عمار نوجوان
بچه ها خوب می دانند که من و پدرشان برای تحصیل آنها بسیار اهمیت قائل هستیم . می دانند که برایمان مهم است که خوب درس بخوانند و رفتار مناسبی در محیط های اجتماعی داشته باشند. بارها به بچه ها آن جمله معروف حضرت امام را گفته ام که : دانش آموزی که درس نخواند حرام است در مدرسه بماند. آنها می دانند که این موضوعی نیست که من یا پدرشان از آن کوتاه بیاییم . اما خیلی هم خوب می دانند که ملاک برای ما اصلا" و ابدا" نمره ی بیست نیست . برایشان گفته ام که ملاک برای ما این است که تلاش کنید و این تلاش همراه با انگیزه و هدف باشد. اینکه دولت امام زمان به سربازان متعهد و تحصیل کرده نیازمندتر است تا بتوانند اهداف قیام مهدوی حضرت را با دانش خود به اقصی نقاط جهان گسترش دهند.
اما صبورا ، امسال جور عجیبی درس می خواند . برایش آوردن نمره ی بیست بسیار اهمیت پیدا کرده بود. در طول سال تحصیلی ، با پشتکار مثال زدنی و خاصی درس می خواند . او همیشه شاگرد خوبی بود اما درس خواندن های امسالش آهسته آهسته نگرانم می کرد . کاملا" متوجه بودم که با هیچ کس از بچه های کلاس رقابت نمره ای ندارد اما ، برایش خیلی مهم است که حتما" بیست بیاورد . شبها تا دیروقت درس می خواند و روزها بلافاصله بعد از مدرسه و ناهار می نشست پای درس تا شب . دیگر آستانه ی تحملم تمام شده بود. کارم شده بود اینکه مرتب با لطایف الحیل متوجهش کنم که برای ما همین تلاش کردن هایش کافی است . لازم نیست اینقدر برای آوردن نمره بیست خودش را به آب و آتش بکشد. کم کم فهمیدم فقط پای نمره بیست وسط نیست . صبورا می خواند تا معدل کارنامه اش بیست شود.
روزی که کارنامه اش را گرفتم ، معدل بیستش مثل ستاره می درخشید .
مشتاقانه به سمتم دوید : مامان معدلم چند شد ؟ گفتمش : همان که می خواستی " بیست " . نفس راحتی کشید . کارنامه اش را مثل کسی که حاصل یک عمر تلاشش را شکوفا می بیند در آغوش کشید . توی اتاقش رفت و با یک نامه برگشت . گفت : مامان این نامه رو برای امام خامنه ای نوشته ام . این نامه را با این کارنامه برایشان بفرستید.
جا خوردم . تمام آن تلاشها برای همین بود . برای اینکه می خواست حاصل زحمتش را ، چیزی که بابتش زحمت زیادی کشیده بود به کسی بدهد که مولا و مقتدایش است .
تای کاغذ را باز کردم . انتهای نامه نوشته بود : آقا جان اگر دیگران با کارهایشان خون به دل شما می کنند غصه نخورید ، همان طور که سربازان امام خمینی در زمان شاه در گهواره ها بودند و در زمان جنگ در برابر تهاجم دشمن از انقلاب و کشور اسلامی ما دفاع کردند ، ما هم امروز در مدرسه و فردا در میدان جنگ نرم از انقلاب و کشورمان دفاع می کنیم .
************
همین الان نوشت : انگشت کوچکش را به سمت یکی از طرفهای مذاکرات هسته ای گرفت و با لهجه ی کودکانه اش گفت : مامان ، این آقاهه دشمن ماست . مادر گفت : بله دشمن ماست . دخترک متعجب گفت : این یکی آقاهه ایرانیه ؟! مادر گفت : بله ، ایرانیه . کودک متعجب تر پرسید: پس چرا این ایرانیه داره با دشمن دست می ده و می خنده ؟! مادر عکس را از دخترک گرفت . نگاهی به پوستر غواصان شهید انداخت و گفت : چون این آقای ایرانی می خواد با دشمن مذاکره کنه . دخترک با چشمان گرد شده باز هم پرسید : چراااااا؟؟! مادر صورتش را برگرداند تا دخترش اشکهایش را نبیند.