دو تا بچه هم دارم . از او خواستم که از زندگی اش بگوید از شوهرش و تاکید کردم آرامتر بگویید . شمرده شمرده تا بتوانم کمکتان کنم. 

شوهرم مرد خوبی بود . اما ما با هم تفاوت فرهنگی داشتیم . یعنی خانواده من به مراتب از آنها بالاتر بودند. بیشتر اعضای خانواده من تحصیل کرده بودند و این گاهی باعث تنش بین ما می شد . مرتب باید مراقبش می بودم که نکند با رفتارهایش آبروی مرا پیش خانواده ام ببرد. بارها می دیدم که خواهرم و شوهرش با حقارت و پوزخند به همسرم نگاه می کنند و این مسئله مرا کلافه می کرد . مرتب می گفتم : مراقب باش. این حرف رو نزن. این طوری غذا نخور . این لباس رو نپوش . گاهی شوهرم از کوره در می رفت . ازاینهمه امر و نهی من خسته می شد. اوضاع زندگی خواهرم رو به راه بود و من دوست نداشتم از او کمتر باشم . چند باری بخاطر داشتن خانه بزرگتر ، مبل شیک ، ناهارخوری و مدل ماشین با همسرم بحثمان می شد . کم کم پدر و مادرم رو به کهولت می رفتند و من خودم را موظف می دانستم که به آنها رسیدگی کنم . برای این منظور مجبور بودم مسیر شهر خودمان تا شهر آنها را که خیلی هم طولانی نبود، بروم و بیایم. کم کم تصمیم گرقتم برای آنکه بتوانم بهتر به آنها رسیدگی کنم چند روز آنجا بمانم این دیدارهای چند روزه این اواخر به یکی دوهفته هم رسیده بود. یعنی ماهانه حدود 15 روز .  

پرسیدم وقتی شما نبودید همسرتان چطور زندگی می کرد؟ ادامه داد: آشپزی اش کم کم خیلی خوب شده بود. لباسهایش را خودش می شست و اتو می کشید . این اواخر به وضوح می دیدم که میان من و او فاصله افتاده است تا همین تازگی که فهمیدم آقا تجدید فراش فرموده اند .به محض یادآوری این موضوع باز عصبانی شد. روسری اش را باز کرد و با لبه ی آن خودش را باد می زد . بوی تند عرق مشام را آزار می داد. ادامه داد:یکی را گرفته هم طبقه ی خودش . یه زن عامی ، ساده ، دیپلمه ... هرچه همسرم می گوید فقط می گوید : چشم عزیزم . چشم سرورم . مرتب پیامک های عاشقانه به همسرم می دهد حتی وقتی پیش منه. زن تند تند می گفت و من تا ته قضیه را خواندم ...  

حرفهایم را توی ذهن مرور کردم : غالبا" زن های اول خودخواه هستند و کمتر به دوام زندگی فکر می کنند و مرتب طلبکار مردند و مرد را بدهکار خود می دانند. در حالیکه زنهای دوم خیلی خودشان را وقف شوهر می کنند و اصلا و ابدا مرد را بدهکار خود نمی دانند . آنها از جایگاه سست اجتماعی خود خبر دارند لذا برای حفظ مردشان و بقای زندگی متزلزل خود تلاش می کنند . دست به ابتکارهای عاشقانه می زنند. از نقطه های تاریک زن اول باخبرند و سعی می کنند تا آنرا تکرار نکنند . مطیع تر و آرامتر و صبورترند . گاهی برای شوهرانمان نقش زن دوم را ایفا کنیم . 



موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۰۳/۰۶
سیده طهورا آل طاها

هوو

نظرات  (۱)

۱۸ مرداد ۹۴ ، ۰۳:۳۷ ماه منیرطلبه
عالیییییییییییییییی بود
ممنون
پاسخ:
ماه منیر بانو سلام 
متشکرم ناقابل بود
عزیزم در رابطه با خصوصی تون عرض کنم بله یه راهکار هست که استاد ما دادن اما کاملا خصوصیه و نمی شه عمومی کرد البته آدرس وبلاگتون هست اما از اونجاییکه وب شما بلاگفا هست نمی تونم توش نظر بگذارم وگرنه به روی چشم خدمت می رسیدم و شخصا عرض می کردم اینجا امکان بیانش نیست. بلاگفا هم نظرات منو تایید نمی کنه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">