فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه)

هم قدم تا خدا آباد

همنفس طلبه

طبقه بندی موضوعی

۶۶ مطلب با موضوع «تربیت فرزند» ثبت شده است

ریشه ی بسیاری از مشکلات دوره نوجوانی ، به ایام کودکی و نهایتا" به خانواده برمی گردد. یکی از این مشکلات که اتفاقا" ریشه ی بسیاری از اختلالات در آینده است ، اضطراب است .


فراوانی این معضل در دخترها بیشتر از پسرهاست اما این به آن معنی نیست که پسرها از دچار شدن به آن مصون هستند. اضطراب یک احساس ناخوشایند و نوعی دلواپسی است که با چند احساس جسمی مثل احساس خالی شدن سردل ، حالت تهوع ، تپش قلب و سردرد همراه است . معموا" افراد مضطرب بیقرار و سردرگم هستند .


انواع اضطراب :

1- اضطراب تسهیل کننده : این نوع اضطراب در حد کم و متعادل منجر به پیشبرد کارها می شود.

2- اضطراب ناتوان کننده : این نوع اضطراب با بی اشتهایی یا پرخوری ، هیجان بی مورد ، حالت تهوع، گریه های بی مورد ، تیک های عصبی مثل کندن مو و ناخن جویدن همراه است . در نهایت به تشویش و از کارافتادگی نیز می رسد .


علل اضطراب

1- سخت گیری که باعث پنهان کای ، دروغگویی ، لجبازی ، طغیانگری و پناه بردن به محیط ها و افراد دیگر است .

2- ترس و تهدید فرد 

3- رقابت هایی که سازنده نیستند و تنها یک انگیزه موقت است .

4- داشتن والدین مضطرب 

5- مقایسه کردن فرد با دیگران که خود سبب تحقیر و نادیده گرفتن فرد می شود.

6- بزرگ جوه دادن بعضی مسائل مثل اینکه : اگر درس نخوانی بدبخت می شوی. یا " اگر فلان نمره را نگیری بیچاره می شوی."

7- دادن پاداش نامناسب " اگر نمره ات 20 بشه برات تبلت می خرم ."

8- انتظار بیش از حد داشتن 

9- دادن برچسب نامناسب " بدبخت" . " بی عرضه "


راهکارهای مدیریت اضطراب :

1- مراقب ارتباط کلامی خود با فرزندانمان باشیم . " زود باش دیر شد ." 

2- تهدید کردن باعث اضطراب می شود .  

3- در موقعیت های اضطراب زا قرارش ندهیم .

4- تغذیه مناسب و خواب کافی

5- کنترل استفاده از رسانه . دو ساعت قبل از خواب و دو ساعت بعد از بیدار شدن از خواب استفاده از رسانه ممنوع است .

6- ورزش و نرمش به شکل منظم اضطراب را کم می کند . آب بازی و خاک بازی در کودکان به شکل معجزه آوری اضطراب را می کاهد.

7- توجه به کارهای مورد علاقه 

8- پرکاری بهترین راهکار در مقابله با اضطراب است .

9- ایجاد زمینه گفتگو با بچه ها . در همین راستا یاد بگیریم شنونده خوبی باشیم وقتی با شما صحبت می کنند تمام توجه تان به او باشد و هرگز او را در معرض قضاوت خود قرار ندهید.


مشکلاتی که سرمنشا آنها اضطراب است :

1- پرخاشگری

2- کاهش تمرکز و توجه که خودش باعث کاهش یادگیری می شود. لذا شما نوجوانی را می بینید که ساعتهای طولانی درس می خواند ، گاهی از ترس کم آوردن وقت یا هر دلیل دیگر به گریه می افتد اما با وجود تلاش فراوان نتیجه مطلوب را کمتر می گیرد .

3- بد غذایی 

4- لجبازی . که در کودکان زیر 7 سال به وفور وجود دارد .

5- گرایش به انحرافات جنسی از جمله خود ارضایی و اعتیاد

6- اختلال شخصیت و افسردگی 

7- ارتباط با جنس مخالف 

8- ناامیدی که در نهایت گاهی منجر به خودکشی یا حداقل فکر آن می شود.


اضطراب را جدی بگیرید....

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۴ آذر ۹۶ ، ۱۶:۵۸
سیده طهورا آل طاها

اگر به خاطر شریف تان باشد در پستی که در گذشته خدمتتان ارایه شد ، درباره درون گرا و برون گرا بودن افراد و همچنین خصوصیات و ویژگی مربوط به هریک صحبت شد . همچنین گفته شد که هر یک از افراد با توجه به این خصوصیت ذاتی می توانند وارد چه رشته ی تحصیلی و دانشگاهی شوند . امروز بنا به خواست یکی از دوستان خواننده این وبلاگ  ، بنا را بر ادامه این بحث گذاشتیم .

لازم به ذکر است این مبحث برای والدینی که فرزند نوجوان دارند یا نوجوانهایی که قصد انتخاب رشته یا حتی شغل آینده شان را دارند بسیار لازم و ضروری است . از آنجاییکه این مبحث یکی از اصلی ترین دغدغه های والدین و نوجوانان است مطالعه و حتی یادداشت برداری از آن را توصیه می کنم .

خلاصه مباحث مربوط به درون گرایی و برون گرایی :

- عموما" بچه های فرد (فرزندان اول ، سوم و..) درون گرا هستند . آنها حساس، زودرنج،پراسترس،معمولا" عصبی،مسوولیت پذیر،مردد در تصمیم گیری،محتاط همراه با اعتماد به نفس پایین،جزیی نگر،دقیق و فردگرا هستند. آنها شب امتحان میل به سکوت و آرامش و تنهای دارند و دلیل این امر میزان استرس غالب بر آنهاست. موقع استرس عرق سرد می کنند . تمام فصلها و حتی پارگراف ها را بادقت مطالعه می کنند.

رشته های مناسب برای این افراد در گروه های مختلف باید شامل رشته های فردی و جزیی و عمیق باشد . 

در گروه ریاضی : مهندسی عمران ، نرم افزار،الکترونیک و معماری

در گروه تجربی : جراحی ها و پزشکی تخصصی

در گروه انسانی : کلام ،فلسفه،منطق و حسابداری

در گروه فن و حرفه ای : گرافیک معماری و عکاسی است .


- عموما" بچه های زوج(دوم،چهارم و...) برون گرا هستند. آنها کلی نگر، سطحی،دمدمی مزاج،ریسک پذیر، شاد ، زودباور،خونسرد و جمع گرا هستند.

توجه داشته باشید ممکن است یک فرد درون گرا یا برون گرا تمام این خصوصیات را یکجا نداشته باشد و حتی بعضی از خصوصیت هر دو طیف را داشته باشد اما کفه ی ترازوی یکی از دیگری سنگین ترباشد. مشکل اصلی این افراد عدم تمرکز آنهاست لاکن به دلیل آرامش و استرس کمتر گیرایی بالاتری دارند.بهترین رشته ها برای این افراد رشته های سطحی ، کلی و جمعی است.

در گروه ریاضی : مهندس صنایع و مکانیک

در گروه تجربی : پزشکی عمومی 

در گروه انسانی : مشاوره ، جامعه شناسی،علوم قرآنی و مبلغ

در گروه فنی و حرفه ای : بازیگری و فیلم سازی است.


مبحث امروز:

تیپ های شخصیتی:

* افرادی با تیپ شخصیتی واقع گرایانه : علاقمند به مشاغل مهندسی فنی و علمی . کار در بخش صنعت و تجارت و خدمات . سروکار داشتن با ابزار و اشیا را دوست دارند . به ورزش و کار در محیط های بسته علاقه دارند. تمایلی به تغییر رشته و شغل ندارند . افرادی صادق ، سنتی ، انعطاف پذیر،رک،جدی ، اهل عمل ، فعال در کار ، محطاط ،غیراجتماعی و خود محور هستند .

این افراد با این ویژگی ها می توانند وارد رشته ریاضی شوند.


* افرادی با تیپ شخصیتی جستجوگر: علاقمند به ریاضی و علوم و حل مسائل ذهنی و شناخت راز دنیا،علاقمند به کارهای علمی و پژوهشی ،کار انفرادی، تکنولوژی ،منطقی،روشن فکر، دقیق،دیرباور،اندیشمند،کم حرف، مستقل،منظم،گوشه گیر،منتقد،دارای شخصیت پیچیده،خودنماوهوشیارهستند.این افراد می توانند وارد رشته علوم تجربی شوند.


*افرادی با تیپ شخصیتی هنری: جذب مشاغل هنر و ادبیات می شوند. فعالیت آزادانه و مبهم و نامنظم دارند. از روابط منظم و قاعده دار گریزان هستند. روابط عمومی خوب دارند . به سادگی احساس خود را بیان می کنند . خیالپرداز و مستقل و درونگرا هستند. غیرسنتی و آرمانگرا ، وسواسی ، مبتکر، خلاق،عاطفی ، مبهم و حساس هستند.

این افراد می توانند وارد رشته علوم انسانی و هنر شوند.


* افرادی با تیپ شخصیتی اجتماعی : علاقمند به فعالیت و نفوذ اجتماعی و جمع گرا هستند. به جای حل عقلانی به حل احساسی تمایل دارند. روحیه همیاری دارند .بسیارمسوول و بشردوست هستند. به سمت مشاغل اجتماعی و آموزشی و بهزیستی علاقه دارند . بهترین نمونه مشاغل برای این افراد : مشاور ، پرستاری، گفتار درمان گری است . آنها افرادی اهل معاشرت،باتدبیر،مسلط،مهربان و اهل ادب و آرمانگراهستند. 


* افرادی با تیپ شخصیتی جسور : قدرت ریسک بالا دارند. کارهای اقتصادی و بورس را دوست دارند. عدم علاقه به مسائل علمی دارند و درآمد اقتصادی در اولویت کاری آنهاست. دقیق و بلند پرواز هستند. علاقمند به پرحرفی و سخنرانی و سیاست هستند.


* افرادی با تیپ شخصیتی قراردادی و محافظه کار: به کارهای روتین و منظم علاقه دارد . مانند معلمی ، کارمندی و کار دفتری . اهل ریسک نیستند و دوست دار نظم و ترتیب و قوانین و مقررات . آنها افرادی محطاط و منظم و اهل عمل ، مطیع ،کارآمد و با وجدان ، دوراندیش و پیگیر هستند.


** توجه داشته باشید برای ورود به رشته تجربی باید : دارای پشتکار و حوصله باشید. سخت کوشی ،دقت،تیزبینی ،حافظه و قدرت تجسم بالا داشته باشید. علاقه به طبیعت و انسان ها از ویژگی های واردشدگان به این رشته است.


** توجه داشته باشید برای ورود به رشته ریاضی باید: به مفاهیم ریاضی و فیزیک علاقمند باشید. تحلیگر و منطقی ، دقیق و خلاق با قدرت تجسم بالا و تمایل به کار علمی همراه با پشتکار باشید.


** توجه داشته باشید برای ورود به رشته انسانی باید: دارای تیپ اجتماعی و روحیه همدلی و مردم دوستی باشید . به مسائل اجتماعی علاقمند باشید و توانایی کلامی و ارتباطی خوبی داشته باشید.


** توجه داشته باشید برای ورود به رشته معارف باید: به مسائل معنوی و مذهبی علاقمند باشید . دارای عربی قوی و اهل مطالعه باشید . قدرت استدلال و سخنوری خوبی باشید.

۳۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۶ ، ۰۹:۰۹
سیده طهورا آل طاها

برای شب مهمان داشت . کلی کار روی هم انباشه شده بود. آنقدر که حتی از فکر کردن به آن هم پشتش می لرزید . نگاهی به لیست بلند و بالای خرید انداخت . روسری اش را مرتب کرد و راه افتاد . تا آمدن دخترش از پیش دبستانی، هنوز چند ساعتی وقت داشت . شاید این تنها نقطه دلگرمی اش بود .

خریدها را یک به یک انجام داد . آخرین مغازه و آخرین خریدها را هم انجام داد . درست موقع پرداخت پول ، چشمش به سی دی هایی افتاد که روی پیشخوان خودنمایی می کرد . فکری مثل برق در ذهنش جا گرفت . 

یه سی دی کارتون بخرم تا سر دخترکم گرم تماشای سی دی شود و من هم آسوده به کارهایم برسم.

سی دی ها را یکی یکی نگاه کرد. دخترش عاشق کارتون باب اسفنجی بود . همه زندگی کودکانه اش شده بود باب اسفنجی . دفتر باب اسفنجی ، مداد و پاک کن باب اسفنجی ، عروسک باب اسفنجی ..

آخرش هم یک سی دی باب اسفنجی برای دخترک خرید و در سبد خریدهایش جاداد. 


ساعت از 4 عصر گذشته بود و سرش حسابی شلوغ بود . دختر را پای سی دی نشاند تا به کارهایش برسد. از بین کارهایش گاهی نگاهی هم به شخصیت های رنگارنگ کارتون می انداخت . گوشش با خنده های کودکانه ی دخترش نوازش می شد و ته دلش عنج می رفت .

نیم ساعت گذشت . دخترش گرم باب اسفنجی بود و خودش گرم آشپزخانه .

از بین خنده های دخترش شنید : " منم که بزرگ شدم ، می خوام مثل باب اسفنجی بشم ." مادر لحظه ای از کار ایستاد . خنده ی ریزی کرد و گفت : " یعنی می خوای اسفنج بشی ." دخترک در حالیکه چشم از کارتون برنمی داشت گفت : " نه می خوام مثل باب اسفنجی تنها زندگی کنم. وقتی بزرگتر شدم با شما و بابا خداحافظی می کنم . میرم یه خونه دیگه برای خودم زندگی می کنم . یه دونه سگ هم می خرم.... نه یه دونه گربه می خرم .... شایدم یه دونه حلزون بگیرم تا با اون زندگی کنم . عین باب اسفنجی ..."

سبزی ها همینطور توی قابلمه بالا و پایین می کردند . کتری آب جوش ، توی سر خودش می زد. برنج همچنان توی آب و نمک خیس می خورد ولی " مادر آن دختر " سرجایش میخکوب ایستاده بود.

چند قدم جلوتر رفت . روی سی دی کارتون باب اسفنجی زوم کرد . باب اسفنجی ، پدر داشت . مادر داشت . پدر و مادرش همان جا در همان شهری زندگی می کردند که باب اسفنجی زندگی می کرد اما ، باب اسفنجی زندگی مجردی داشت ....

باورش نمی شدکه به همین سادگی و با خرید سی دی های باب اسفنجی به فرزندش آموخته است که زندگی مجردی همراه با یک حیوان خانگی به مراتب بهتر و دلچسب تر از زندگی همراه با پدر ومادر است.


***********************************************************************

همین الان نوشت : مراقب آسیب های رسانه باشیم. برای مدیریت رسانه ها ، باید سطح سواد رسانه ای خود را بالا ببریم . 

پدر و مادر به عنوان اولین و مهمترین مربی کودک ، باید قدرت تحلیل خوبی داشته باشند. پیام های مثبت و منفی رسانه را دریافت و به فرزندشان گوشزد نمایند. 


۲۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۰۶ آبان ۹۶ ، ۱۴:۲۲
سیده طهورا آل طاها

تا اینجا الحمدلله و به یاری حضرت رضا موارد تربیتی مربوط به هفت سال نخست زندگی بچه ها خدمت شما اساتید و بزرگواران ارایه شد . هر چند مباحث خیلی بیشتر از آن چیزی است که نگاشته شد لاکن به دلیل علاقه و خواست بعضی از دوستان بهتر دیدم که وارد مرحله نوجوانی شده و به حول و قوه الهی مروری بر مشکلات و مسائل تربیتی خاص این دوران داشته باشیم .

عزیزانی که هنوز پیرامون هفت سال ابتدایی زندگی بچه ها با سوال مواجه هستند ان شاالله همچنان در خدمت خواهم بود . 


و اما بعد ... دوران نوجوانی یکی از حساس ترین و خاص ترین مراحل زندگی ماست . برخورد با نوجوان تکنیک خاصی را می طلبد . در این دوره نوجوان به حرکات و رفتارهای منطقی نیاز دارد و گمان می کند که می شود همه چیز را با رفاقت و صمیمت و دوستی حل کرد . دقیقا به همین دلیل است که نوجوان در این مقطع سنی به هیچ وجه زیر بار حرف هایی که با تحکم و امر و نهی گفته شده باشد ، نمی رود و طبعا از نصیحت بیزار است .      

آنچه در دوره نوجوانی مهم است مورد علاقه واقع شدن است . او دوست دارد در میان همسالانش بذله گو و شوخ طبع شناخته شود. 

یادمان باشد نوجوان درس خوان ولی گوشه گیر و منزوی یا خانواده کمال طلب دارد یا به لحاظ روابط اجتماعی مشکل دارد . در این دوره است که به اهمیت هفت سال ابتدایی زندگی کودک پی می بریم. فرزندی که بیشترین ساعات روز را در مهد باشد و کمتر آغوش مادر را تجربه کرده باشد دچار بحران امنیت خواهد شد خصوصا اگر سه سال ابتدایی زندگی کودک باشد . این بحران تا ابد همراه او خواهد بود . چرا که این سن ، سنی بوده که فرزند شدیدا" به آغوش مادر نیاز داشته است . 

از آنجاییکه سن 3 تا 5 سالگی کودک ، سنی است که کودک برآورد کلی خود از آینده اش را خواهد داشت ، لذا در کنار مادر بودن و آغوش محبت خانواده را احساس کردن ، به او این فرصت طلایی را می دهد تا در بحران های بعدی به سهولت عبور کند .

سن 13 تا 19 سالگی بحرانی ترین سن و طلایی ترین سن است . کمبود عاطفی خلا جبران ناپذیری در آینده او خواهد گذاشت . در این سن ممکن است آرام آرام ریشه های وسواس در او جوانه بزند.

همچنین این دوره ، به دلیل تغییرات مهم روانی ، دوره غمگینی و افسردگی نیز تلقی می شود . برای همین است که گرایش به سمت گروه همسالان به دلیل تمایل به اجتماعی شدن آغاز می شود .

نوجوان در این دوره نیاز به استقلال و پذیرش از طرف دوستان و همسالان را به شدت احساس می کند.دورن گرا یا برون گرا بودن در این سن تبلور جدی پیدا می کند. هر چند اغلب نوجوانان میل به درون گرایی پیدا می کنند . 

از آنجاییکه با تغییر نظام آموزشی ، تعیین رشته ی تحصیلی با توجه به روحیات و علایق و توانایی های فردی هر نوجوان رقم می خورد ، تشخیص درون گرا یا برون گرا بودن او مهم و قابل تامل است . 


ان شاالله در پست های بعدی بیشتر در این باره صحبت خواهیم کرد ...                                                                   

۲۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۶ ، ۱۰:۱۱
سیده طهورا آل طاها

قلمتان بی نظیر است .

شیوه ی شما در نگارش ، طرحی نو و ایده ای بدیع در نویسندگی عصر معاصر ، پیش روی آیندگان گذاشته است .

صفحات کتاب شما ، آدم را به ژرفای عمیقی می کشاند که تا وقتی کتاب به انتها نرسیده ، خواننده قادر نخواهد بود خود را از عمق این ژرفا بیرون بکشد .

من تمام آثار شما را با دقت و موشکافی رصد کردم باید بگویم شما جز برجسته ترین های نگارش در عصر حاضر هستید باید به شما آفرین گفت .

جملات بالا تنها بخشی از تحسین هایی بود که نویسنده ، بعد از نگارش و انتشار هر یک از آثارش دریافت می کرد . باید اعتراف کرد که شنیدن این جملات تحسین برانگیز از زبان اربابان نقد کتاب ، چنان حلاوتی را در او ایجاد می کرد که شاید وصفش به نگارش کار سختی باشد . شاید مثل کودکی که هفته ها تمام پول توی جیبی اش را جمع می کند تا با آن شیرینی خامه ای بخرد و با اولین گاز ، موجی از لذت و شهد با هم به او هجوم می آورد .

نویسنده ، هر بار بعد از شنیدن تمام این تحسین ها ، با آرامش و متانتی شایسته ، لبخندی ظریف می زد و باقی راه را می رفت .

اما آن روز بارانی ... آن روز بارانی پاییزی همه چیز به شکل دیگری رقم خورد . 

آن روز وقتی به سالن همایش می رفت ، باران تندی می آمد. از آن بارانهای پاییزی که تمامی نداشت . رگبار باران تمام جانش را شسته بود . عطر دل انگیز پاییز به عمق وجودش رسوخ کرده بود  و آقای نویسنده را سخت به نشاط آورده بود .

 قدمهایش را استادانه روی برگهای خیس شده از باران می گذاشت . به عادت کودکی هایش برگها را شمرد . یک ، دو ، چهار ، شش ... و بعد شماره از دستش در رفت . قدمهایش را تند تر کرد تا با برگهایی که حالا از شماره اش خارج شده بودند لجبازی کند . به رنگهای دلفریب برگها که زیر نور غروب پاییزی عشوه گری می کردند خیره شد . قهوه ای ، قرمز ، زرد ، نارنجی ...و باز این برگها بودند که ماهرانه از زیر نیم چکمه های مردانه اش گریختند تا لذت شنیدن خرد شدن برگها را از او بربایند.

از محل پارک ماشین تا سالن برگزاری همایش چند لحظه ای بیشتر نبود اما نویسنده ی جوان هنرمندانه و شاعرانه همنوا با برگهای پاییزی مشق بندگی می کرد و خالق بی نظیر اینهمه شکوه و زیبایی را شکر می کرد .

سالن مملو از جمعیت بود . این اولین مراسم رسمی بود که در آن از نویسنده تجلیل می شد . آقای نویسنده همه را از زیر نگاه های هنرمندانه اش گذراند . به عادت نویسندگان برای هر کدام از چهره هایی که می دید در چشم بر هم زدنی داستان زندگی می ساخت . برای هر کدام شادی یا غصه یا معمایی عمیق یا حتی جنایی و عشقی رقم می زد . چند ثانیه برایش کافی بود تا برای آنها که از نظر می گذراند قصه بسازد . یادش آمد کودک که بود هر وقت با قطار از کنار روستا یا شهری می گذشتند هم ، با دیدن خانه های ساده و کاهگلی ، همین عادت را داشت .

رشته ی افکارش بریده شد ... وقتی که مجری برنامه با احترام و ادب از او یاد کرد . وقتی که با کمک گرفتن از آهنگ صدایش مستمعین را به سکوت و تحسین وا داشت .وقتی که می گفت : آقای نویسنده تمام هنر قلمش را مدیون دستان هنرمند و ذهن خلاق خود است . وقتی که آقای نویسنده را برای دریافت جایزه اش روی سن دعوت کرد.

آقای نویسنده با قدمهایی شمرده روی سن آمد . به عادت کودکی هایش قدمهایش را می شمرد. یک ، دو، چهار ... اما شماره قدمها از دستش در رفت .

وقتی روی سن رسید دوباره تک تک چهره ی آدمها را از نظر گذراند . آنقدر میان چهره ها جستجو کرد تا توانست او را ببیند . او که خودش را میان جمعیت و پشت سر آنها مخفی کرده بود . نویسنده به یاد کودکی اش افتاد . به یاد روزهایی که او را از میان ستون ها و لابه لای درخت ها می جست و شیطنت آمیز می دوید تا زودتر از او برسد و چشم بگذارد و بازی قایم باشک را با عشقی کودکانه به انتها برساند . نویسنده او را خوب می شناخت . او همه ی عشق دوران کودکی اش بود.

حالا روی سن ایستاده بود . خودش را به میکروفن رساند. صدایش را صاف کرد . لب به سخن باز کرد . تازه فهمید حرف زدن چقدر برایش سخت است . او مردمیدان نوشتن و سکوت بود . واژه ها در سکوت گویا، دلرباترند .

نویسنده بلند و واضح گفت : من اینجایم تا یک سوء برداشت را اصلاح کنم . من امروز اینجایم که بگویم : تمام هنر قلمم را نه مدیون دستان هنرمند و ذهن خلاق خود که مرهون تمام عشق دوران کودکی ام هستم . کسی که با هنرمندی تمام مرا شیفته ی کتاب و کتابخوانی کرد. کسی که همبازی روزهای کودکی ، همنشین روزهای نوجوانی و دوست دوران جوانی ام بود . کسی که به دلیل مشقات و سختی های روزگار هرگز نتوانست بخواند و بنویسد اما سالهای طولانی دوران کودکی و نوجوانی ام ، برای ایجاد یک انگیزه ی درونی در من ، تنها ادای کتاب خواندن را در می آورد. کسی که در اوقات بی کاری هر چند اندکش روبرویم می نشست ، کتاب را باز می کرد و مدتها به صفحات کتاب نگاه می کرد و ورق می زد. در اندیشه ی کودکی و نوجوانی ام او را عاشق کتاب می دیدم و شیفته ی مرامش شدم . او مرا با کتاب آشتی داد و کتاب را جزو جدا ناشدنی زندگی ام کرد. من تمام قدرت قلمم را مدیون او هستم .

آقای نویسنده با افتخار ، پدرش را روی سن فراخواند . پدر با چشمهایی خیس و دستانی پینه بسته و قدمهایی سخت خودش را روی سن رساند و در چشم برهم زدنی پسرش را درآغوش کشید. آقای نویسنده روی زانو نشست . تمام سالن به احترام اینهمه ادب از جای برخاست. آقای نویسنده پاهای پدرش را غرق بوسه کرد.


فرزندانمان را با کتاب آشتی دهیم ....

۳۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۶ ، ۱۹:۳۱
سیده طهورا آل طاها

در راستای کنجکاوی کودکان ، ممکن است شما با صحنه های غیرمعمول روبرو شوید . شاهد فرزندانتان باشید که به اندام خود یا کودکان همسن خود توجه دارند .

هر چند این مساله تامل و دقت والدین را می طلبداما جای وحشت نیست . این میان باز کردن ذهن کودک ، تحت عنوان اطلاع دادن در مسائل و اندام خصوصی او آفت های فراوان و خطرات غیرقابل کنترلی دارد.شمابه کودکتان می گویید .. این عضو خصوصی توست و نباید اجازه بدهی کسی به آن دست بزند و نگاه کند . او چنین برداشت می کند .. پس اگر من به محلی بروم که کسی نباشد خودم می توانم به عضو خصوصی خودم دست بزنم .

این دقیقا اتفاقی بود که در یک مورد مشاوره رخ داده بود. 

اگر دیدید کودکتان به عضو خاص خودش دست می زند وحشت زده نشوید، چند احتمال وجود دارد .. 

1- عفونت ادراری.این موضوع خصوصا در دختران شایع تر است . با رواج پوشک های کامل و عدم تعویض کودک تا چند ساعت درصد ابتلای کودکان به این بیماری رو به افزایش است . عفونت ادراری باعث سوزش و خارش می شود و کودک هر بار با خاراندن عضو خود احساس آرامش می کند. به این شکل درمی یابد که هر بار مضطرب یا ناراحت می شود می تواند اینگونه به آرامش برسد.

لذا هر بار که والدین دعوا می کنند یا کارتون هیجان انگیز می بیند و یا در فکرهای کودکانه غرق می شود یا هنگام خواب دست به این کار می زنند و رفته رفته این عمل به عادت آنها تبدیل می شود.

2- حضور در محیط های پرتنش و عدم رعایت مسائل اخلاقی در خانواده حین بارداری و پس از آن به این موضوع دامن می زند . 

* در برابر خود ارضایی کودکان چه کنیم ؟

1- تذکر لسانی ممنوع. چرا که باعث پنهان کاری می شود.

2- شناسایی منشا ، پیشگیری و اصلاح

3- مشغول کردن دست او و استفاده از جایگزین

4- عدم استفاده از عروسک های پولیشی خصوصا هنگام خواب

* نشانه های خود ارضایی 

1- برافروخته شدن چهره و عرق کردن

2- بی حسی و بی حالی 

3- تند شدن ضربان قلب 

۲۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۰ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۴۰
سیده طهورا آل طاها

چند هفته از زمان عقدشان نمی گذشت . هنوز شیرینی روزهای خوش کنار هم بودن درست و حسابی زیر زبانشان نرفته بود که " احمد آقا " یعنی همان آقای تازه داماد از کار بی کار شد .

احمد آقا پسر تحصیلکرده ای بود . در یکی از ادارات مشغول کار بود اما مثل خیلی از جوانهای دیگر مشمول طرح تعدیل نیرو شد و اتفاق تلخ بیکاری پیش آمد .

روزهای اول از همسرش مخفی می کرد اما این موضوع چیزی نبود که بشود برای همیشه آنرا مخفی کرد. کم کم همسرش فهمید و این شد شروع یک دل نگرانی جدی هم برای زوج تازه و هم برای خانواده هایشان.

روزهای اول ، تصور احمد آقا این بود که با شغلی که پدرش دارد و پست مناسبش به زودی می تواند یک کار تازه پیدا کند اما وقتی روزها به هفته و هفته ها به ماه تبدیل شد و کاری از دست پدرش برنیامد فهمید که اوضاع به سادگی هایی که فکرش را می کرد نیست . 

کم کم بداخلاق و عصبی و زود رنج شد . دلگرمی های پدر و مادرش هم کمک چندانی نمی کرد . پدرش موقعیت مالی بدی نداشت و می توانست از نظر مالی او را تا زمان پیدا شدن یک شغل مناسب تامین کند اما این چیزی نبود که احمد آقا می خواست .

او حالا ازدواج کرده بود و دلش نمی خواست دستش جلوی کسی دراز باشد حتی اگر آن فرد پدرش باشد.  تلاش می کرد تا اوضاع را سامان دهد . کمتر خرج کند تا پس اندازش دیرتر تمام شود. تلاش می کرد از حرف ها و ابراز نگرانی همسرش دلگیر نشود . تلاش می کرد هر توصیه ی کاری از جانب خانواده همسرش را بد برداشت نکند . مثل همین هفته پیش . وقتی که پدرهمسرش گفته بود فعلا تا پیدا شدن یه شغل مناسب ، با ماشینت مسافرکشی کن. راستش این حرف خیلی برایش گران آمد. پیش خودش گفت من با مدرک فوق لیسانس برم مسافر کشی کنم؟

شاید حق داشت ...

اما واقعیتش این بود که گه گاه به مسافرکشی فکر می کرد و چند نفری را هم جابجا کرده بود. 

حالا سه ماه می شد که بیکاری عذابش می داد . صبح ها تا ظهر دور خودش می چرخید . کتاب می خواند یا هر کاری می کرد تا سرگرم شود . کار داشت بیخ پیدا می کرد . شبها تا صبح فکر می کرد . آهسته آهسته صبح تا لنگ ظهر می خوابید و بعد سرخورده و کوفته از خواب بلند می شد و همین طور دور خودش می گشت ....

تا آن پنجشنبه ....

آنروز رفت سراغ کتابهای دانشگاهش . از لابه لایشان یک کتاب کوچک پیدا کرد . رویش را خواند " سلام بر ابراهیم "... تازه یادش آمد آن روزها ، وقتی گره ای به کارش می افتاد دست به دامن ابراهیم می شد. عرض توسلی می کرد و دعایی و بعدش از او کمک می خواست . آخرین بارش هم سر ازدواجش بود. وقتی گره توی کارش افتاد همین آقا ابراهیم هادی بود که کمکش کرد .

دلش گرفته بود . مثل آن وقتها عرض توسلی کرد و دعایی و بعد رفت سراغ ابراهیم ...

عصر بود که قرار ماهانه اش را به خاطر آورد .یکسالی می شد که خودش را مقید کرده بود تا اول هر ماه از محضر یکی از اساتید اخلاق استفاده کند . آن روز هم اول ماه بود .الان سه ماهی می شد که سرقرارش نرفته بود . 

جلسه که تمام شد خودش را به حاج آقا رساند . بعد سیرتاپیاز مشکل را گفت . پیش خودش گفته بود حرف می زنم و سبک می شوم و التماس دعایی می گویم . حاج آقا حرفهایش را شنیده بود و گفته بود چند سالته ؟ احمد آقا که انتظارش را نداشت با من من پاسخ داد .. 26 سال. حاج آقا ادامه داده بود .. شما یک جوان 26 ساله  و الحمدلله سلامتید .بجز مدرک دانشگاه یعنی هیچ حرفه ای بلد نیستید؟ هیچ هنری ندارید ؟ یک فنی که بتوانید به آن تکیه کنید و زندگی تان را اداره کنید ؟ 

احمد آقا همین طور هاج و واج نگاه می کرد . حاج آقا ادامه داد ... پاییز و زمستان که مدرسه داشتید و هیچی سه ماه تابستان که هیچ کاره بودید دنبال یادگیری هیچ حرفه ای نرفته بودید؟ توی خانه پای تلوزیون می نشستی ؟ احمد آقا تازه فکرش به کار افتاد. حاج آقا درست می گفت . اتفاقا او اصلا سه ماه تابستان ها را توی خانه نمی نشست و این دقیقا همان موضوعی بود که در عالم نوجوانی ، بر سر آن با مادرش بحث داشت . یادش می آمد او دوست داشت تا مثل بقیه دوستانش سه ماه تابستان را تا ظهر بخوابد بعد پای بازی و تلوزیون بنشیند . یا توی کوچه و محله فوتبال بازی کند . دوست داشت تمام سه ماه را بخورد و بخوابد و تفریح کند اما مادرش مخالف سرسخت این نوع وقت گذرانی ها بود. مادرش معتقد بود سه ماه تابستان وقت بیکار گشتن نیست . باید در این سه ماه ها کار یاد گرفت . حرفه آموخت. البته در این سه ماه چند روزی هم مسافرت می رفتند . کتاب خواندن و گاهی تفریح هم بود اما پای اصلی و ثابت همان یادگیری فن و حرفه ای بود که بشود رویش حساب باز کرد.

احمد آفا فکر می کرد و خاطراتش را مرور می کرد و هیچ نفهمید که چه لبخند عمیقی بر صورت حاج آقا نقش بسته است .

تمام روزهای هفته فکر احمد درگیر بود. یادش آمد او به خوبی کابینت سازی بلد است . به خاطر آورد چقدر این کار برایش سخت بود و چقدر بابت آن به مادرش غر زده بود. چقدر از طبقات ساختمان های مختلف بالا و پایین کرده بود و دستهایش چقدر زخمی شده بود . اما در عوضش بعد دو سه سال یک اوستا کار شده بود برای خودش . بعدها فهمیده بود حقوقی که ماهانه اوستا بهش می داد ، در واقع پولی بود که مادر به استاد می داد .

یادش آمد او مکانیک خیلی واردی است . چهار تابستان طول کشیده بود تا مهارت لازم را کسب کند. بخاطر آورد دستهایش همیشه روغنی بود .لباسهایش بو می گرفت . اما پول و انعام خوبی گیرش می آمد و دل گرمش می کرد. هرچند مدتها بعد فهمید همه این پولها را پدرش به حساب استاد مکانیک می ریخت.

همین طور فکر می کرد و فکر می کرد.... مهارت های دیگری هم داشت . مثل همان تابستانی که در شیرینی پزی معروف محله شان کار کرده بود و شیرینی و کیک پختن آموخته بود . مثل کارکردن آن سال تابستان در چاپخانه . یادش آمد چقدر دستهایش چاک چاک می شد . رانندگی را همان وقت آموخت . یادش آمد ....

آخر هفته که شد احمد آقا دیگه یه آدم بیکار نبود . او اکنون افق های روشنی پیش رو داشت . فقط کافی بود به یکی از مهارتهایش رو بیاورد ...

.........

................

احمد آقای بیکار دیروز ، یکی از کارآفرینان موفق امروز است . هرچند سختی های زیادی کشید. چند بار شکست خورد اما از نو شروع کرد. احمد آقا هر روز صبحش را با سلام شروع می کند.

سلام بر مهدی زهرا ... سلام بر اباعبدالله .... سلام بر ابراهیم ....


***********************************************************************

پسران نوجوان خود را به داشتن مهارت وا دارید. تابستان زمان خوبی است تا مهارت بیاموزند. هرچند باید مراقب محیط کارش باشید . به این شکل در آینده فرزندانی خواهید داشت که با داشتن مهارت می توانند معاش خود و دیگران را تامین کنند. درس خواندن و دانشگاه رفتن جز لازم است اما هرگز کافی نیست. آنها را مردانی لوس و وابسته و پشت میز نشین و ناکارآمد بار نیاورید...

۳۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۲۰
سیده طهورا آل طاها

برای کودکان زیر 7 سال خود ، لزومی ندارد از خدا زیاد صحبت کنید . فقط کافیست از نعمت های خدا بگویید . در مورد بهشت و جهنم برایشان صحبت نکنید . هرگز نگویید امام زمان را می شود دید چرا؟ چون کودکان در این برهه ی زمانی ، حسی هستند . تنها چیزی را می فهمند که با حواس خود درک کنند . از آنجا که خدا، فرشته ، بهشت و... را نمی بینند لذا در مواجه ی کلامی با آنها تلاش می کنند تا آنها را تصور کنند . 

اگر کودک زیر 7 سال شما ، از خدا یا موارد فوق سوال کرد بهترین کار این است که : 

1- حواس او را از پرسشی که کرده پرت کنیم . یادمان باشد حواس پرت کردن بهترین و حیاتی ترین سلاح در دست یک مادر است .

2- یک جواب کوتاه قانع کننده بدهید . بعد سریع حواس او را پرت کنید. کودکی را بخاطر دارم که بعد از صحبت های مفصل مادرش در مورد خدا با زیرکی و کنجکاوی کودکانه اش پرسید : مامان خدا کجاست؟ مادر گفت : خدا همه جا هست . کودک باز پرسید : حتی توی اتاق من ؟ پاسخ مادر مثبت بود . باز پرسید : حتی توی حمام ؟ پاسخ مادر مثبت بود. باز پرسید : حتی داخل دستشویی ؟ مادر از پاسخ وا ماند . چرا که می ترسید در صورت پاسخ مثبت ، کودک از این به بعد برای رفتن به دستشویی حیا کند . 

همچنین پسر بچه ی باهوشی بود که در برابر صحبت های مادرش درباره خدا ، وقتی مشغول صرف ناهار بود از مادرش پرسید : مامان خدا اینجا هم هست . وقتی پاسخ مثبت شنید گفت : حتی توی ماکارونی من هم هست ؟ مادر مستاصل شد و پاسخ مثبت داد . پسربچه تمام غذایش را خورد و بعد به مادر گفت : مامان من خدا را خوردم . 

در همین راستا ، کودکان را زودتر از موعد در معرض آموزش قرار ندهید . شوق بچه ها را نسوزانید . اجازه بدهید کودکتان به مرحله ای از درک و رشد برسد که بتواند مسائل را با عطش و عشق هضم کند. شاید تاثیری که بردن یک کودک زیر 7 سال به پیاده روی اربعین داشته باشد ، تاثیری بسیار سطحی و ناچیز و چیزی در حد یک سفر سخت باشد . در حالیکه اگر همان کودک را در سن بالای ده سال به این سفر ببرید تاثیری به مراتب شگفت تر به دنبال خواهد داشت .

مثلا عموما اگر از یک کودک زیر 7 سال بپرسید چه چیزی در سفر اربعین توجه تو را جلب کرد ، خواهد گفت : پذیرایی هایش و البته سختی مسیر از نظرش دور نخواهد ماند.

بردن بچه های زیر 7 سال به مجالس روضه وقتی فضا ، تاریک و همراه با شیون و هروله و ناله می شود مناسب نیست . خصوصا اگر با ترس و گریه کودک مواجه شوید .

اجبار به سرکردن چادر در این سن برای دختران اشتباه است . کافیست فرهنگ سازی و تشویق کنید . کودکانی که در این سن حجاب دارند یا نماز می خوانند معمولا" نه از سر شناخت که از سر تقلید دست به این کار می زنند .

همان طور که بارها عرض کردم برای این برهه ی سنی از شهادت اهل بیت و سختی ها و مرارت هایشان نگویید . اولین واکنش بچه ها بعد از شنیدن داستان های اندوه بار شهادت آل الله ، ترس از جنگ و شهادت خواهد بود که با معیارهای پرورش فرزند مهدوی مغایرت خواهد داشت . در ثانی وقتی شما از امامانی سخن می گویید که بسیار مهربان و معتقد به اجرای فرامین الهی هستند و بعد در آخر آنها را در بند و اسیر و شهید معرفی می کنید ، کودکتان به این باور می رسد که یا امام آنها فردی ضعیف و ناتوان بوده که قدرت مقابله با دشمنان را نداشته یا خدا آنقدر ضعیف است که قدرت حمایت از این انسان های خوب و مهربان را نداشته . در هر دو صورت در ذهن کوچکش این طور جامی افتد که وقتی بهای خوب بودن کشته شدن و اسارت و بی محبتی دیدن است چه لزومی به خوب بود و با خدا بودن ؟ چه اصراری به مسلمان بودن؟ 

لزومی ندارد مدام برای این گروه سنی از داعش و شهادت اصحاب حضرت زینب بگویید . مرتب تصاویر جنگ را به آنها نشان ندهید . اولین اتفاق بعد از این عمل شما ، کابوس های شبانه او و ترس از آغاز جنگ و احساس عدم امنیت و وحشت از به جنگ رفتن پدر و شهادت او ، خواهد بود. 

۳۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۲
سیده طهورا آل طاها

هنوز ساعت کار مرکز مشاوره آغاز نشده بود . چند نفر از مشاوران دور هم جمع شده بودند و در مورد مطالب مختلف صحبت می کردند . از جمله خبری که به تازگی منتشر شده بود. در یکی از کشورهای اروپایی تصاویری منتشر شده بود که طی آن والدین کودکان زیر شش سال با بستن نوعی ریسمان به گردن بچه ها و گرفتن سر ریسمان در دست خودشان در معابر عمومی مثل خیابان ، پارکها و مترو ، آنها را کنترل می کردند . صدای تعجب و گاهی خنده های ریز مشاورین بلند شد .

با مراجعه اولین زوج ، کار رسما" آغاز شد و جمع مشاورین از هم پاشید تا هر کدام به سراغ کار روزانه خود بروند .

مشاور با دیدن پسر بچه ی حدود پنج ساله ای که خودش را پشت والدینش پنهان کرده بود ، تازه متوجه حضور او شد . تلاش بی وقفه والدین در راضی کردن بچه تقریبا بی حاصل بود . پدر و مادر پسر بچه ، از پرخاشگری حاد فرزندشان شکایت داشتند. لجبازی های مکرر کودک آنها را کلافه و سردرگم کرده بود .

مشاور فهمیده بود شش سال از ازدواج آنها می گذرد و هر دو شاغل هستند . تغذیه کودک مناسب بود و از این بابت مشکلی نبود . رفت و آمدهای آنها اگر چه محدود بود اما مناسب و به قاعده می نمود. خانواده از وضعیت رفاهی خوبی برخوردار بودند و این مساله باعث شده بود که برای ساکت کردن کودکشان از لجبازی و پرخاشگری مرتب به او باج بدهند . تحصیلات پدر و مادر هر دو بالا بود لذا به لحاظ فرهنگی مشکل خاصی به چشم نمی خورد .

آن چیزی که مشاور می دانست این بود که لجبازی در بچه ها ذاتی نیست . این محیط است که آنها را لجباز می کند . کار سختی بود باید از میان رفت و آمد های مکرر والدین و سوال های زیرکانه محیط زندگی آنها را بررسی می کرد .

کم کم فهمید که امر و نهی های گاه و بیگاه والدین در بروز لجبازی های فرزندشان بی تاثیر نیست اما لجبازی و پرخاشگری این کودک از نوع حاد بود و اگر چه امر و نهی های مکرر ساختار تربیتی کودک را به مخاطره می اندازد اما در این مورد بخصوص امر و نهی ها تا این اندازه کنترل نشده نبود. 

زن و شوهر به نظر خیلی ناهمگون نبودند لذا مشاور با سوال های مختلف فهمید که اختلافات این زوج چیزی است در حد تمام زندگی های زناشویی اطرافمان . درست است که اختلاف میان زوجین و لجبازی های مکررشان با یکدیگر فرزندان را به لجبازی می کشاند اما در این مورد این اختلافات تا این حد نبود . 

احتمال بعدی سرزنش کردن های والدین بود . آیا والدین کودک با سرزنش های مکرر خود ، زمینه لجبازی را در فرزندشان به وجود آورده بودند ؟ همین طور از آنجاییکه اشتغال مادر ، زمینه حضور کودک در خانه و استفاده از محیط خانه را به حداقل می رساند این فرض نیز وجود داشت که احتمالا دوستان مهدکودکی او ، لجبازی و پرخاشگری را به او آموخته اند . هر چند افراط در محبت های بی حد و برآورده کردن تمام نیازهای ریز و درشت کودک در بروز لجبازی و پرخاشگری بی تاثیر نیست 

با تمام این اوصاف به دلیل تحصیلات بالای هر دو والد، احتمال عدم هماهنگی در تربیت کودک جدی به نظر نمی رسید ... شاید هم جدی به نظر برسد ... مشاور به خاطر آورد که موارد زیادی سراغ داشته که والدین در عین داشتن تحصیلات مناسب در تربیت فرزندشان به شدت دچار اشکال بودند در حالیکه والدینی را هم می شناخت که با حداقل تحصیلات و امکانات ، در تربیت فرزندشان نظیر نداشتند.

موضوع داشت بیش از حد کش می آمد و مشاور هنوز دلیل رفتار کودک را نفهمیده بود . 

خیلی اتفاقی و از سر استیصال پرسید : وقتی از مهد می آید کجا را برای بازی کردن انتخاب می کند؟ بعد بلافاصله ادامه داد : مثلا" توی اتاقش می رود و در سکوت سرگرم بازی می شود یا ترجیح می دهد بعد از ساعتها دوری از شما ، همه جا به دنبال شما بیاید ؟ توی آشپزخانه ... داخل پذیرایی ... اتاقها ... بعد منتظر پاسخ ماند . این سوال در واقع شاید آخرین تیر ترکش مشاور بعد از جلسات متعدد بود . مرد نگاهی به همسرش کرد . نگاه زن و مرد در هم تلاقی کرد و بعد خیلی نرم روی بچه متمرکز شد.

آخر سر مرد لب گشود که " راستش ما تازه ازدواج کرده بودیم که همسرم متوجه بارداری اش شد . می دانید که خانه ی یک تازه عروس و داماد چه شکلی است . پر از چیزهای قیمتی و ظریف . مجسمه های کریستال چک ، ظروف نقره ظریف ، مبل های رنگ روشن . 

مرد همین طور لیست لوازم لوکس خانه را می شمرد و مشاور مبهوت از پاسخ با آرامش به مرد نگاه می کرد . هر چه مرد جلوترمی رفت ضربان قلب مشاور بالاتر می رفت . از روی تجربه می دانست که این پاسخها کلید حل معمای پرخاشگری و لجبازی کودک معصوم است .

مرد همچنان می گفت : با تولد بچه من و همسرم کاملا" دستپاچه بودیم . آنهم یک پسربچه که حتما خیلی هم شیطان بود . برای محافظت از لوازم لوکس و قیمتی خانه و البته مراقبت از بچه که نکند سرش به پایه های مبل چوبی بخورد یا از بالای مبل زمین بیفتند و آسیب ببیند باید کاری می کردیم . اوایل که پسرمان کوچکتر بود یکی از قالیچه ها را زیر پایش می انداختیم و هر چه وسایل بازی داشت هم کنارش می گذاشتیم و مراقب بودیم که از محدوده آن قالیچه بیرون نیاید تا خرابکاری نشود . 

اما وقتی بزرگتر شد کنترلش سخت تر شد . می خواست به همه جا سرک بکشد و کنجکاوی کند . مرتب جیغ می کشید و گریه می کرد . تا اینکه مجبور شدیم شیوه مان را عوض کنیم.

فضا سنگین شده بود . مرد به همسرش نگاه کرد و ادامه داد : هیچی دیگه با پارچه های پنبه ای یک ریسمان درست کردیم و یک سرش را به پای بچه بستیم و سر دیگرش را هم به یکی از ستون های مرمری خانه . این طوری هم کنترلش می کردیم و دایره رفت و آمدش را محدود می کردیم و هم لازم نبود مرتب یکی از ما کنارش بنشینیم و از کار و زندگی بیفتیم. البته پارچه پنبه ای بود و به پوستش آسیبی نمی رساند .

خلاصه که بچه این طوری فقط در یک محدوده دایره وار حرکت می کرد و از همه نظر کنترل می شد . 

نگاه از حدقه درآمده مشاور روی پدرو مادر قفل شده بود. سکوت آنقدر به درازا کشید که والدین از مشاور پرسیدند : چطور ؟ مشکلی پیش اومده ؟!!


۲۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۶ ، ۰۹:۲۱
سیده طهورا آل طاها

سروکله زدن با بچه ها شیرینی خاص خودش را دارد . برخلاف تصور ما ، بچه ها عموما" تجزیه و تحلیل درستی از پیرامون خود دارند . مطالب را خیلی خوب درک می کنند و اغلب می توانند راه حل مناسبی برای سرکار گذاشتن بزرگترها پیدا کنند .

استاد ما آقای تراشیون بارها توصیه کرده اند که "پرت کردن حواس کودک " می تواند حربه ی خوبی در دست مادرها باشد . اما من خوب می دانم که حتی ایشان هم به این موضوع معترفند که بعضی از بچه ها هرگز "حواس شان" از" چیزی که دوست دارند " پرت نمی شود .

بعضی وقتها ، ما بزرگترها که اندکی هم دستی بر مطالعات مربوط به تربیت فرزند داریم ، تصور می کنیم که می توانیم بر افکار بچه ها مسلط شویم . راستش را بخواهید خیلی وقتها این طور نمی شود . به خودمان که می آییم می بینیم بچه ها ما را سوژه ی خنده ی خود کرده اند و ما ساده لوحانه قافیه را به آنها باخته ایم .

گاهی اوقات هم فکر می کنیم پشت هر حرکتی یا ورای هر نقاشی و صورتکی که از بچه ها می بینیم ، تفسیر خاص یا حتی عجیبی نهفته است اما واقعیت این است که بچه ها بعضی مواقع ساده تر و بی آلایش تر از آنی هستند که ما تصور می کنیم . 

می گویید نه ..؟ خب این هم یک نمونه اش :

یکی از اساتید تعریف می کرد : بنا به سفارش یکی از اقوام نزدیک ، برای تشخیص شرایط روحی دختر کوچولوی خانواده به منزلشون رفته بودم . این خانواده چهارنفره ، صاحب دو تا فرزند بودند یک دختر شیرین و البته حاضر جواب که چهارسالش بود و یک پسر هشت ساله که تازه وارد کلاس دوم شده بود . لازم به ذکر نیست که مثل تمام خواهر و برادرها چقدر با هم مشاجره داشتند .

القصه ... از دختر کوچک خانواده با هزار ترفند خواستم که برایم یک نقاشی از هر چیزی که دوست دارد بکشد . دخترک گمانم دلش به حالم سوخت و بعد از کلی آسمان و ریسمان بافتن مداد رنگی هایش را کف خانه پهن کرد و شروع به نقاشی کشیدن کرد.

نقاشی که تمام شد شوکه شدم . تا به حال همچین تصویری ندیده بودم . چند بار نقاشی را بالا و پایین کردم . زیر و رو کردم . اما چیزی دستگیرم نشد. راستش دلم شور افتاد . هزار و یک تفسیر به ذهنم رسید . نقاشی کاملا سیاه و سفید بود . تمام صفحه نقاشی پر از خطوط ساده یا کج و معوج بود.

دوباره نقاشی را با دقت بررسی کردم : یک دایره بزرگ کج و معوج وسط صفحه جاخوش کرده بود. اطراف دایره بزرگ ، دایره  های کوچک کشیده شده بود . کنار دایره های کوچک هم چند تا نقطه پررنگ سیاه بود . طاقت نیاوردم و نقاشی را پیش یکی از اساتید دانشگاه بردم تا با هم آنرا بررسی کنیم . او هم مثل من نقاشی را پایین و بالا کرد و دست آخر نظرش همان نظر من بود .

این کودک دچار آشفتگی روحی و بی نظمی روانی است و باید حتما" بررسی دقیق شود . دلم ریخت. هزار فکر و خیال به ذهنم هجوم آورد . بدتر از همه این بود که چطور این موضوع را به مادرش منتقل کنم. چطور او را که بین همه فامیل به داشتن روحیه حساس نسبت به فرزندانش معروف بود ، متقاعد کنم که ان شاالله چیز خاصی نیست و می شود موضوع را با آرامش و به زودی رفع و رجوع کرد؟

توی همین افکار بودم که خودم را جلوی خانه شان دیدم . مادر خانواده سینی چای را روی میز گذاشت و به دنبال آوردن وسایل پذیرایی به آشپزخانه رفت . فرصت را مناسب دیدم و دختر خانواده را صدا زدم.

دخترک از اینکه مجبور باشد از بازی دست بکشد دلخور بود اما هر چه بود راضی شد تا برای چند دقیقه ای کنارم بنشیند و به سوالاتم پاسخ بدهد .

صفحه نقاشی را جلویش پهن کردم : عزیزم یادت هست چند روز پیش این نقاشی قشنگ رو برام کشیدی؟ دخترک نگاهی به صفحه نقاشی اش انداخت و با جدیت گفت : این ؟ ! این کجاش قشنگه؟ آب دهانم را قورت دادم و بی خیال حرف دندان شکنش شدم .پرسیدم : بهم می گی اینایی که کشیدی چی هستن ؟ 

بعد انگشت اشاره ام را به سمت دایره بزرگ کج و معوج وسط صفحه گرفتم . بلافاصله انگشتم را به سمت دایره های کوچکتر اطراف دایره ی بزرگ و بعد نقطه های پررنگ سیاه بردم و منتظر ماندم.

دخترک نگاه عاقل اندر سفیهی انداخت و با بی حوصلگی برگه را از دستم گرفت و گفت :

این دایره بزرگه کالباس داداشمه ، این دایره های کوچیک کالباسهایی هست که داداشم برام ریز کرده این نقطه های پررنگ هم تُفه ؟ با چشمای از حدقه بیرون زده گفتم : تُفه ؟!! 

گفت : ای بابا .. خاله جون تُِِف . تُف نمی دونی چیه ؟

بعد هم رفت سراغ بازی ...

هاج و واج مانده بودم چکار کنم . یه ذره بچه منو سر کار گذاشته بود . مادرش با سینی پذیرایی برگشت . پرسید : وضعش چطوره ؟ خودم رو جمع و جور کردم و گفتم : چشمم کف پاش ، خیلی خوبه. خدا براتون نگهش داره ...

چی می گفتم خب ؟ ....

۵۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۶ ، ۲۱:۰۰
سیده طهورا آل طاها