فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه)

هم قدم تا خدا آباد

همنفس طلبه

طبقه بندی موضوعی

۶۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

این یک توصیه و سفارش کوچک است برای تمام مادرانی که گاهی با بدقلقی های نوزادشان مواجه می شوند. این شرایط بیشتر مخصوص نوزادانی است که تازه ایام جنینی را سپری کرده اند.  

اگر فرزند نوزاد دارید برای آرامش و خواباندن او خصوصا وقتی بی قراری می کند یا به اصطلاح ما نق می زند و هیچ رقم قرار ندارد همان کاری را بکنید که فخر عالم امکان ، الگوی بانوان جهان ، زهرای اطهر می کردند.  

توی اتاق دراز بکشید و فرزندتان را روی شکم خود بخوابانید جوری که گوش او به سمت قلب شما باشد ، او با شنیدن صدای قلب شما و تماس با گرمای بدن شما آرام می گیرد . نوزاد شما 9 ماه به شنیدن صدای قلب شما عادت کرده و با آن خو گرفته است . این کار شما همان کاری است که جده ی ما حضرت زهرا (س) در مواجه با فرزند برومندشان امام حسین (ع) انجام می دادند. شما هم امتحان کنید. 

  

** من نمی دانم در میان هیاهو و هروله ی عاشورا تو بی قراری شش ماهه ات را چگونه آرام می کردی ؟ با توام ای حضرت رباب...



۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۷
سیده طهورا آل طاها

این اولین پست در زمینه تربیت فرزند است . لذا از پر مشغله ترین و یکی از حساس ترین برهه های زندگی کودک آغاز می کنیم . دورانی که بنا به حدیث نبوی دوران امیری کودک است . 1تا 7 سال .  

بسیار شنیده ایم که در این دوران باید کودک را آزاد و رها گذاشت . این دوران ، دوران توبیخ و تنبیه و قهر کردن با کودک نیست . دورانی است که کودک باید فارغ از هر مانعی به بازی ها و کنجکاوی های کودکانه اش برسد . اما والدین همیشه نگرانند که نکند این آزادی ها باعث شود کودکشان تبدیل به یک انسان لوس و خود مختار و خودخواهی بشود که گمان کند امر امر اوست و همه را موظف به اطاعت از خود ببیند. برای پاسخگویی به این سوال باید به صفحات تاریخ نگاهی بیندازیم . زندگی بانوی بانوان زهرای مرضیه و شیوه ی تربیتی او در مورد کودکانش راه گشای مادران نگران ماست . شیوه ای که انسانی چون حسین (ع) را به تاریخ عرضه داشت . پس به آنچه مشاوران مذهبی می گویند اعتماد کنید و با صبر و حوصله آنها را انجام دهید. 

تاریخ به ما نشان می دهد که حضرت زهرا(س) در این دوران بسیار بافرزندانشان بازی می کردند. این همان پاسخ جادویی است . مادرانی که با فرزندان خود بازی می کنند در واقع آنها را همان طور بار می آورند که خودشان دوست دارند . مادرانی که کودکانی در این سن دارند برای اثبات این ادعا می توانند از همین امروز شروع کنند. یک مادر در این ایام (1تا7سال) با دنیایی کار مواجه است . درست در همین سالهاست که می توانید یک مهندس ، یک محقق ، یک عالم و یک سرباز برای امامتان تربیت کنید. پس این دوران را جدی بگیرید. به زودی خواهید دید وقتی با فرزندتان بازی می کنید و با او وقت می گذرانید او را تابع کامل خود کرده اید . او درمی یابد که برای اینکه شما بتوانید با او بازی کنید باید آن کاری را انجام دهد که شما می پسندید. به این صحنه ی واقعی از زندگی این بانو دقت کنید. 

فصل امتحانات نزدیک است . مادر هم باید به درسش برسد و هم به کارهای خانه رسیدگی کند و هم اینکه پسربچه ی دو ساله ی خانه را سرگرم کند . صبح بعد از صبحانه برنامه ی همیشگی بازی شروع می شود این بار نوبت ساخت کاردستی با وسایل دور ریختنی خانه است که 2 ساعت از وقت مادر را می گیرد و کودک را سرگرم می کند . بعد نوبت بازی حرکتی است . مادر و فرزند دور گل های قالی می دوند و هر کدام مراقب است که نکند آن دیگری پایش را از گلها بیرون بگذارد و بسوزد .(مادر می داند که بازی های دویدنی نباید با ساعت خواب همسایه ی پایینی همراه باشد ) وقت ناهار است و کودک دوست ندارد قبل از غذا دستهایش را بشوید مادر به جای بحث با او ، بغلش می کند و می گوید : دوست داری تا با هم میکروبهای دستت را تماشا کنیم ؟ کودک کنجکاو می شود . همراه مادر می رود مادر آب را باز می کند و می گوید اگر می خواهی آنها را که در دستت قایم شده اند تماشا کنی اول باید دستت را با آب خیس کنی و مایع بزنی . کودک برای تماشای میکروب ها همین کار را می کند . بعد می بیند که آب سیاه از دستش می رود . مادر از فرصت استفاده می کند و می گوید نگاه کن این کثیفی ها میکروب های دست توست . به این ترتیب مادر به هدفش رسید. حالا کودک دلش می خواهد با کفگیر به جای قاشق غذا بخورد مادر به جای اینکه مانع او شود یک پارچه ی بزرگ پهن می کند یک بشقاب می آورد و یک کفگیر به دست کودک می دهد . کودک تلاش می کند با کفگیر غذا بخورد اما می بیند که نمی تواند،بخش زیادی از غذا به زمین می ریزد پس بی هیچ کلامی قاشقش را برمی دارد و دیگر به سراغ کفگیر نمی رود. بعد از ناهار مادر کودک را روی اپن آشپزخانه می نشاند که با هم ظرف بشویند . مادر می شوید و کودک با یک دستمال کوچک آنها را خشک می کند. 

بعد از ناهار ، کودک باز هم بازی می خواهد و مادر نگران درسهایش هست . به کودک می گوید برای اینکه بتوانیم با هم بازی کنیم بیا یک مسابقه بگذاریم من این کتاب را می خوانم و تو یک نقاشی قشنگ بکش وقتی عقربه ی ساعت روی عدد 4 آمد بازی استپ هست و می بینیم که کداممان برنده شده ایم . با این ترفند بچه سرگرم نقاشی می شود و مادر به درسش می رسد . 

این یک صحنه یک ساده از زندگی این بانو بود. دیدید که خیلی راحت همه چیز در دست مادر بود و باب میل کودک . تا این جای بحث ، فعلا کافی است . لطفا اگر سوال یا نظر یا پیشنهاد یا تجربه ای دارید در اختیار سایرین هم قرار بدهید . 

**  به یاد حضرت رباب، که تیر سه شعبه ی حرمله هرگز به او اجازه ی بازی با کودکش را نداد....



۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۶
سیده طهورا آل طاها

زن می گفت در مانده شده ام . موقع گفتن این جمله جوری دستهایش را مشت می کرد که انگار تمام رنج هایش را در مشتش گرفته است و با تمام قدرت می فشاردشان.  

باصدایی آهسته و خسته ادامه داد : دختر خانه که بودم برای فرار از اوضاع نابسامان منزل ، تمام هوش و حواسم را به درسم می دادم. پدرم گاهی به بهانه های واهی مادرم را زیر مشت و لگد می گرفت . مادرم هم کم نمی آورد . تندی می کرد . جواب پدرم را می داد . بعضی وقتها دستش را روی نقطه ضعف های پدر می گذاشت و بر تنش های خانه اضافه می کرد . پدر ، تربیت را در کتک زدن می دید . در داد و بیداد کردن . سعی می کرد با مرافعه های گاه و بیگاهش ما را به خیال خودش تربیت کند . توی خانه ی پدر کم کتک نخورده بودم . تحقیر می شدم . کم کم به این نتیجه رسیدم که بهتر است ازدواج کنم تا شاید به این وسیله به آرامش برسم. بعدادامه داد الان هفت سال  است که ازدواج کرده ام . همسرم مرد بدی نیست . اما هیچ وقت در هیچ کاری مرا سهیم نمی کند. هیچ وقت نظر مرا نمی پرسد . خانه مان را می فروشد بدون آنکه من بدانم . خانه می خرد بدون آنکه من متوجه شوم . ماشینش را عوض می کند و من بی خبرم. انگار من در خانه اش فقط مسئول شست و شو و پخت و پز هستم . حتی مرا در تربیت فرزندمان هم قابل نمی داند . ترجیح می دهد با دیگران مشورت کند . ترجیح می دهد از آنها نظر بخواهد . گاهی تلاش می کنم ترحم فرزند شش ساله ام را جلب کنم .برایش از سختی های زندگی ام می گویم . 

انگار برق به من وصل کرده باشند ، سرم را به سرعت بلند کردم . این کار را در مورد همسرتان هم کرده اید ؟ زن کنجکاوانه نگاهم کرد و گفت : بله . همان اوایل ازدواج شرح مفصلی از تمام سختی های خانه ی پدری ام برایش گفته بودم . از تحقیر ها ، توهین ها و کتک ها گفته بودم . یکبار هم برایش یک نامه نوشتم . به او گفتم که مادرم همیشه درگیر با پدرم بود و پدرم هم مرا از کتک هایش بی نصیب نمی گذاشت . به او گفته بودم تو هم برایم شوهر باش و هم پدر . 

روی صندلی وا رفتم . حالا همه چیز روشن شده بود . به روشنی روز . روی کاغذ کنار دستم نوشتم : 

زن باید در خانه پدری اش گرامی داشته شود . تا در منزل همسرش هم گرامی باشد . اما اگر احیانا" غیر از این شد به یاد داشته باشید هرگز از گرفتاری ها و حقارتهایی که در منزل پدر کشیدید پیش مرد حرفی نزنید . چرا که همواره به شما به چشم موجودی حقیر و بی ارزش نگاه می کند که توانایی مشورت در امور مهم زندگی مشترک را ندارد . توانایی تربیت فرزندش را ندارد. هرگز سعی نکنید ترحم فرزندانتان را جلب کنید یادتان باشد که بچه ها به مادرانی قدرتمند نیاز دارند که بتوانند در لحظات بحرانی از آنها کمک و مشاوره بگیرند.



۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۴
سیده طهورا آل طاها

زن پوشیه اش را به صورت زد با گام های سریع به سمت ایستگاه مترو به راه افتاد. نزدیک پله ها ، دو تا خانم که با فاصله از هم راه می رفتند و هر کدام پوشیه ای به صورت داشتند نظرش را جلب کرد. 

قدمهایش را سریع تر کرد ، جوری که درست پشت سر نفر دوم باشد . حالا شدند سه تا خانم که پوشیه به صورت داشتند.  چند قدم دورتر نزدیک صندلی ها درست همان جایی که مسافران در انتظار آمدن قطار هستند ، دو تا خانم با ظاهری ناهنجار نشسته بودند. 

اولین خانم با پوشیه ای به صورت از کنار آنها رد شد . هر دو خانم نگاهی از سر تمسخر به او کردند و زن پوزخند آنها را به وضوح دید . 

دومین خانم با پوشیه ای به صورت از کنار آنها رد شد . هر دو خانم این بار متعجب نگاهی به هم انداختند و جابجا شدند . 

حالا نوبت زن بود که از کنار آنها بگذرد. هر دو خانم در حالیکه خطوط چهره را در هم می کشیدند به سرعت روسری هایشان را جلو کشیدند و شق و رق نشستند. 



۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۲
سیده طهورا آل طاها

تند تند حرف می زد . بدون وقفه . گاهی فکر می کردم اصلا وقت می کند لااقل آب دهانش را قورت بدهد ؟! یا اینکه اصلا خوب است خفه نمی شود از بس که فرصت نفس کشیدن به خودش نمی دهد.!لابه لای حرفهایش گاهی بغض می کرد. چشمهایش تر می شد . پرسیدم چند ساله هستید ؟ گفت : 37سال . ادامه دادم : چند سال است که ازدواج کرده اید ؟ گفت : 17سال . دو تا بچه هم دارم . از او خواستم که از زندگی اش بگوید از شوهرش و تاکید کردم آرامتر بگویید . شمرده شمرده تا بتوانم کمکتان کنم. 

شوهرم مرد خوبی بود . اما ما با هم تفاوت فرهنگی داشتیم . یعنی خانواده من به مراتب از آنها بالاتر بودند. بیشتر اعضای خانواده من تحصیل کرده بودند و این گاهی باعث تنش بین ما می شد . مرتب باید مراقبش می بودم که نکند با رفتارهایش آبروی مرا پیش خانواده ام ببرد. بارها می دیدم که خواهرم و شوهرش با حقارت و پوزخند به همسرم نگاه می کنند و این مسئله مرا کلافه می کرد . مرتب می گفتم : مراقب باش. این حرف رو نزن. این طوری غذا نخور . این لباس رو نپوش . گاهی شوهرم از کوره در می رفت . ازاینهمه امر و نهی من خسته می شد. اوضاع زندگی خواهرم رو به راه بود و من دوست نداشتم از او کمتر باشم . چند باری بخاطر داشتن خانه بزرگتر ، مبل شیک ، ناهارخوری و مدل ماشین با همسرم بحثمان می شد . کم کم پدر و مادرم رو به کهولت می رفتند و من خودم را موظف می دانستم که به آنها رسیدگی کنم . برای این منظور مجبور بودم مسیر شهر خودمان تا شهر آنها را که خیلی هم طولانی نبود، بروم و بیایم. کم کم تصمیم گرقتم برای آنکه بتوانم بهتر به آنها رسیدگی کنم چند روز آنجا بمانم این دیدارهای چند روزه این اواخر به یکی دوهفته هم رسیده بود. یعنی ماهانه حدود 15 روز .  

پرسیدم وقتی شما نبودید همسرتان چطور زندگی می کرد؟ ادامه داد: آشپزی اش کم کم خیلی خوب شده بود. لباسهایش را خودش می شست و اتو می کشید . این اواخر به وضوح می دیدم که میان من و او فاصله افتاده است تا همین تازگی که فهمیدم آقا تجدید فراش فرموده اند .به محض یادآوری این موضوع باز عصبانی شد. روسری اش را باز کرد و با لبه ی آن خودش را باد می زد . بوی تند عرق مشام را آزار می داد. ادامه داد:یکی را گرفته هم طبقه ی خودش . یه زن عامی ، ساده ، دیپلمه ... هرچه همسرم می گوید فقط می گوید : چشم عزیزم . چشم سرورم . مرتب پیامک های عاشقانه به همسرم می دهد حتی وقتی پیش منه. زن تند تند می گفت و من تا ته قضیه را خواندم ...  

حرفهایم را توی ذهن مرور کردم : غالبا" زن های اول خودخواه هستند و کمتر به دوام زندگی فکر می کنند و مرتب طلبکار مردند و مرد را بدهکار خود می دانند. در حالیکه زنهای دوم خیلی خودشان را وقف شوهر می کنند و اصلا و ابدا مرد را بدهکار خود نمی دانند . آنها از جایگاه سست اجتماعی خود خبر دارند لذا برای حفظ مردشان و بقای زندگی متزلزل خود تلاش می کنند . دست به ابتکارهای عاشقانه می زنند. از نقطه های تاریک زن اول باخبرند و سعی می کنند تا آنرا تکرار نکنند . مطیع تر و آرامتر و صبورترند . گاهی برای شوهرانمان نقش زن دوم را ایفا کنیم . 



۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۱
سیده طهورا آل طاها

باران به شدت می بارید . پسر خانواده هنوز بازنگشته بود .  

چند دقیقه بعد صدای زنگ خانه خبر از آمدن پسر می دهد . پدر در حالیکه به لباسهای خیس پسرش نگاه می کند می گوید : چند بار بهت گفتم با خودت چتر ببر . 

دختر خانواده پشت چشمهایش را نازک می کند و در دنباله ی حرف پدر می گوید : ولش کن بابا این همیشه همین طوریه . کلا" سر به هواست. 

مادر در حالیکه با یک حوله از راه می رسد با نرمی و مهربانی می گوید : آخ ! الهی بمیرم . پسرم زیر بارون خیس شده . از دست این بارون که دلش اومد و لباسای پسرم رو خیس کرد. 

پسر قند توی دلش آب می شود . حوله را از دست مادر می گیرد و با نگاه های سرشار از محبت او را از نظر می گذراند.. 

متنی که در بالا گفته شد دقیقا عین عباراتی بود که استاد ما در تعریف مادری کردن برای همسر می گفتند. منظور از مادری کردن برای همسر این است که : همان طور که مادر به سرعت از خطاهای فرزندش می گذرد و با هر شرایطی اعم از بیماری و یا ... خود را سازگار می کند و زبان خوش دارد ما هم باید سعی کنیم از خطاهای همسر بگذریم در شرایط های غیرقابل پیش بینی همراه و همگام او باشیم . زبان خوش داشته باشیم و در یک جمله سازگار باشیم . مردها اغلب به این نوع محبت نیاز دارند .



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۹
سیده طهورا آل طاها

همه دور هم نشسته بودند . گاهی عادت استاد این می شود که وقتی کسی مشکلی را مطرح می کند می پرسد : کی می تونه جواب بده ؟ این بار اما نپرسید . خودش جواب داد . 

زن می گفت : کلافه شدم . از بس که می گوید : چادرت رو درست سرت کن . خانم یه کم بیشتر مراقب باش اینجا نامحرم زیاده . آهسته تر قدم بردار عجله نداریم لازم نیست تند تند راه بروی و نگاه ها را به سمت خودت بکشانی . زن ادامه داد : همسرم مرد خیلی خوبی است . اما روی مسئله ی حجاب من خیلی حساس است . اوایل فکر می کردم خوب می شود . اما نشد . یعنی هیچ فرقی نکرده . گاهی که من به حرفهایش اهمیت نمی دهم یا کار خودم را می کنم عصبانی می شود . اخم می کند . با صدای بلند تشر می زند و من هم می زنم زیر گریه . زن دستهایش را به هم فشرد و ادامه داد : تازگی ها هم که یک نظریه تازه داده ! می گه حالا که نمی تونی خوب رو بگیری پوشیه بزن .  

به زور خنده ام را خوردم . متوجه نگاه های زیر چشمی و خنده های ریز بچه ها که سعی می کردند با ایما و اشاره با من شوخی کنند شدم . پوشیه ام را با تقدس خاصی در آوردم و نگاهش کردم . داشتم به پوشیه و فوایدش فکر می کردم که استاد برخلاف عادت گاه گاهش شروع به پاسخگویی کرد. 

وقتی شوهرتان حساس است برای اینکه میزان حساسیتش را کم کنید خودتان در وهله ی اول دست به کار شوید. میزان حیای خودتان را بالا ببرید . وقتی اطمینان پیدا کردید که نقصی در حجاب شما نیست گام بعدی را بردارید. گاهی به همسرتان بگویید : پرده ها را خوب بکش نکند از بیرون دیده شوم.؟ یا بگویید : نگاه کن ببین چادرم خوبه ؟ موهام پوشیده شده ؟ لباسم پوشیده هست ؟ به این رویه ادامه بدهید تا همسرتان مطمئن شود شما خودتان روی "حیا" حساس هستید . یادتان باشد مراقب باشید که غیرت شوهرانتان را نشکنید.غیرت جز صفات الهی است . مردی که فاقد این صفت باشد اصلا" مرد نیست . اینکه اسلام از زن می خواهد بدون اجازه او از منزل بیرون نرود به این دلیل است که وظیفه ی مرد ایجاد امنیت برای زن است مردی که از مکان همسرش بی اطلاع است چطور می تواند در موقع لزوم و نیاز به دادش برسد و امنیت را به او برگرداند؟ مرد باید بتواند از همسرش حمایت کند . مردی که در برابر خطرات توان حمایت از همسر را نداشته باشد که مرد نیست .برای همین است که اگر مردی مرتب به همسرش از زن دوم و سوم بگوید و مرتب یادآور شود که " این حق مسلم من است و ممکن است دوباره ازدواج کنم و تو هم باید اطاعت کنی ."مسلما" مرتکب خطا می شود چرا که احساس عدم امنیت را در زن تشدید می کند و حس رقابت را در او بیدار می کند. 

استاد نگاهی به پوشیه ی روی کیفم انداخت و رو به زن گفت : اگر همسرت می خواهد که پوشیه بزنی باید بزنی . به او بگو به محض اینکه برایم پوشیه بخری آنرا می زنم . خواهی دید که شوهرت وقتی تغییر رفتارهای تو و میزان اطاعت پذیری ات را ببیند چقدر نسبت به تو ملایم می شود و قلبش آرام می گیرد. 

حرفهای استاد تمام شده بود کلاس پر از همهمه بود و من هنوز به پوشیه ای که یار طلبگی در آخرین سفرم به مشهد بهم هدیه داده بود و من از آن روز مرتب به صورت دارمش نگاه می کردم .



۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۸
سیده طهورا آل طاها

زن جوان ظاهرا" 25 ساله به نظر می آمد . این پا و آن پا شد و شروع به صحبت کرد : از وقتی ازدواج کردیم رابطه ی من با مادرشوهرم تعریفی نداشت . همیشه احساس می کردم که مادرشوهرم مثل یک رقیب قصد ربودن همسرم را دارد . ماه های اول وقتی می دیدم که مادرشوهرم چطور مثل پروانه دور همسرم می چرخد کفرم درمی آمد . برخلاف مادرشوهرم پدر شوهرم مرد مهربانی است . خیلی زیاد هوای مرا دارد . از من تعریف می کند . خصوصا از دست پخت و خانه داری ام . اوایل سعی می کردم به رفتار گرم پدرشوهرم قانع باشم و مرتب دلم را به همین خوش می کردم . اما به وضوح می دیدم که رفتار مادر شوهرم بدتر می شود. کم کم تصمیم گرفتم تا در برابر رفتارهای مادرشوهرم عکس العمل نشان بدهم . هر بار که منزلشان می رفتیم یا آنها به منزل ما می آمدند درست مثل پروانه دور شوهرم می چرخیدم. زیادی تحویلش می گرفتم. مرتب می نشستم کنارش و با او صحبت و شوخی می کردم . تمام تلاشم این بود که مادرشوهرم کمتر فرصت کند تا با همسرم خلوتی داشته باشد و قربان صدقه اش برود . احساس می کردم این طوری دلم خنک می شود . اما راستش را بخواهید دیگر از این وضعیت خسته شده ام . تمام زندگی ام شده جنگ میان من و مادرشوهرم . بدون رد و بدل شدن هیچ حرف خاصی که نشان دهنده ی مشکلی میان ما باشد با هم در نبردی نرم به سر می بریم و این مرا رنج می دهد . اینکه مرتب باید مراقب همسرم و مادرش باشم کلافه ام می کنم . از طرفی دلم برای اینهمه مظلومیت خودم می سوزد. 

کلام زن که به اینجا رسید استاد لبخند کمرنگی زد و رشته ی کلام را به دست گرفت : پس شما خودتان را مظلوم هم می دانید . زن حق به جانب سرتکان داد. استاد ادامه داد: اما شما مقصرید . هم شما و هم پدرهمسرتان. زن که چشمش گرد شده بود پرسید : پدرشوهرم چرا؟! استاد گفت : پدر شوهر شما احتمالا به دلیل مشکلات قدیمی که با همسرش داشته به شما توجه خاصی دارد و این رفتار او مادرشوهر شما را نسبت به شما تحریک می کند. هروقت که دیدید پدرشوهرتان زیادی به شما توجه دارد احساس خطر کنید. همین طور شما با توجه های بی موردتان به همسرتان احساسات مادرش را تحریک می کنید . چه اشکالی دارد اگر اجازه بدهید مادرشوهرتان در مقام یک مادر به فرزندش محبت کند . قربان صدقه اش برود . دوستش داشته باشد . درست است که مادرشوهرها هم باید مرز این رفتارشان را بدانند اما شما هم با حس حسادتتان بیشتر او را تحریک کردید.یادتان باشد که نباید زیاد به مادرشوهرتان و خانواده ی همسرتان پیله کنید این رفتار باعث خستگی همسرتان می شود و از اینکه مرتب باید بین شما و آنها باشد کلافه می شود . به جای این پیله کردن ها به خدا اعتمادکنید و او را باور داشته باشید . خواسته های خودتان را بزرگ کنید و اینقدر کوچک فکر نکنید . مردها بچه های بزرگی هستند که فقط قد کشیده اند. آنها هر چقدر هم که بزرگ شده باشند به محبت مادر نیازمندند . آنها را از داشتن این محبت محروم نکنید.  

زن قصد خروج داشت که استاد صدایش زد : یک نکته ی دیگر - " یادت باشد جلوی مادرشوهرت لباس های تنگ که اندام مرتب و منظمت را نشان می دهد نپوشی ."! تا زن آمد دلیلش را بپرسد استاد ادامه داد : مادر شوهرها اغلب پا به سن گذاشته اند و از اینکه شما با این اندام و لباسهای تنگ و کوتاه جلوی آنها و خصوصا" پدرشوهرتان راه بروید عصبی و ناراحت می شوند و این مسئله آرام آرام شرایط را برای شما سخت می کند. 

زن به نشانه ی قدردانی سری تکان داد و از در بیرون رفت . شاید می رفت که طرحی نو در اندازد...



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۶
سیده طهورا آل طاها

مرد ٬ انگار به هیچ صراطی مستقیم نبود. هر چه دختر با او صحبت می کرد ٬ فایده نداشت .تازه شش ماه از عقدشان می گذشت . اصرار های مرد و تلاش های دختر بی ثمر مانده بود . کار به خانواده ها کشیده شده بود. پدر دختر٬ حق به جانب و عصبانی به دخترش می گفت : " فردا می ری بهش می گی تا وقتی که دختر توی خونه ی بابات هستی از این چیزها خبری نیست . اگر ناراحت است زودتر دست زنش را بگیرد و به خانه ی خودش ببرد. ما از این رسم ها نداریم که دختر زمان عقد منزل خانواده ی شوهرش بمونه ."

از آن طرف ٬ مادر داماد هم حق به جانب به پسرش می گفت :" فردا که زنت رو دیدی بهش بگو ٬ دختر از وقتی که عقد می کنه دیگه اختیارش دست پدرش نیست ٬ دست شوهرشه . به هر حال ما هم آبرو داریم . هفته ی دیگه عروسی دختر عموت هست و زنت باید توی عروسی باشه . بگو مسافرت نره . تا وقتی پدرومادرش بر می گردن بیاد خونه ی ما ."

کار بالا گرفته بود. نوعروس میان زمین و هوا دست و پا می زد . هیچ کس کوتاه نمی آمد . کار به مشاوره کشید. مرد شروع به صحبت کرد : خانم ببینید ٬ هفته ی دیگر عروسی دختر عموی من است ما پیش اقوام آبرو داریم . همه منتظرند تا همسر مرا ببینند. اما ایشان می خواهد هفته ی آینده به اتفاق پدر و مادرش عازم سوریه شود . من شوهرش هستم و باید از من اطاعت کند . من دوست ندارم ایشان برود .

زن ناراحت و کلافه گفت : من چکار کنم ؟ پدرم راضی نمی شود . می گوید تا وقتی دختر این خانه هستی هر جا ما رفتیم تو هم باید بیایی . اجازه نمی دهد که شب را منزل پدر ایشان بمانم آنهم یک هفته .!

خانم مشاور رو به آقای داماد که با چهره ای حق به جانب نشسته بود ٬ گفت : آقا شما از زمان عقد تا الان که شش ماه گذشته آیا به همسرتان نفقه پرداخت کرده اید ؟ مرد که جا خورده بود گفت : نه ! ایشون که هنوز خونه ی من نیومده . فعلا" منزل پدرشه . نفقه اش هم با پدرش هست .

خانم مشاور رو به عروس که انگار جان گرفته بود کرد و گفت : خانم زندگی زناشویی شما شروع شده ؟ زن درحالیکه سرخ و سفید می شد گفت : نه ٬ ما عروسی نکرده ایم !.

خانم مشاور رو به هر دو گفت : مسئله حل شد . شما هنوز زندگی مشترک تان را با تمام زوایایش شروع نکرده اید . مرد هنوز به زن نفقه نمی دهد و هنوز رابطه ی زناشویی شکل نگرفته است . پس دختر هنوز تحت ولایت پدرش است .

بعد رو به داماد کرد و ادامه داد: طولانی بودن مدت عقد که فقط در فرهنگ ایرانی هاست و به بهانه ی آشنایی طرفین یا تهیه جهیزیه برای دختر و فراهم شدن شرایط برای پسر ایجاد شده است ٬ جز اینکه آتش اختلاف را بین زوجین شعله ور کند و دخالت های پی در پی والدین را به دنبال داشته باشد هیچ ثمره ای ندارد. در آیین اسلام ما هیچ تعریفی از دوران عقد نداریم . متاسفانه دوران عقد ٬ معمولا" ٬ به یکی از تلخ ترین و پر تنش ترین ایام زندگی مشترک زوجین تبدیل می شود . ضمن اینکه هیچ شناخت صحیحی نیز حاصل نمی شود  . در واقع شناخت صحیح تنها زمانی شکل می گیرد که زوجین زیر یک سقف زندگی مشترکشان را آغاز کنند.  اگر نهایتا" مجبور به برقراری دوران عقد شدید آنرا به حداقل برسانید و تلاش کنید که برای جلوگیری از بحران در این مدت ٬ مسائل را به شکل توافقی حل کنید و قبلا" رسم ها و شرایط یکدیگر را جویا شوید تا از بروز هر گونه ناراحتی جلوگیری شود.

حرفهای خانم مشاور تمام شده بود . اما مرد به غایت عصبانی و دلخور بود.



۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۴
سیده طهورا آل طاها

همین طور یک بند حرف می زد. اشک می ریخت و حرف می زد . استاد ٬ انگار اجازه داده بود تا خوب خودش را خالی کند . حتی یک کلمه هم حرف نمی زد. زن جوان که ساکت شد . از او پرسید : از کی فهمیدی که شوهرت شرب خمر می کند ؟ زن که گویا دوباره سر درد و دلش باز شده بود با بغض گفت : از سه ماه بعد از عروسی مان. یک روز دیدم خیلی عادی شیشه های مشروب را توی یخچال خانه می گذارد . من تا به حال مشروب ندیده بودم . گفتم اینا چیه ؟! وقتی فهمیدم خیلی ناراحت شدم . خانواده ی پدرم و خانواده ی همسرم هر دو آدمهای آبرو داری هستند. می دانستم که خانواده اش بی خبرند . اما مشخص بود که سالهاست شرب خمر می کند. استاد پرسید : به کسی هم چیزی گفتی ؟ پدرش را با خبر کردی ؟ زن باعجله گفت : نه نه اصلا" . نخواستم آبرویش را پیش پدرش ببرم . می دانستم که باید رازدار شوهرم باشم.

استاد در حالی که انگار ته قضیه را خوانده است پرسید: پس چه شد که الان اینجا هستی ؟ زن دردمندانه ادامه داد: آخه دو هفته پیش با همه ی اقواممان رفتیم شمال ٬ ویلای یکی از آشناها. آنجا بود که همسرم در کمال ناباوری من٬  بطری مشروبش را بیرون آورد و جلوی چشمان متعجب همه و خصوصا پدرم ٬ وقیحانه آنرا سر کشید! من از شدت شرمندگی و ناراحتی هزار بار مردم و زنده شدم. پدرم ٬ به حالت سکته افتاد. آبرویمان جلوی همه رفت . آبروی من و همسرم هم ...

استاد رشته را به دست گرفت : راز داری و امانتداری فقط تا زمانی است که همسر شما مرتکب کار خلاف شرع و یا گناه کبیره نشده است . وقتی دیدید که همسرتان مرتکب گناه کبیره می شود . وقتی دیدید که کار خلاف شرع و اخلاق انجام می دهد دیگر راز داری معنا ندارد . باید آنرا افشا کنید. در اولین برخورد هم پدرش را در جریان بگذارید. راز داری دیروز شما ٬ آبرو ریزی امروز را به دنبال داشت .



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۰۵
سیده طهورا آل طاها