طهورا و مهمانی نافرجام(همسرداری)
خانواده من ٬ افراد مذهبی و مقیدی هستند اما تقریبا" بیشتر اعضای فامیل ما خصوصا" فامیل مادری ام نسبت به بیشتر اصول اعتقادی مقید نیستند . مثلا" خاله های من هیچکدام به حجاب مقید نیستند واساسا" اعتقادی به آن ندارند. این مسئله ای بود که آقا سید از همان روزهای ابتدایی زندگی مان به آن پی برد و بسیار روی آن حساس بود . بامن شرط کرده بود که برای آنکه صله رحم قطع نشود می توانم تلفنی با آنها رابطه داشته باشم و از آنجاییکه عروسی های آنها غرق در گناه و . . . بود تنها اجازه شرکت در سوگواری های آنها را داشتم. هر زمان که جایی می رفتیم وبرحسب تصادف یکی از خاله هایم حضور داشتند آقا سید به شدت در معذوریت قرار می گرفت و سریع بلند می شد تا برویم.
آن روز یکی از اعیاد بود و طبق رسم خانواده ما ٬ همه دور هم جمع می شدیم و شام را منزل پدر می ماندیم و یک جشن زیبا و کوچک خانوادگی می گرفتیم . از آنجاییکه این دورهمی زیبا به همه خصوصا" بچه ها خوش می گذرد همه برای رسیدن آن روز ٬ لحظه شماری می کنیم. هوا سرد بود و ما کمی به سختی خودمان را به منزل پدر رساندیم.هنوز نیم ساعت از دورهم جمع شدنمان نگذشته بود که صدای زنگ در بلند شد . با کمال تعجب یکی از خاله ها و دخترشان که دانشجو هستند وارد شدند . یک مهمان سرزده.
به محض ورود مانتو و روسری را بیرون آوردند و با بلوز یقه باز و آرایش کرده جلوی ما نشستند. آقا سید نگاهی به من کردند و من می دانستم باید برویم. همیشه بر سر این موضوع با آقا سید بحث داشتم . من می گفتم خب شما آنطرف تر بنشین تا چشمت به آنها نیفتد. اما آقا سید به شدت ناراحت می شد که این کار تایید گناه آنهاست. اما این بار به محض امر آقا سید از جا بلند شدم . بچه ها کمی دلخور بودند که باید از بازی و خوراکی های مورد علاقه شان بگذرند ٬ اما من در نهایت آرامش قانع شان کردم که بابا رئیس خانه ماست و وقتی که می گویند باید برویم چون و چرا نداریم. بدون درنگ بلند شدم و رفتیم . خانواده تا جلوی در آمدند تا نرویم اما خواست خواست همسربود . توی ایستگاه مترو آقا سید آمد و کنارم نشست : - خانوم من از شما راضی ام خدا هم از شما راضی باشد . اجر شما با حضرت زهرا ان شاالله امسال کربلا قسمتت شود.
چند ماه بعد من عازم کربلا شدم.......