تربیت های مدرن ...!!
هنوز ساعت کار مرکز مشاوره آغاز نشده بود . چند نفر از مشاوران دور هم جمع شده بودند و در مورد مطالب مختلف صحبت می کردند . از جمله خبری که به تازگی منتشر شده بود. در یکی از کشورهای اروپایی تصاویری منتشر شده بود که طی آن والدین کودکان زیر شش سال با بستن نوعی ریسمان به گردن بچه ها و گرفتن سر ریسمان در دست خودشان در معابر عمومی مثل خیابان ، پارکها و مترو ، آنها را کنترل می کردند . صدای تعجب و گاهی خنده های ریز مشاورین بلند شد .
با مراجعه اولین زوج ، کار رسما" آغاز شد و جمع مشاورین از هم پاشید تا هر کدام به سراغ کار روزانه خود بروند .
مشاور با دیدن پسر بچه ی حدود پنج ساله ای که خودش را پشت والدینش پنهان کرده بود ، تازه متوجه حضور او شد . تلاش بی وقفه والدین در راضی کردن بچه تقریبا بی حاصل بود . پدر و مادر پسر بچه ، از پرخاشگری حاد فرزندشان شکایت داشتند. لجبازی های مکرر کودک آنها را کلافه و سردرگم کرده بود .
مشاور فهمیده بود شش سال از ازدواج آنها می گذرد و هر دو شاغل هستند . تغذیه کودک مناسب بود و از این بابت مشکلی نبود . رفت و آمدهای آنها اگر چه محدود بود اما مناسب و به قاعده می نمود. خانواده از وضعیت رفاهی خوبی برخوردار بودند و این مساله باعث شده بود که برای ساکت کردن کودکشان از لجبازی و پرخاشگری مرتب به او باج بدهند . تحصیلات پدر و مادر هر دو بالا بود لذا به لحاظ فرهنگی مشکل خاصی به چشم نمی خورد .
آن چیزی که مشاور می دانست این بود که لجبازی در بچه ها ذاتی نیست . این محیط است که آنها را لجباز می کند . کار سختی بود باید از میان رفت و آمد های مکرر والدین و سوال های زیرکانه محیط زندگی آنها را بررسی می کرد .
کم کم فهمید که امر و نهی های گاه و بیگاه والدین در بروز لجبازی های فرزندشان بی تاثیر نیست اما لجبازی و پرخاشگری این کودک از نوع حاد بود و اگر چه امر و نهی های مکرر ساختار تربیتی کودک را به مخاطره می اندازد اما در این مورد بخصوص امر و نهی ها تا این اندازه کنترل نشده نبود.
زن و شوهر به نظر خیلی ناهمگون نبودند لذا مشاور با سوال های مختلف فهمید که اختلافات این زوج چیزی است در حد تمام زندگی های زناشویی اطرافمان . درست است که اختلاف میان زوجین و لجبازی های مکررشان با یکدیگر فرزندان را به لجبازی می کشاند اما در این مورد این اختلافات تا این حد نبود .
احتمال بعدی سرزنش کردن های والدین بود . آیا والدین کودک با سرزنش های مکرر خود ، زمینه لجبازی را در فرزندشان به وجود آورده بودند ؟ همین طور از آنجاییکه اشتغال مادر ، زمینه حضور کودک در خانه و استفاده از محیط خانه را به حداقل می رساند این فرض نیز وجود داشت که احتمالا دوستان مهدکودکی او ، لجبازی و پرخاشگری را به او آموخته اند . هر چند افراط در محبت های بی حد و برآورده کردن تمام نیازهای ریز و درشت کودک در بروز لجبازی و پرخاشگری بی تاثیر نیست
با تمام این اوصاف به دلیل تحصیلات بالای هر دو والد، احتمال عدم هماهنگی در تربیت کودک جدی به نظر نمی رسید ... شاید هم جدی به نظر برسد ... مشاور به خاطر آورد که موارد زیادی سراغ داشته که والدین در عین داشتن تحصیلات مناسب در تربیت فرزندشان به شدت دچار اشکال بودند در حالیکه والدینی را هم می شناخت که با حداقل تحصیلات و امکانات ، در تربیت فرزندشان نظیر نداشتند.
موضوع داشت بیش از حد کش می آمد و مشاور هنوز دلیل رفتار کودک را نفهمیده بود .
خیلی اتفاقی و از سر استیصال پرسید : وقتی از مهد می آید کجا را برای بازی کردن انتخاب می کند؟ بعد بلافاصله ادامه داد : مثلا" توی اتاقش می رود و در سکوت سرگرم بازی می شود یا ترجیح می دهد بعد از ساعتها دوری از شما ، همه جا به دنبال شما بیاید ؟ توی آشپزخانه ... داخل پذیرایی ... اتاقها ... بعد منتظر پاسخ ماند . این سوال در واقع شاید آخرین تیر ترکش مشاور بعد از جلسات متعدد بود . مرد نگاهی به همسرش کرد . نگاه زن و مرد در هم تلاقی کرد و بعد خیلی نرم روی بچه متمرکز شد.
آخر سر مرد لب گشود که " راستش ما تازه ازدواج کرده بودیم که همسرم متوجه بارداری اش شد . می دانید که خانه ی یک تازه عروس و داماد چه شکلی است . پر از چیزهای قیمتی و ظریف . مجسمه های کریستال چک ، ظروف نقره ظریف ، مبل های رنگ روشن .
مرد همین طور لیست لوازم لوکس خانه را می شمرد و مشاور مبهوت از پاسخ با آرامش به مرد نگاه می کرد . هر چه مرد جلوترمی رفت ضربان قلب مشاور بالاتر می رفت . از روی تجربه می دانست که این پاسخها کلید حل معمای پرخاشگری و لجبازی کودک معصوم است .
مرد همچنان می گفت : با تولد بچه من و همسرم کاملا" دستپاچه بودیم . آنهم یک پسربچه که حتما خیلی هم شیطان بود . برای محافظت از لوازم لوکس و قیمتی خانه و البته مراقبت از بچه که نکند سرش به پایه های مبل چوبی بخورد یا از بالای مبل زمین بیفتند و آسیب ببیند باید کاری می کردیم . اوایل که پسرمان کوچکتر بود یکی از قالیچه ها را زیر پایش می انداختیم و هر چه وسایل بازی داشت هم کنارش می گذاشتیم و مراقب بودیم که از محدوده آن قالیچه بیرون نیاید تا خرابکاری نشود .
اما وقتی بزرگتر شد کنترلش سخت تر شد . می خواست به همه جا سرک بکشد و کنجکاوی کند . مرتب جیغ می کشید و گریه می کرد . تا اینکه مجبور شدیم شیوه مان را عوض کنیم.
فضا سنگین شده بود . مرد به همسرش نگاه کرد و ادامه داد : هیچی دیگه با پارچه های پنبه ای یک ریسمان درست کردیم و یک سرش را به پای بچه بستیم و سر دیگرش را هم به یکی از ستون های مرمری خانه . این طوری هم کنترلش می کردیم و دایره رفت و آمدش را محدود می کردیم و هم لازم نبود مرتب یکی از ما کنارش بنشینیم و از کار و زندگی بیفتیم. البته پارچه پنبه ای بود و به پوستش آسیبی نمی رساند .
خلاصه که بچه این طوری فقط در یک محدوده دایره وار حرکت می کرد و از همه نظر کنترل می شد .
نگاه از حدقه درآمده مشاور روی پدرو مادر قفل شده بود. سکوت آنقدر به درازا کشید که والدین از مشاور پرسیدند : چطور ؟ مشکلی پیش اومده ؟!!