فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه)

هم قدم تا خدا آباد

همنفس طلبه

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بابی انت و امی ...» ثبت شده است

برای رسیدن به قرار هفتگی اش از خانه خارج شد . سکه ی توی مشتش را نگاه کرد تا یادش بیاید قرار است صدقه ی روزانه ی بچه ها را به صندوق صدقات نزدیک خانه بیندازد. طبق عادت همیشگی اش نیت کرد که ثواب انجام مستحباتش را هدیه می کند به امام  زمانش . یکباره دلش پر کشید به سمت آخرین حجت برگزیده ی خدا. اندیشید : کجا هستی مولا ؟ یکباره ، خنده ی تلخی بر لبانش نشست . یادش آمد که دیشب تصویر پیکرهای غرق به خون کودکان شیعه یمن را دیده است. جوابش را گرفت . چشمانش را باز کرد تا بهتر ببیند . ببیند آن مرد عرب را که بر پیکر پاره پاره تک تک کودکان در حال احتضار یمن حاضر می شود . کودکانی که وحشت مرگ از چشمانش پیداست . دستشانشان را نرم در آغوش گرفته است و زیر گوششان زمزمه می کند : نترسید ، مرگ درد ندارد . من کنارتان هستم . آرام و آهسته ارواح کوچک و بی گناهتان را تسلیم کنید . نترسید من نمی گذارم که دردتان بیاید. کودکان آرام و بی اضطراب جان می دهند اما هرگز قلب اربا" اربای این مرد عرب را در اندوه این همه درد نخواهند دید.

به صندوق صدقات نزدیک منزل رسید ، با خودش اندیشید : قلب مولایم در رنج این ظلم ها در فشار است خدایا آقایم را به تو می سپارم . سکه را به نیت سلامتی امامش به صندوق انداخت . زیر لب زمزمه کرد : بابی انت و امی و اهلی و مالی یابن رسول الله . سلامتی بچه هایم به فدای تو ای پسر خون خدا ...



۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۳
سیده طهورا آل طاها