فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه)

هم قدم تا خدا آباد

همنفس طلبه

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حجاب» ثبت شده است

صبورا برای یک کار پزشکی نیاز به انداختن عکس رادیولوژی داشت . 

آن روز بعد از کمی تاخیر همراه پدرش برای انداختن عکس راهی شد . مسئول رادیولوژی تذکر داده بود که موقع انداختن عکس گوشواره ها و گردن بند و هر چیز فلزی دیگر باید برداشته شود .

پدر صبورا بیرون اتاق منتظرش بود و از آنچه داخل می گذشت بی اطلاع بود. صبورا تعریف می کرد :

مسئول رادیولوژی گفت : روسری ات را باز کن همین که دور گردنت باشد کافیست . عکس باید دقیق باشد. سپس ادامه داده بود : کمی هم روسری ات را عقب تر بکش . صبورا دنباله ی حرفش را گرفت که : روسری ام را دور گردنم بستم . کمی آن را عقب تر دادم . مسئول رادیولوژی عکس اول را انداخت . آماده شد تا عکس بعدی را بیندازد که متوجه شدم موهای جلوی سرم بیرون ریخته . سعی می کردم موهایم را داخل روسری فرو کنم که به نظرم آمد ؛ عکس رادیولوژی از صورت است نه از گردن . پس چرا باید گردنم پیدا باشد . روسری را باز کردم گردنم را کاملا پوشاندم ،روسری را جلوتر کشیدم ولی دقت داشتم که گردی صورتم برای عکس کاملا مشخص باشد. حالا نه گردنم پیدا بود و نه موهای جلوی سرم . مسئول رادیولوژی برگشت . نگاهم کرد . گفت : روسری ات را درست کردی ؟ محکم و جدی گفتم : بله برای عکس رادیولوژی صورت نیازی نیست گردنم مشخص باشد . موهای جلوی سرم افشان شود . همین گردی صورت کافیست . شما کارتان را انجام بدهید . 

مسئول رادیولوژی دو تا عکس بعدی را گرفت و بیرون رفت .

* یادمان باشد اگر فلسفه ی حجاب را ریشه ای برای بچه ها بازگو کنیم و با آن مثل یک دیکته ی رونویسی شده ی اجباری برخورد نکنیم ، بچه ها که ذاتا" شیفته ی پاکی و نجابت هستند به آن گرایشی فطری پیدا می کنند . از حریم خود دفاع می کنند و عرصه را برای کوچکترین سوءاستفاده باز نمی گذارند.

نکته بعدی اینکه : سعی کنیم تا جاییکه برایمان مقدور است دخترهایمان را همراه پدرانشان به دکتر بفرستیم تا بیشتر مورد احترام واقع شوند . همراهی پدرها در کنار دخترانشان حس خوب پشتوانه داشتن را در دخترها ارضا می کند . بیشتر دخترانی که به جنس مخالف گرایش دارند ، دخترانی هستند که رابطه ی عاطفی خوبی با پدرانشان ندارند و حس پشتوانه داشتن یا تکیه گاه داشتن در کنار یک فرد قوی تر را تجربه نکرده و ارضا نشده اند . لذا توصیه می شود که پدرها گاهی برای گرامی داشتن دخترانشان و برآورده کردن این نیاز ذاتی آنها  ، تفریحات دو نفره را در برنامه کارشان قرار دهند.

همین طور مادرها برای آموزش غیرتمند بودن و ایجاد حس اعتماد به نفس به پسرانشان ؛ گاهی تفریحات دو نفره با آنها را در لیست کارهای هفتگی شان قرار دهند تا پسرها این فرصت را داشته باشند تکیه گاه بودن و مراقبت از جنس لطیف تر از خود را تجربه کنند. 

** همین الان نوشت :

سریال " در چشم باد " که شاهد بازپخش آن از شبکه افق هستیم ، انصافا" کار تاریخی کم نظیری است که تماشای آن خالی از لطف نیست . صرفنظر از برخی ایرادات که می شود به آن گرفت ، نقاط قوت این سریال آن قدر زیاداست که ببیننده را با بخش های مهمی از تاریخ معاصر ایران زمین آشنا می کند . من اصرار دارم که بازپخش این سریال را در کنار بچه ها تماشا کنم . ممکن است تماشای یک سریال تاریخی که به واگویه کردن بخش وسیعی از وقایع تاریخ معاصر ایران پرداخته از منظر بچه ها جالب به نظر نرسد ، لذا برای تشویق کردن بچه ها به تماشای سریال در کنار هم به شیوه های مختلف متوسل می شوم . مثل همین امروزسفره ی نان و پنیر و گوجه و خیار عصرانه را روبروی تلوزیون چیدم تا به بهانه خوردن عصرانه کنار هم ، این سریال تاریخی را مشاهده کنیم . بچه ها از دیدن بعضی آداب و رسوم و وقایع مربوط به حماسه بزرگ مرد ایران "میرزا کوچک خان جنگلی " شگفت زده می شوند . 

** بعدا" نوشت :

مهرگان بانوی عزیز و بانوی طلبه بزرگوار که هر دو لطف کرده و بنده رامحرم دانستید ،محبت فرموده و کامنت خصوصی نگذارید . وقتی کامنت شما خصوصی باشد امکان پاسخگویی و انتشار آن برای بنده مقدور نیست و شرمنده شما می شوم .درصورتیکه تمایل به انتشار متن کامنت تان را ندارید ، بفرمایید تا متن را ستاره دار کنم . لطفا مجددا" یک کامنت بگذارید.

۳۷ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۳۳
سیده طهورا آل طاها

بارها شده بود که وقتی با افراد خانواده دور هم جمع می شدیم و حرف هایمان به تربیت فرزند کشیده می شد ، این هشدار را می شنیدم که : حالا بگذار بچه هات بزرگ بشن می بینی که این طور که می خواستی نمی شوند . با این حجاب های رنگارنگ توی کوچه و خیابان حتما" شکل حجاب آنها فرق خواهد کرد . شکل عقایدشان فرق خواهد کرد . آنوقت دیگر بچه نیستند که از شما حرف شنوی داشته باشند . دیگر بزرگ شده اند و شما حریف شان نمی شوید . 

اغلب می شنیدم که : خب شاید آب نیست وگرنه بچه های تو هم اگر در موقعیتی قرار بگیرند که شما و پدرشان نباشید و بتوانند آزادانه تر برخورد کنند ، حتما شکل رفتاری شان تغییر خواهد کرد .


خوب می دانستم که مسیری را که در مورد تربیت بچه ها طی می کنم ، مسیر درستی است . اما باور داشتم که این همه راه نیست . برای خودم مرور می کردم : برای تربیت درست باید کارهای زیادی کرد . لقمه ها باید پاک باشد . مالی که پدر سر سفره می گذارد پاک باشد. محیط زندگی ملکوتی باشد . گوش و چشم و زبانشان پاک باشد و.... اینها همه هست اما همه اینها تنها بخشی از راهی است که باید طی شود . مسئله این است که نیمی دیگر از راه به ذات خود بچه ها و پیمانی که در روز الست میان آنها و خدا رد و بدل شده بستگی دارد . راستش من می ترسیدم . می ترسیدم که نکند تمام آنچه دیگران می گویند به تحقق برسد . آنوقت مثال من ، مثال تاجری می شود که تمام سرمایه اش را در یک شب طوفانی به دل متلاطم دریای خروشان داده است . آن روز من چه باید می کردم .

سرکلاس درس ، استاد برایمان می گفت : فکر نکنید همه ی این راهها را اگر رفتید دیگر تمام است و بچه هایتان مهدوی می شوند نه این ها ، همه راه نیست . یک بخشی از آن را باید بگیرید . با التماس بگیرید . دستهایتان را به آسمان بگیرید و برای بچه هایتان با سوز دل و از سر نیاز و بیچارگی از خدا مدد بگیرید . عاقبت به خیری بچه هایتان را می توانید با همین توکل ها و توسل ها بگیرید .

این شده بود عادت روزهای من .... الهی به حق فاطمه و ابوها و بعلها و بنوها یا الله ... من دستهایم را می دیدم که تا خدا آباد ملکوت بالا می رفت و به دامن کریمانه اش وصل می شد . می دیدم که قطرات شفاف اشکم چطور دانه دانه به حریم آسمانی اش می چکید . می دیدم که صدایم تمام فضای امن الهی اش را پر کرده است . این من بودم : انا عبدک الذلیل و الضعیف المذنب ... انگار تازه فهمیده بودم که همه اینها هستم . تمام سرمایه ام در زندگی را به دستان باکفایتش می سپردم و از عرش به فرش بازمی گشتم...


آنشب شکورا اصرار می کرد که شب را کنار عمه و دو تا دختر عمه اش که درست هم سن و سال هم هستند به صبح برساند . تلاش های یواشکی و چشم و ابرو آمدن هایم فایده نداشت . من و همسر هر دو میان رودربایستی با خواهر و خواهر شوهر چاره ای جز رضایت به ماندن شکورا کنار آنها نداشتیم . من و همسر و صبورا در حالی به سمت خانه برمی گشتیم که من دل توی دلم نبود . اضطراب داشت خفه ام می کرد . این اولین بار بود که از دخترم جدا می شدم . یاد مادرم افتادم که هر وقت در دوران کودکی ام اصرار می کردم که شب را پیش دخترعموهایم بمانم با چشم غره حالی ام می کرد که : دختر باید شب سرش رو روی دست مادرش بگذاره و بخوابه . ای داد ... آن روزها چقدر از مادرم دلخور می شدم که نمی گذاشت من پیش دخترعموهایم تا صبح گل بگویم و گل بشنوم.اما حالا ، حالش را انگار می فهمیدم .

به خانه که رسیدیم همه ساکت بودیم . جای خالی دخترم پیدا بود . آقا سید که سخت شیفته و وابسته به شکوراست انگار بغض کرده بود . همه در حال خودمان بودیم . هنوز یکساعتی نگذشته بود که زنگ زدند . هر سه پریدیم . شاید تا سقف ...

عمه بچه ها بود. پشت سرش دخترهایش . پشت سرش شوهرش . پشت سرش شکورا .

شکورا با هیبتی عجیب و غریب ، شبیه کسی که سخت عصبانیست وارد خانه شد . همه به هم نگاه می کردیم . عمه در حالیکه قربان صدقه ی برادر زاده اش می رفت رو به من گفت :

شما که رفتید ما هم سوار ماشین شدیم تا توی خیابان یه گشتی بزنیم بستنی بخوریم و خلاصه سعی کنیم تا به بچه ها خوش بگذرد. کمی که راه افتادیم عباس آقا(شوهرش) ضبط ماشین را روشن کرد تا سی دی شادی ( شما بخوانید مطرب) بگذارد و بچه ها دست بزنند و کیف کنند . هنوز چند دقیقه نشده ، شکورا کاملا جدی به من و شوهرم گفت : ببخشید اگه می شه صدای ضبط رو ببندید این موسیقی که شما گذاشتید مطربه . حرامه . من چند وقت دیگه به سن تکلیف می رسم دوست ندارم موسیقی حرام گوش کنم . 

عمه می گفت : من و عباس آقا کمی این دست و آن دست کردیم که شکورا جدی شد و با صدایی که معلوم بود به سختی عصبانیتش را نگه می دارد گفت : منو برگردونید خونه مون من جایی که توش حرام باشه نمی مونم ...


راستش من هنوز هم می ترسم اما به رحمت خدا امیدوارم ...

۶۴ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۱ ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۴۲
سیده طهورا آل طاها