فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه)

هم قدم تا خدا آباد

همنفس طلبه

طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تربیت فرزند» ثبت شده است

- کودک گریه می کند . آرام و قرار ندارد . او نمی فهمد که مادرش باید نمازش را بخواند ، او مادرش را می خواهد و تا در آغوش گرفته نشود کوتاه نمی آید . این طور مواقع به جای آنکه تمام وجودتان را اضطراب گریه های بی امان کودکتان فرا بگیرد یا چشمتان به صورت خیس از اشک کودکتان باشد موقع نماز بغلش کنید . 

بچه را پیش از وقت نمازتان تعویض کنید تا پاک باشد و هنگام نماز او را در آغوش بگیرید . هنگام سجده او را به زمین بگذارید و بعد موقع تشهد و سلام مجدد او را بغل کنید . حتی هنگام تشهد و سلام اگر لازم باشد می توانید به او شیر هم بدهید . 

- بجای آنکه مرتب به کودکتان امر و نهی کنید و اشیا خطرناک را از او بگیرید ، آنها را از تیررس او دور کنید. کودکی که خاک گلدان را به دهان می گذارد را از این کار نهی نکنید بجای آن گلدان را از جلوی او بردارید. 

- تا دو سالگی با بچه ها بازی های جنبشی و چرخشی کنید و از دو سالگی تا چهارسالگی با او بازی های فکری و هیجانی مانند گرگم به هوا و خانه سازی کنید.  

- حتما شما هم در مهمانی ها بچه هایی را که اذیت می کنند و همه را با اذیت های خود عاصی می کنند دیده اید. این بچه ها معمولا" بچه هایی هستند که در خانه مرتب امر و نهی می شوند ، دعوا می شوند یا حتی کتک می خورند و وقتی می بیند که مادر در مهمانی کاری نمی تواند بکند، هرکاری که دلش می خواهد انجام می دهد. اما بچه هایی که در خانه تحت تربیت نبوی بزرگ می شوند در مهمانی ها ، آرامتر و معقول تر هستند وبه شکل خود به خود به اصطلاح ما "آبروداری می کنند."

** علی کوچولو با کفش های گلی روی صندلی سفید امام خمینی بالا و پایین می پرید . عروس امام با عجله می روند تا بچه را بگیرند و مانع کثیف شدن روکش سفید صندلی ایشان شوند اما ، امام اجازه نمی دهند و می فرمایند: روکش صندلی را می شود شست و تمیز کرد اما هول و اضطرابی که شما به این بچه وارد می کنید هیچ وقت از اعصابش پاک نمی شود. 



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۹
سیده طهورا آل طاها

این یک توصیه و سفارش کوچک است برای تمام مادرانی که گاهی با بدقلقی های نوزادشان مواجه می شوند. این شرایط بیشتر مخصوص نوزادانی است که تازه ایام جنینی را سپری کرده اند.  

اگر فرزند نوزاد دارید برای آرامش و خواباندن او خصوصا وقتی بی قراری می کند یا به اصطلاح ما نق می زند و هیچ رقم قرار ندارد همان کاری را بکنید که فخر عالم امکان ، الگوی بانوان جهان ، زهرای اطهر می کردند.  

توی اتاق دراز بکشید و فرزندتان را روی شکم خود بخوابانید جوری که گوش او به سمت قلب شما باشد ، او با شنیدن صدای قلب شما و تماس با گرمای بدن شما آرام می گیرد . نوزاد شما 9 ماه به شنیدن صدای قلب شما عادت کرده و با آن خو گرفته است . این کار شما همان کاری است که جده ی ما حضرت زهرا (س) در مواجه با فرزند برومندشان امام حسین (ع) انجام می دادند. شما هم امتحان کنید. 

  

** من نمی دانم در میان هیاهو و هروله ی عاشورا تو بی قراری شش ماهه ات را چگونه آرام می کردی ؟ با توام ای حضرت رباب...



۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۷
سیده طهورا آل طاها

این اولین پست در زمینه تربیت فرزند است . لذا از پر مشغله ترین و یکی از حساس ترین برهه های زندگی کودک آغاز می کنیم . دورانی که بنا به حدیث نبوی دوران امیری کودک است . 1تا 7 سال .  

بسیار شنیده ایم که در این دوران باید کودک را آزاد و رها گذاشت . این دوران ، دوران توبیخ و تنبیه و قهر کردن با کودک نیست . دورانی است که کودک باید فارغ از هر مانعی به بازی ها و کنجکاوی های کودکانه اش برسد . اما والدین همیشه نگرانند که نکند این آزادی ها باعث شود کودکشان تبدیل به یک انسان لوس و خود مختار و خودخواهی بشود که گمان کند امر امر اوست و همه را موظف به اطاعت از خود ببیند. برای پاسخگویی به این سوال باید به صفحات تاریخ نگاهی بیندازیم . زندگی بانوی بانوان زهرای مرضیه و شیوه ی تربیتی او در مورد کودکانش راه گشای مادران نگران ماست . شیوه ای که انسانی چون حسین (ع) را به تاریخ عرضه داشت . پس به آنچه مشاوران مذهبی می گویند اعتماد کنید و با صبر و حوصله آنها را انجام دهید. 

تاریخ به ما نشان می دهد که حضرت زهرا(س) در این دوران بسیار بافرزندانشان بازی می کردند. این همان پاسخ جادویی است . مادرانی که با فرزندان خود بازی می کنند در واقع آنها را همان طور بار می آورند که خودشان دوست دارند . مادرانی که کودکانی در این سن دارند برای اثبات این ادعا می توانند از همین امروز شروع کنند. یک مادر در این ایام (1تا7سال) با دنیایی کار مواجه است . درست در همین سالهاست که می توانید یک مهندس ، یک محقق ، یک عالم و یک سرباز برای امامتان تربیت کنید. پس این دوران را جدی بگیرید. به زودی خواهید دید وقتی با فرزندتان بازی می کنید و با او وقت می گذرانید او را تابع کامل خود کرده اید . او درمی یابد که برای اینکه شما بتوانید با او بازی کنید باید آن کاری را انجام دهد که شما می پسندید. به این صحنه ی واقعی از زندگی این بانو دقت کنید. 

فصل امتحانات نزدیک است . مادر هم باید به درسش برسد و هم به کارهای خانه رسیدگی کند و هم اینکه پسربچه ی دو ساله ی خانه را سرگرم کند . صبح بعد از صبحانه برنامه ی همیشگی بازی شروع می شود این بار نوبت ساخت کاردستی با وسایل دور ریختنی خانه است که 2 ساعت از وقت مادر را می گیرد و کودک را سرگرم می کند . بعد نوبت بازی حرکتی است . مادر و فرزند دور گل های قالی می دوند و هر کدام مراقب است که نکند آن دیگری پایش را از گلها بیرون بگذارد و بسوزد .(مادر می داند که بازی های دویدنی نباید با ساعت خواب همسایه ی پایینی همراه باشد ) وقت ناهار است و کودک دوست ندارد قبل از غذا دستهایش را بشوید مادر به جای بحث با او ، بغلش می کند و می گوید : دوست داری تا با هم میکروبهای دستت را تماشا کنیم ؟ کودک کنجکاو می شود . همراه مادر می رود مادر آب را باز می کند و می گوید اگر می خواهی آنها را که در دستت قایم شده اند تماشا کنی اول باید دستت را با آب خیس کنی و مایع بزنی . کودک برای تماشای میکروب ها همین کار را می کند . بعد می بیند که آب سیاه از دستش می رود . مادر از فرصت استفاده می کند و می گوید نگاه کن این کثیفی ها میکروب های دست توست . به این ترتیب مادر به هدفش رسید. حالا کودک دلش می خواهد با کفگیر به جای قاشق غذا بخورد مادر به جای اینکه مانع او شود یک پارچه ی بزرگ پهن می کند یک بشقاب می آورد و یک کفگیر به دست کودک می دهد . کودک تلاش می کند با کفگیر غذا بخورد اما می بیند که نمی تواند،بخش زیادی از غذا به زمین می ریزد پس بی هیچ کلامی قاشقش را برمی دارد و دیگر به سراغ کفگیر نمی رود. بعد از ناهار مادر کودک را روی اپن آشپزخانه می نشاند که با هم ظرف بشویند . مادر می شوید و کودک با یک دستمال کوچک آنها را خشک می کند. 

بعد از ناهار ، کودک باز هم بازی می خواهد و مادر نگران درسهایش هست . به کودک می گوید برای اینکه بتوانیم با هم بازی کنیم بیا یک مسابقه بگذاریم من این کتاب را می خوانم و تو یک نقاشی قشنگ بکش وقتی عقربه ی ساعت روی عدد 4 آمد بازی استپ هست و می بینیم که کداممان برنده شده ایم . با این ترفند بچه سرگرم نقاشی می شود و مادر به درسش می رسد . 

این یک صحنه یک ساده از زندگی این بانو بود. دیدید که خیلی راحت همه چیز در دست مادر بود و باب میل کودک . تا این جای بحث ، فعلا کافی است . لطفا اگر سوال یا نظر یا پیشنهاد یا تجربه ای دارید در اختیار سایرین هم قرار بدهید . 

**  به یاد حضرت رباب، که تیر سه شعبه ی حرمله هرگز به او اجازه ی بازی با کودکش را نداد....



۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۶
سیده طهورا آل طاها

خانه ی اول :

از اینکه دختر ۳ ساله اش ادای پسرها را در می آورد ٬ قند توی دلش آب می شد. از اینکه مرتب با ماشین بازی می کند و از خاله بازی و عروسک بازی خوشش نمی آید کیف می کرد. دخترش بزرگتر شد . حالا یک دختر بچه ی شش ساله شده است . باز هم از دختر بودنش راضی نیست . مادر گاهی در جمع فامیل و خانواده از اینکه یک زن به دنیا آمده است شکایت می کند .از اینکه چرا نمی تواند بدون اجازه همسر ٬ برای خودش این طرف و آن طرف برود شاکی است . مرتب می گوید : دنیا به کام مردهاست. خدا تمام قانون ها را به نفع آنها وضع کرده است . ببینید چقدر مردها راحتند چقدر آزادند. مادر هیچ وقت گوشهای شنوای دخترش را نمی دید. نمی دید که دخترک با چه ولعی تمام حرفهای مادرش را ضبط می کند. دخترک دلش نمی خواست موهایش را بلند کند . دوست نداشت گل سر بزند . از تل زدن به موهایش بیزار بود. تا به آن سن رسیده بود دامن و پیراهن نمی پوشید و مادرش ذوق می کرد که دخترم را ببینید عین پسرهاست . دختر باز هم بزرگتر شد و در این مسیر تمام تلاشش را می کرد تا از دو برادر بزرگترش عقب نماند. حالا دختر کوچک ما هفت ساله شده بود . معلم مدرسه می گفت : ریحانه در کلاس پشت کفشهایش را می خواباند و راه می رود . عین پسرها رفتار می کند. ظرافت دخترانه ندارد. مادرش می گفت : دخترم با پسرها بزرگ شده خلق آنها را گرفته . دختر در آستانه ی نه سالگی بود و خانواده تمام تلاششان را می کردند تا حجاب را برایش تفهیم کنند اما تلاششان ثمربخش نبود . ریحانه مرتب می پرسید : چرا پسرها حجاب نداشته باشند و من داشته باشم ؟ چرا آنها در پانزده سالگی تکلیف می شوند و من مجبورم از حالا نماز بخوانم و روزه بگیرم؟ مادر می گفت : چه بگویم دخترم خب خدا گفته..! و دختر قانع نمی شد. کم کم رفتارهایش عجیب و غریب شده بود. دیگر کاملا باور کرده بود که یک پسر است نه دختر. مادرش که تا دیروز با سربلندی ازمرد بودن دخترش حرف می زد حالا نگران شده بود. نکند مشکل هورمونی دارد؟ نکند از نظر پزشکی مشکلی دارد ؟ نکند...!؟ ریحانه ی ده ساله را بردند پیش مشاور . بعد از جلسات متعدد مشاور خطر را جدی تلقی کرد و به مادر هشدار داد. هیچ انگیزه ای از دختر بودن و هیچ شوقی ازمادر شدن در وجود دخترتان نیست . باید این حس را در او بیدار کنید. حالا مادر باید حسی را که ده سال در دخترش کشته بود بیدار می کرد و این چقدر سخت بود.

خانه ی دوم:

مادر صاحب دختر شده بود. از همان خردسالی مرتب بیخ گوشش می خواند: تو انسان بزرگی هستی . قرار است مادر بشوی . کاری که از عهده ی هیچ مردی برنمی آید . آنها هرچقدر هم قدرتمند باشند و هرچقدر هم دنیایشان دنیای آزادتری باشد ٬ اما هرگز قادر نخواهند بود یکی مثل خودشان را به دنیا بیاورند. اما تو می توانی . مرتب به او می گفت : تو انسان خاصی هستی . دنیا منتظر آمدن تو بوده ٬ قرار است سرنوشت دنیا به دست تو تغییر کند. قراراست سرباز تربیت کنی و این وظیفه را و این نعمت را خدا به هر کسی نمی دهد. پیوسته یادآوری اش می کرد هر وقت روی زمین راه می روی ٬ از لطافت قدمهایت بعنوان یک دختر ٬ زمین نرم می شود نکند پاهای لطیفت آزار ببیند.بزرگتر که شد ٬ به سن تکلیف که نزدیک شد ٬ مادرش از ماهها قبل از تکلیف مرتب به او می گفت : خدا آنقدر برای تو ارزش قائل شده است که عقل و درایت و دانش تو را زودتر از پسرها به کمال می رساند. آنقدر به تو اعتماد دارد که زودتر به تو اجازه دخالت در هستی را می دهد. آنقدر دوستت دارد که می خواهد صدای نماز خواندنت را زودتر بشنود. خدا آنقدر نسبت به تو غیرت دارد که نمی خواهد زیبایی هایت را از همین کودکی سر هر کوچه و خیابان حراج کنی . خدا آنقدر تو را لطیف و زیبا آفریده است که فقط کسانی اجازه دیدن زیبایی های تو را دارند که برایت خروار خروار هزینه کنند ٬ خرج کنند٬ کلی بیایند و بروند و التماس کنند و زحمت بکشند تا بتوانند زیباییهایت را ببینند. برای همین تو زودتر از پسرها به تکلیف می رسی. مادر به او می گفت : روی زمین با غرور راه برو . زمین از غرور تو لذت می برد. خنده هایت را برای هر کسی حراج نکن . خنده های تو بسیار قیمتی است و هر کسی ارزش دیدن خنده های تو را در مقام یک دختر ندارد. تو قرار است منجی زمین شوی . قرار است مادر شوی .مادر و دختر هر دو از زن بودنشان لذت می برند و به خودشان می بالند.



۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۳
سیده طهورا آل طاها

ماه اردیبهشت بود . فصل بهار. فصل توت سفید ٬ توت قرمز. همیشه بعد از تعطیلی مدرسه ها ٬ بچه ها با شور و شیطنت و هیاهو از سر و کول درخت ها بالا می روند . توت می چینند . توت می خورند . او عاشق توت است . درست مثل مادرش . عاشق توتهای تپل و شیرین .از همان هایی که به محض افتادن روی زمین ٬ پهن می شوند و ازبس شیرینند می ترکند.

توی حیاط خانه یک درخت توت قدیمی بود ٬ مادرش شیفته ی این درخت توت بود برخلاف همسایه ها که همیشه از کثیفی حیاط پر از توت گله می کردند و بارها تصمیم به قطع آن داشتند و مادر همیشه از درخت محافظت می کرد و نمی گذاشت کسی به آن چپ نگاه کند . این درخت توت همدم مادرش بود در روزهای تلخ تابستان ۸۸. وقتی پدر برای آرام کردن اوضاع آشفته ی خیابانها و فرونشاندن فتنه ی آن سال می رفت و مادر به خاطر مسائل امنیتی نمی توانست به کسی اطمینان کند و بگوید که مردش کجاست .به هیچ کس جز خدا ٬ جز اهل بیت و جز درخت توت. 

آن روز مادر ٬ چند لحظه ای دیرتر به دخترکش رسید . مدرسه ها تعطیل شده بود این را می شد از صدای هیاهوی بچه ها پای درخت توت فهمید. مادر از آن دور دخترش را می دید. دختر چند دانه ای از توت ها را خورد . مادر دید که بچه ها پلاستیک هایشان را در آورده اند و تند تند پلاستیک ها را پراز توت می کنند تا به خانه ببرند . مادر دقت کرد. دید دختر جز همان چند دانه توت هیچ توت دیگری را برنداشت . دید وقتی دوستش چند توت را داخل پلاستیک گذاشت و به سمت دخترش گرفت او سرش را به علامت " نه ٬ نمی خواهم" تکان داد. مادر نفس راحتی کشید.

در راه بازگشت به خانه مادر پرسید : تو هم توت خوردی . دخترک گفت : آره خیلی شیرین بود. پرسید : بچه ها چقدر توت به خانه بردند . دخترک گفت: من نیاوردم . هیچ وقت نمی آورم . می دانم ما فقط اجازه داریم که از میوه های درختان توی خیابان به همان اندازه که سیر می شویم بخوریم شرعا" اجازه نداریم با خودمان میوه را به خانه ببریم . مادر نفس راحتی کشید . دخترک نفهمید که مادر سرش رو به آسمان برد و زیر لب گفت : الحمدلله...



۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۵۵
سیده طهورا آل طاها