فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه)

هم قدم تا خدا آباد

همنفس طلبه

طبقه بندی موضوعی

۶۶ مطلب با موضوع «تربیت فرزند» ثبت شده است

بچه ها تا 2/5 سالگی فقط خط خطی می کنند . از 2/5 سالگی تا 4 سالگی مرحلهپیش طراحی است . کودک می خواهد چیزی را بکشد اما نمی تواند . در این مواقع کار اشتباه والدین رخ می دهد . آنها در این مرحه برای آنکه نقاشی کشیدن را به او یاد بدهند خودشان نقاشی را می کشند .

این والدین به جای آموزش ، اعتماد به نفس کودک را می کشند . کم کم کودک دیگر خودش نقاشی نمی کشد . بلکه مداد را به دست والدین می دهد تا آنها برایش نقاشی بکشند و سپس تمایلش به نقاشی را از دست می دهد.

از 4 سالگی نقاشی او شکل می گیرد . یادتان باشد در این مراحل هرگز از نقاشی او ایراد نگیرید . در واقع نقاشی ابزاری برای بروز انتقاد ، نگرانی ، احساسات و هیجانات کودک است . نقاشی ترکیبی از رنگ و تصویر است . هنر یک مادر موفق این است که زبان نقاشی کودک رابفهمد .

یادتان باشد ، زبان کودک ، نقاشی است . اجازه بدهید کودکتان با این زبان احساسش را بیان کند . هرگز کودکتان را به کلاس آموزش نقاشی نگذارید . به او آموزش نقاشی ندهید تا با دیدن نقاشی او به مشکلات و احساسات او پی ببرید.

مثلا" خانه نماد خانواده است . خانه ای که در و پنجره و دودکش دارد نشان می دهد که کودک به خانواده اش علاقمند است . البته مشروط بر اینکه والدین کشیدن این خانه را به او آموزش نداده باشند و کودک خودش آنها را بکشد .

اگر خانه ای دو در داشت نشان از اختلاف میان مادر و پدر است . اگر خانه کوچک کشیده شده یعنی او محیط خانه را زندان می داند.

خورشید نماد پدر است . خورشید پشت ابر و خورشید در حال غروب همه نشان از وضعیت نابسامان رفتار پدر است . وجود دو تا خورشید نشان دهنده این است که مادر رفتار مردانه دارد یا اصطلاحا" در خانه اقتدار دارد . خصوصا" اگر دائما" خورشید سمت چپ تصویر باشد .


برگه نقاشی نباید کادر کشی شده باشد . چون ذهن کودک را محدود می کند . اگر بخش عمده ای از صفحه خالیست و سنگینی نقاشی در مثلا" گوشه راست یا چپ است یعنی اعتماد به نفس او پایین است اما اگر تمام صفحه پر است یعنی اعتماد به نفس او خوب است .

آدمک در صورتیکه کودک نگوید پدر و مادرم است نمادی از خود کودک است . آدمکی که دهان باز دارد یعنی کودک پرخاشگر است . آدمکی که گوش ندارد دو معنا دارد یا کودک خودش را حرف گوش کن نمی داند یا گوشی برای شنیدن حرفهایش نمی یابد.

رنگ سرد نماد آرامش ، رنگ گرم نماد هیجانات و حتی تنفر، نارنجی رنگ عشق و محبت و زرد و قرمز نشان تنفراست . سفید رنگ خنثی ، پاکی و سیاه نماد نیستی است . همین طور بنفش و خاکستری نشان ترس است .

اگر بچه ای نقاشی نمی کشد معمولا" یا خودمان با آموزش بی مورد اعتماد به نفس او را از بین برده ایم یا کاهش تمرکز و توجه دارد .

گاهی برای بچه ها رنگ انگشتی بخرید و از آنها بخواهید تا روی کاشی های حمام نقاشی کنند . از کتابهای رنگ آمیزی استفاده نکنید بلکه دفتر نقاشی به دستش بدهید تا خودش نقاشی بکشد.

در آخر با توجه به گستردگی مطالب در این خصوص تنها به نمونه هایی دیگر از نمادها در نقاشی کودکان می پردازیم:

اگر در نقاشی کودک خطوط کم رنگ باشد یعنی کودک دچار کاهش تمرکز است و اگر خطوط با فشار و محکمی خاصی همراه باشد نشان از وجود نوعی مشکل و درگیری ذهنی کودک است .

پشت بام نشان دهنده قلمروی فکری کودک است . پنجره کوچک و بسته نشان از درون گرایی و راز داری اوست . پنجره مزین به گل و پرده نشان از خوشبینی او به زندگی است . کوه منحنی نماد عشق و عاطفه و کوه نوک تیز نماد مشکلی در زندگی است .

۲۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۶ ، ۱۸:۵۸
سیده طهورا آل طاها

دفتر مدیر آموزشگاه شلوغ بود . این شلوغی عادی است . همیشه موقع ثبت نام ترم جدید که می شود اوضاع آموزشگاه تغییر می کند . 

ناچارا" همه به حیاط کوچک و مسقف آموزشگاه هدایت شدیم . منتظر ماندیم که مدیر از راه برسد و کار ثبت نام ها را سریعتر سامان بدهد . 

این توقف اجباری فرصت مناسبی بود تا خانمها مطابق میل شان دور هم جمع شوند و صحبت هایشان گل کند . وسط آنها ، لهجه یک نفر با گوش بازی می کرد . دقت کردم . لهجه ی شیرین و زیبای اصفهانی داشت .

خودش می گفت : چند ماهی است که بخاطر ماموریت همسرش به تهران آمده اند . حالا هم می خواهد تا دخترش را برای ترم جدید کلاس زبان انگلیسی ثبت نام کند .

صدای نازک دخترک شنیده شد. سفید رو و ظریف . با موهایی که از دو طرف بافته شده بود . نامش را پرسیدم و اینکه چند سال دارد :

اسمش شقایق است . مهر امسال باید برود پیش دبستانی اما با پدرش تصمیم گرفتیم بجای پیش دبستانی ، او را به کلاس زبان بفرستیم . 

می دانستم کارش اشتباه است . چند جمله ای با مادر خوش لهجه هم کلام شدم . تلاش کردم تا متقاعدش کنم . " هنوز برای ثبت نام دخترتان زود است " اما ثمری نداشت . 

شش ماه بعد :

صدایش را از پشت سر شنیدم . خودش بود . با همان لهجه قشنگ اصفهانی اش .

به سمت صدا برگشتم . دست دخترش را محکم چسبیده بود و می خواست تا از آموزشگاه بیرون ببرد . امروز هم آموزشگاه شلوغ است . درست مثل اولین دیدارمان . امروز هم روز ثبت نام است . درست مثل اولین برخوردمان با هم .

مرا که دید ، دستش را از دست دخترش باز کرد. پیدا بود که دلش حسابی پر است .

- این چند ترم بیچاره شدم . شقایق اصلا" هیچی یاد نگرفت . با اینکه یکی ، دو تا از ترم ها را دو بار گذراند اما باز هم نتیجه ای که باید می گرفتم را نگرفتم . همه اش فکر بازی و بازیگوشی بود . پشت میز و صندلی بند نمی شد . فایده ای ندارد . اینهمه هزینه کردم و آخرش هم هیچی .

زن خوش لهجه تند تند حرف می زد و من چاره ای جز شنیدن نداشتم . 

خداحافظی کوتاهی کرد و رفت . کاش فرصتی بود تا او را متوجه اشتباهش بکنم .

کاش فرصتی می داد تا برایش بگویم یادگیری زبان در این سن اشتباه است . چرا که در دوران شکل گیری ساختار اعتقادی ، او با فرهنگ غربی آشنا می شود . یادگیری زبان را باید به وقتی موکول کرد که بچه ، مهارت نوشتن و خواندن زبان مادری را داشته باشد . برای مهارت داشتن باید تا پایان مقطع سوم ابتدایی صبر کنیم .

اصولا" آموزش برای زیر 7 سال خطاست . حتی مهدهای کودکی که تبلیغاتشان پر از آموزش های رنگارنگ از سفالگری تا ورزش های مختلف است قطعا" کاسب کاری است . بچه ها در سن زیر 7 سال فقط به یک چیز نیاز دارند . " بازی "

به بهانه ی آموزش ، بازی را از کودکانمان نگیریم . 

۳۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۲۹
سیده طهورا آل طاها

و اما بعد....


در عامل وراثتی عموما" بچه ها بیش فعالی را از پدر بیش فعال به ارث می برند .

نشانه های بیش فعالی : 

1- به جزئیات توجه نمی کنند . مثلا در نوشتن املا در عین بلد بودن کم توجه هستند . دندانه ها را جا می گذارند . تشدید نمی گذارند . حروف ربط را جا می گذارند .

2- معمولا نمی توانند روی کارهای مهم تمرکز کنند . مثلا نمی توانند روی درس خواندن تمرکز کنند یا نمی توانند یک نقاشی را تمام کنند و سپس سراغ نقاشی یا کار دیگری بروند . 

3- کارهایشان را نمی توانند به نظم در بیاورند .

4- وسایلشان را گم می کنند یا جا می گذارند .

5- از کارهایی که نیاز به تمرکز و فکر دارد خوششان نمی آید .

6- محرک های خارجی به راحتی حواس او را پرت می کند . در این کودکان پوشیدن لباسهایی با رنگ گرم مثل نارنجی و قرمز باعث حواس پرتی می شود.

7- در خواب بی قرارند . خواب عمیق کمتر دارند.

8- فراموش کردن کارهای روزمره مثل برنامه های درسی که باید با خود ببرند .

9- وقتی نشسته اند دست و پای آنها بی قرار است و مرتب تکان می خورد.

10- در مدرسه مرتب از جای خودشان بلند می شوند و صندلی را ترک می کنند .

11- زیاد حرف می زنند .

12- پرسروصدا هستند .

13- کارهای خطرناک انجام می دهند چون عمل آنها جلوتر از فکرشان است .

14- نوبت را رعایت نمی کنند .

15- هنوز سوالی از طرف معلم پرسیده نشده به پاسخ تمایل نشان می دهند.

اگر کودک شما دو سوم ویژگی های بالا را داشت احتمالا بیش فعال است .

مثلا 8 خصوصیت را در 6 ماه متوالی داشته باشد . این خصوصیت ها حتما باید حداقل 6 ماه تداوم داشته باشد . در صورتیکه کودک شما این خصوصیات را دارد حتما به پزشک یا مشاور مراجعه کنید تا با گرفتن یک نوار مغزی ساده تشخیص داده شود . این تشخیص معمولا" برای بالای 2 سال قابل اجراست . 

اگر کودکتان بیش فعال بود ، مساله را پیش اقوام و آشنایان جار نزنید تا دیگران به کودکتان انگ نچسبانند.

آمار بزهکاری میان کودکان بیش فعال بیشتر از سایر گروههاست لذا در شناسایی این مساله دقیق باشید . 

درمان بیش فعالی :

1- روان درمانی    2- بازی درمانی ، رفتار درمانی ، کاردرمانی    3- رژیم درمانی 

آنچه از عهده والدین جهت کنترل بیش فعالی در کنار کار درمانی ، بر می آید :

1- رژیم غذایی که شامل بایدها و نبایدهای خوراکی است .

نبایدها شامل : پرهیز از موادی که اسید سالیسیلیک دارند مانند : بادام ، سیب،زردآلو،شاتوت،گیلاس، آلبالو، خیار و خیارشور ، موز، انگور و کشمش و سرکه ، شلیل،پرتقال ، هلو ، آلو و آلوبخارا، تمشک ، توت فرنگی ، گوجه فرنگی به اضافه تمام خوراکی هایی که حاوی رنگ های مصنوعی است . مانند :

پفک ، کالباس ، چیپس ، کلوچه ، کیک ، انواع چای ، کاکائو، شیرگاو، غذاهای کنسرو شده و سرخ شده، میوه های زرد رنگ مانند :

ذرت، شکر ، شکلات ، مواد کافئین دار، آبمیوه های صنعتی، شیرینی جات و بستنی رنگی.

بایدهای خوراکی شامل :

سبزیجات تازه ، مواد گوشتی و پروتئینی ، ماهی و غذاهای دریایی ، خوردن هر چیزی که حاوی روی ، کلسیم، آهن، مس و امگا3 است . مانند جوانه گندم ، جگر ، گوشت بوقلمون ، لوبیا، نخود، جعفری، اسفناج، گردو، هویج ، کنجد و روغن آن ، پسته ، فندق، روغن ماهی و همچنین خوردن صبحانه .

از نکات مهم در کنترل بیش فعالی : کاهش اضطراب و همچنین کاهش استفاده از وسایل ارتباط جمعی مثل تلوزیون و بازی کامپیوتری و تلفن همراه و تبلت می باشد .

مهارت خودگویی را به انها بیاموزید تا تخلیه شوند و آرام شوند . اجازه بدهید مشکلاتش و ناراحتی هایش را بنویسد یا با خودش واگویه کند . به او آموزش دهید تا با خدا درد و دل کند .

نبایدهای خوراکی فقط تا زمان درمان است . بعد از درمان می تواند آزادانه از خوراکی ها استفاده کند.


اگر عمری بود ان شاالله در پست بعد با هم یاد می گیریم چطور نقاشی بچه ها را تفسیرکنیم.

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۳۵
سیده طهورا آل طاها

زن جوانی بود . شاید حدود سی سال بیشتر نداشت یا کمتر .

نگاهی به ساعت راهروی مترو انداخت و روی صندلی قرمز آن جابجا شد . معلوم بود که مدتی هست که منتظر مانده . انگار از انتظار خسته شده بود . گاهی می نشست و گاهی قدم می زد و دوباره سرجایش بر می گشت .

نگاهم روی ساعت میخکوب شد . الان نزدیک نیم ساعت است که روی صندلی نشسته ام . دوباره محاسبه ام را از سر گرفتم . اگر بخواهم به خانه بروم و بعد برای بردن دخترم از مدرسه تمام مسیر را برگردم ، کلافه می شدم . پس به خودم امید دادم که : اگر فقط یک ربع دیگر صبر کنی می توانی به مدرسه برسی و به خانه برگردی این طوری مجبور نمی شوی دو بار چهار طبقه را پایین و بالا کنی .

فکر خوبی بود . روی صندلی جابجا شدم . زن جوان در حالیکه چادرش را مرتب می کرد بعد از چند قدم بالا و پایین شدن دوباره روی صندلی جاخوش کرد.

یک ربع وقت داشتم و باز رگ کنجکاوی ام (شما بخوانید فضولی) گل کرد .

با مهارت خاص خودم سر صحبت را باز کردم : شما هم منتظرید .

 زن انگار زودتر از اینها منتظر این حرف باشد با خوشرویی گفت : بله . کلا" آدم خوش قولی هستم اما بعضیا کلا" آدم بدقولی هستند . انگار بدقولی توی خونشان باشد.

صحبتها گل انداخت و رسید به بچه ها .

زن جوان گفت : پانزده سالم بود که ازدواج کردم . دو تا دختر دارم که هر دو نوجوان هستند . فرزند سومم ان شاالله پسره . چند وقت دیگه دنیا میاد.

تازه متوجه بارداری زن شدم . آنقدر خوشحال شدم که گمانم زن از اینهمه خوشحالی ام آنهم برای یک غریبه تعجب کرد . خودم را جمع و جور کردم و سنگین و رنگین سرجایم نشستم.

زن جوان گفت : روی تربیت بچه ها خیلی دقت دارم . زمانه ، زمانه ی غریبی شده . فکر کنم خیلی نزدیک باشه . 

گفتم : چی ؟! با شگفتی نگاهم کرد . انگار سوال مسخره ای پرسیده باشم . گفت : ظهور را می گویم . فکر کنم ظهور نزدیک باشد .

چیزهای تازه تری دستگیرم شد . او خوب می فهمید . خوبتر از من . خوبتر از خیلی ها . به صیادی شبیه شدم که مروارید گران قیمتی به دست آورده و حالا تلاش می کند تا از دستش ندهد.

جملاتش ساده بود اما پشت تمام سادگی اش چیزی بود ...

نگاهش قفل شد روی ساعتش . بعد انگار اضطرابی خاص گرفته باشد گفت : رهبر عمار می خواهد. هنوز صدایش در گوشم می پیچد : این عمار ؟!

ادامه داد : می خواهم عمار تربیت کنم . بعد هم خنده ی کوتاهی کرد و گفت : اسمش را هم می خواهم بگذارم سید علی .

توی چشمهایش خیره شدم . به حالش غبطه خوردم . پرسیدم : حالا چه برنامه ای برای تربیتش چ داری ؟ 

از برنامه ها و کلاسهایش گفت . اساتیدش را می شناختم . هر از گاهی هم پیش استادی می رفت که ما بچه های حوزه خیابان ایران خوب می شناختیمش " آیت الله جاودان "

ادامه داد یک چله هم دارم . کنجکاو شدم . عه ! چله ی چی ؟ گفت : چله آیت الله حق شناس . 

گفتم : خیلی سخته این چله . یه چیز آسون تر برمی داشتی . چیزی که بتوانی با این وضعیت و داشتن دو تا بچه دیگه که حتما مسئولیت های اونها هم روی دوشت هست ، از عهده اش بربیایی و اذیتت نکند.

گفت : برای انجام کارهای بزرگ باید سختی کشید . اصلا" خدا ما را برای تحمل همین سختی ها به این دنیا آورده . هیچ عقد اخوتی هم با ما نبسته . هیچ وقت هم قول نداده که اینجا همه چیز بر وفق مرادمان باشد و از سختی و مشکلات دور باشیم . باید در کوران این سختی ها آب دیده شویم 

دوست ندارم وقتی آقا آمد دستم خالی باشد . 

شهادت را به بها می دهند نه به بهانه . باید زرنگ بود و شهادت را گرفت . من برات شهادت پسرم را می گیرم .

دوباره به ساعتش نگاه کرد . تازه یادم آمد باید بروم دیر می شود . چه زود گذشت ...!

آخرین لحظه بود . سایه ی دختر جوانی که از روی شباهتش حدس زدم خواهرش هست از دور نمایان شد . از همان دور مرتب بابت تاخیرش عذرخواهی می کرد .

وقت خداحافظی بود . ناخودآگاه پرسیدم : کجا می روید ؟

از سوالم خجالت کشیدم . از آشنایی ما زمان زیادی نمی گذشت شاید نباید می پرسیدم .

قطار رسید . هر دو قصد سوار شدن داشتند . زن جوان لبخند زد : بهشت زهرا . سر مزار شوهرم . یک ماه و نیم پیش توی سوریه شهید شد . 

گفتم : امروز چهارشنبه است نه پنجشنبه !گفت : امروز سالگرد عروسی مان است ...


خودم را دیدم . بسیار کوچک ... بسیار کوچکتر از زن جوان ... 

 

۳۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۳۹
سیده طهورا آل طاها

در ابتدا توجه به این نکته ضروری است که بیش فعالی یک اختلال مغزی و غیرخطرناک است . تاکید می کنم "غیرخطرناک". اما نیاز به درمان دارد . عموما نشانه ها وقتی خودشان را نشان می دهند که کودک در گروه همسالانش قرار بگیرد.

تعریف بیش فعالی : 

عدم توجه و تمرکز که منجر به فعالیت بیش از اندازه می شود .

بیش فعالی در بزرگسالان هم وجود دارد . خانم خانه داری که مثلا" وسط جاروبرقی کشیدن آن را رها کرده و به سراغ کار دیگری می رود و بعد از مرور کارهای روزانه می بیند که از هر 5 کار 3 کار را نیمه رها کرده است احتمالا" یک بزرگسال بیش فعال است . همچینین مردانی که عموما" نمی توانند سر یک کار بمانند و مرتب شغل عوض می کنند ، نمی توانند مطالعه کنند چون مرتب ذهن شان هنگام مطالعه پرت می شود و تمرکز ندارند ، نیز از این دسته اند .

علل بیش فعالی :

علت اصلی مشخص نیست اما اغلب دلایلی چون : وراثت، کم خونی ، تولد زودهنگام، کمبود اکسیژن هنگام تولد ، سرب بالای خون در شهرهای آلوده ، ضربات شدید به سرکودک مثل وقتی که از سر لجبازی سرش را به دیوار یا زمین می کوبد ، می تواند سبب این عارضه باشد.

استفاده مادر هنگام بارداری از سیگار،اختلافات شدید والدین در دوران بارداری و وجود کودک در محیط های پرتنش ، استفاده بیش از اندازه از تلوزیون و موبایل توسط مادران در دوران بارداری و توسط کودک در 6 سال اول زندگی ، نوع تغذیه مادر در دوران بارداری یا نوع تغذیه کودک نیز از عوامل ایجاد بیش فعالی است .

مثلا" مصرف کندر برای بالا بردن هوش کودک در زمان بارداری مناسب است اما مادرانی که در مناطق گرم و خشک مثل قم زندگی می کنند با خوردن مکرر کندر باعث بیش فعالی کودکشان می شوند.

لطفا" تا پایان مبحث بیش فعالی همراه باشید تا با نشانه ها و نکات کلیدی و درمان پایه ای آن آشنا شوید . 

پایان قسمت اول ....

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۴۸
سیده طهورا آل طاها

توی اعتکاف گاهی ، درهای زیادی رو به آدم باز می شود . چشم ها فرصت می کنند تا چیزهای قشنگ تری ببینند و گوش ها با ولع تلاش می کنند تا خوبی ها را بشنوند و برای یک عمر ذخیره کنند.

شنیدن حرفهای " او " هم از آن دسته شنیدنی ها بود و دیدن حالاتش هم از آن دسته دیدنی ها.

توی اعتکاف گاهی ، آشنا تر که می شنوی رازهای نگفته دهان باز می کند و برملا می شود. آشناتر که شدیم " او " تعریف می کرد :

وقتی همسرم به خواستگاری ام آمد ، یک لیست بلند و بالا از سوالات ریز و درشت آماده کرده بودم برای پرسیدن . وقتی که می آمدند ، به راه رفتنش دقیق شدم . دیدم که چه ملاحظه ای داشت مبادا جلوتر از پدرش قدم بردارد. پدرش آدم ساده ای بود . از آن پیرمردهای قدیمی که هنوز گیوه های سفید می پوشند . از آن ها که کلاه بافتنی بسر می کنند . از آن ها که عجیب و سخت به دل می نشینند. برایم مهم بود که جلوتر از پدر و مادرش قدم بر ندارد و مرد من قدم بر نمی داشت .

زیر چشمی براندازش کردم . عبا و قبای ساده ای داشت . با یک عمامه سفید که با مهارت پیچیده شده بود . سفیدی اش توی چشم می آمد .

اولین سوالم را که پرسیدم شد آخرین سوال و بعد هم بله را گفتم و زندگی مان شروع شد. آن لیست بلند و بالا به هیچ کارم نیامد.

پرسیدم : نظرتان در مورد دروغ چیست ؟ گفت 20 سال است که دروغ نگفته ام .

آنقدر قاطع و مهم گفت که شک کردم . تعجب کردم . به خودم گفتم : چه دروغ بزرگی ..!

انگار ذهنم را خوانده باشد گفت : پدرم کشاورز است . همیشه یادم می داد : دروغ کلید هر بدیست . دروغ نگو ...

اما... آنروز فرق می کرد. من 7 ساله بودم و تازه یک هفته بود که مدرسه می رفتم . بیرون مدرسه یک دکه کوچک بود با خوراکی های دوست داشتنی من و خوراکی دوست داشتنی همه بچه ها. به پدرم گفته بودم برای خرید خوراکی پول می خواهم و پدر گفته بود باید صبر کنم .

صبر کردن برایم معنا نداشت . پس در قبال دادن دفتر مشقم خوراکی گرفتم . اما حالا دفتر مشقی برای نوشتن نداشتم . از پدر دفتر مشق خواسته بودم و در برابر سوال پدر که پرسیده بود : پس دفترت کجاست ؟ به دروغ گفتم : دفترم تمام شده .

پدر دروغم را فهمیده بود . از همان اولش فهمیده بود .

پدرم آدم ساده ای بود . مقید بود . زکات مالش را می داد و روی مسائل مذهبی حساس بود.

فهمیدم که فهمیده است . فهمیدم که از همان اول دروغم را فهمیده است . منتظر ماندم . منتظر یک پس گردنی . مثل همان پس گردنی هایی که غلام از پدرش می خورد . منتظر چهارتا فحش . مثل همان فحش هایی که اکبر می شنید و اصلا عین خیالش هم نبود. منتظر ماندم اما ...

پدر روی پاهایش نشست . درست مقابلم . سرم پایین بود . مثل سر پدر.

با صدای آرام گفت : اشکال از تو نیست بچه . اشکال از منه. حتما یه جایی ، یه وقتی اشتباه کردم . شاید حلالی را حرام کرده ام یا حقی را خورده ام . شاید دستم به ظلم بلند شده و زبانم به ناحق چرخیده . هر چی هست دروغ امروز تو نتیجه اشتباه منه . حلالم کن بچه . بعد چهار زانو نشست روی زمین . حالا تقریبا هم قد هم شده بودیم . دستم را گرفت .

دستم یخ کرده بود . از ترس بود شاید ...

گذاشت روی صورتش . صورتش داغ بود . از نگرانی یا شرم بود شاید..

گفت : بزن .!! درست نشنیدم حتما! یک قدم عقب کشیدم . دستم اما ، هنوز سرجایش بود. روی صورت پدرم. شوخی نمی کرد. خیلی هم جدی بود . می گفت : بزن . یکی محکم بزن توی صورتم.

از امروز به بعد هر وقت که دروغ گفتی باید یک سیلی بزنی توی گوش من . بزن تا پدرت ادب شود و یادش بماند رفتار اشتباهش هست که بچه اش را دروغ گو می کند. 

نزدم ... آرزو می کردم بمیرم . اما نمردم .! پدر اصرار داشت و من انکار . آخرش هم خودش دستم را به صورتش زد . مثل سیلی ...

وقتی پدرم می رفت ، اشک در چشمانش حلقه زده بود . صدایش را به استغفار شنیدم. 

آنروز با خودم عهد کردم دیگر هرگز لب به دروغ باز نکنم . دیگر لب به دروغ باز نکردم . 

من ادب شده بودم ..

پدرم مرا ادب کرد.

۴۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۲۳
سیده طهورا آل طاها

اغلب خصلتها تا 70% زیر 7 سال شکل می گیرد. اگر برای بچه زیر 7 سال قلک بخرید و از او بخواهید پولی که به او می دهید را جمع کند در آینده فرزندی بار خواهید آورد که خسیس است .

برعکس اگر موقع رد شدن از صندوق صدقات به کودک زیر 7 سال خود پول بدهید تا در صندوق بیندازد ، در آینده فرزندی را بار خواهید آورد که دست و دلباز است .

اگر به دخترتان مرتب پول بدهید تا هر آنچه خواست برای خودش تهیه کند در آینده زنی خواهد شد که روی اموال شوهرش می افتد و مرتب می خواهد که خرج کند و خرج کند و خرج کند...


برای آنکه فرزندمان دارای شخصیتی مناسب باشد باید به او الگوی مناسب بدهیم. این الگو می تواند مادر باشد . می تواند دوستانش باشند . می تواند رسانه باشد. لذا اگر کودکی از یک شخصیت کارتونی مثل بن تن تقلید کرد و علاقه نشان داد از ترس آنکه نکند این شخصیت الگوی او شود ، شخصیت کارتونی را تحقیر نکنید . زیرا سبب لجبازی در کودک می شود . به جای آن جایگزین مناسبی به او بدهیم .

کودک را با رفتارهای خوب و انسانهای خوب آشنا کنیم . مراقب باشیم که با چه کسانی رفت و آمد می کنیم . 

زیرساخت ها را آماده کنیم و آستانه تحمل کودک را بالا ببریم . بازی کردن بچه ها در سنین زیر 7 سال و داشتن دوستان خوب سبب بالا رفتن ظرفیت آنها می شود . هرگز هر چه را که خواست و طلب کرد بی معطلی برایش فراهم نکنید . بلکه احتیاجات او را در حد معقول برآورده کنید و برای بعضی از خواسته هایش از روش حواس پرتی استفاده کنید .

یعنی به او بگویید : ان شاالله برایت تهیه می کنم و بعد حواس او را به سمت چیز دیگری پرت کنید. بدترین کار این است که در برابر تمام خواسته های کودک اعم از اساسی و غیراساسی ، معقول و غیر معقول سر تسلیم فرود بیاورید. 

اگر حرف زشتی زد دعوایش نکنید . نگویید این حرف بدی است و من از شنیدن آن ناراحت شدم چرا که دقیقا" راه عصبانی کردن و انتقام گیری از خودتان را به او آموخته اید . فقط سکوت کنید و خودتان را به نشنیدن بزنید تا کم کم فراموش کند . 


ان شاالله به شرط حیات بعد از تعطیلات نوروزی با بحث بیش فعالی که یکی از اساسی ترین پدیده ها و مشکلات امروزی هم در میان کودکان و هم در میان بزرگسالان است ، در خدمتتان خواهم بود . پیشنهاد می کنم بحث بیش فعالی را جدی بگیرید.

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۳۶
سیده طهورا آل طاها

هیچ دلم نمی خواست جای آن مشاور بنده ی خدا باشم . تمام تلاشش را می کرد تا مادر و دختر را آرام کند .

باور کردنی نبود که یک مادر و دختر این قدر سمج با هم مشاجره کنند . نگاه های صبور مشاور کم کم داشت رنگ کلافگی و احتمالا عصبانیت می گرفت . 

در این شرایط ورود به مساله فقط کار را سخت تر می کرد ، پس از فاصله ی نه چندان دور فقط شاهد ماجرا شدم . 

مادر در حالیکه تلاش می کرد بر اوضاع مسلط شود . چادرش را روی سرش مرتب کرد . نفس عمیقی کشید و رو به مشاور ادامه داد . آخه عزیزم شما یه چیزی به این دختر بگویید . بگویید دخترجان تو مادرت گیتاریست بوده ؟ پدرت گیتاریست بوده ؟ که حالا تو می خواهی بروی هنرستان موسیقی ؟ بخدا خانم جان برای شان خانواده ما خوب نیست . انگشت نمای مردم می شویم . فردا برویم بگوییم دخترمان چکاره شده ؟ مطرب شده ؟ حیثیت برای ما می ماند ؟ اصلا" ما به جهنم . آبرویمان به جهنم . موسیقی حرامه . حراااام . 

روی کلمه ی حرامش محکم تاکید کرد.

بعد هم ادامه داد: لااله الا الله . بخدا باباش سکته می کنه و رو به دختر گفت : مگه بخواب ببینی بذارم بری هنرستان و موسیقی بخونی .

خانم مشاور خواست تا کلامی بگوید اما دخترک مانع شد . 

به تندی گفت : مگه هنرستان موسیقی چه اشکالی داره ؟ اصلا" آینده ی خودمه . دوست دارم خودم در مورد آینده ام تصمیم بگیرم . دوست دارم خودم انتخاب رشته کنم . من دیگه بچه نیستم . من گیتار رو دوست دارم . موسیقی رو دوست دارم . میرم هنرستان حالا می بینی ...

مشاور خودکار توی دستش را جابجا کرد . 

دو سالی هست که روش انتخاب رشته در مقطع دبیرستان نسبت به گذشته تفاوت پیدا کرده است. این تست های شخصیت و آزمون های متعدد و بعد از آن معدل نمرات دانش آموز و در نهایت تشخیص و رضایتمندی معلمین و مشاور مدرسه است که تحصیل یک دانش آموز در رشته های تحصیلی را رقم می زند . این طرح صرفنظر از معایب و محاسنش ، مشکلات زیادی را برای والدین و بچه ها به وجود آورده است .

مشاور اینها را خوب می دانست و تلاش می کرد تا کمکی کند . اما بحث میان آنها مجال را از او که متین و آرام نشان می داد ، گرفته بود .

مشاور میان این جدال سخت موفق شد و لب به سخن گشود : خواهرم یه لحظه صبر کنید تا با هم به نتیجه برسیم . دخترشما در آزمون و تست هایی که ازش گرفته شده نشان داده می تونه وارد هنرستان موسیقی بشه . دلیل مخالفتتون رو آرامتر و شمرده تر بفرمایید ک

مادر عصبانیتش را فرو داد و گفت : من و پدرش دوست نداریم دخترمون بره هنرستان موسیقی . این با اعتقادات ما جور نیست . آبرومون میره .

مشاور رو به دختر گفت دلیل شما چیه ؟

دختر سرش را بلند کرد و گفت : خانوم من یه دخترعمو داشتم که از بچگی می رفت کلاس موسیقی . اون موقع من پنج ساله بودم . مادرم هم اصرار داشت که من هم بروم کلاس. من نه دوست داشتم نه از این چیزها سردر می آوردم . اما حریف مادرم نشدم . از همان وقت رفتم کلاس موسیقی . کم کم هم مرا گذاشتند کلاس گیتار . حالا که خودشان مرا با موسیقی بزرگ کرده اند و به آن علاقمند کرده اند اجازه نمی دهند که بروم هنرستان موسیقی چراااا؟

قیافه ی مشاور دیدنی شد . قیافه من کاملا" تماشایی بود . مادر از دیدن چهره ی ما ، خودش را جمع و جور کرد . آب دهانش را قورت داد . من و منی کرد و گفت . دختر عموش الان می خواد بره تجربی بعدش هم پزشکی . این می خواد موسیقی بخونه خب آخه آبرو ریزی نیست ؟!

ماجرا تاسف انگیز بود . نفهمیدم موضوع بالاخره سر اعتقادات مذهبی بود یا چشم و هم چشمی زنانه یا .... هر چه بود تاسف بار بود.

۴۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۲۰
سیده طهورا آل طاها

ارتقای سطح هوش کودکان :


1- بازی : وقتی کودک شما به 4 سالگی رسید کنار اتاقش یک سبد بگذارید و دور ریزهای بهداشتی تان اعم از جعبه خالی دستمال کاغذی یا بطری خالی یا یک تکه پارچه و... را همراه چسب و قیچی نوک گرد را داخل آن قرار دهید و از او بخواهید تا هر چه می خواهد بسازد .

2- همبازی : همبازی برای کودک مثل معلم است برای کلاس درس. مادر می تواند با فرزندش بازی کند اما هرگز نمی تواند نقش همبازی را برای کودک بازی کند . همبازی باید همسن یا یکی دوسال تفاوت سنی با کودک شما داشته باشد. همبازی باید همجنس باشد.

اگر کودک شما دوست داشت با بچه های بزرگتر از خودش بازی کند معمولا" به آن معنی است که بزرگترها او را بیشتردرک می کنند یا در بازی مراعاتش را می کنند . یا آنقدر با والدین بازی کرده دیگر به بازی کردن با بزرگترها عادت کرده است . همبازی به لحاظ اعتقادی و اخلاقی باید هماهنگ با کودک شما باشد.

اگر بچه ای کودک شما را دعوا کرد اجازه بدهید با هم تعامل کنند. دخالت نکنید. اما مراقبت کنید . اگر کودکتان از بچه ای کتک خورد و کودک شما خواست تا تلافی کند و او را بزند، مانع فرزندتان نشوید . اجازه بدهید کودکتان برای جبران کتکی که خورده ، کتک کوچکی هم بزند و آن وقت از ادامه کتک کاری ممانعت کنید . اگر از ابتدا مانع شوید هم بچه ای که کتک زده را پررو کرده اید و او را به کتک زدن عادت داده اید هم کودک خودتان را کتک خور بار آورده اید .

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۰۶
سیده طهورا آل طاها

بخش اعظم سالهای کودکی ام در جنگ خلاصه شد . جنگ برای همه اگر ویرانی و شومی بود برای ما یک دفاع بود . دفاع مقدس . دفاعی در زیر سایه سار خنک ولایت . ولایت مردی از تبار عاشورائیان . مردی که خمینی می نامیدندش . امام خمینی ...


هنوز شش سالم نشده بود که خودم را وسط یک معرکه دیدم . یک خلاء بزرگ در زندگی کودکی ام موج میزد . خلاء بابا.. 

صبح ها که از خواب بیدار می شدم ، چشمهایم را می مالیدم و تمام خانه را به امید اینکه شاید وقتی در خواب بودم بابا از جبهه برگشته است ، می گشتم . شبها به این امید سر به بالش می گذاشتم که صبح وقتی بلند شوم بابا آمده است و این داستان تا 8 سال ادامه داشت 

خانواده مادری اما ، سازمخالف کوک می کردند. در قاموس آنها ابرمرد تاریخ ایران آغازگر و مسبب این جنگ بود. جنگی شوم و نه دفاع مقدس...

هنوز هم درگیری ها و بگو مگوهایشان با مادر ، در خاطرم هست . یادم هست که چقدر دایی ها می آمدند و می رفتند تا مادر را قانع کنند این مرد، مرد زندگی نمی شود . مردی که تو را در این شرایط با چهارتا بچه قد و نیم قد تنها بگذارد و برود جبهه مرد زندگی نیست . آنوقت ها هنوز برادرم به دنیا نیامده بود . سیدمهدی که به دنیا آمد ، کار خرابتر شد و فشارها سنگین تر. 

وسط تمام این مسائل ، یکروز دایی و زن دایی آمدند به گلایه . گلایه که نه بیشتر شبیه دعوا بود. بابا تازه از جبهه برگشته بود و هنوز خسته راه و داغدار دوستانش بود. وسط داد و بیدادهای زندایی فهمیدم همایون ثبت نام کرده تا به جبهه برود. 

همایون پسردایی ام بود. در عالم کودکی این را آغاز یک جنجال خانوادگی می دانستم. زن دایی و دایی ، بابا را مقصر می دانستند . می گفتند شما زیر پای همایون نشسته اید وگرنه او که اهل این حرفها نبود. این حرف برایم آشنا بود . خیلی شنیده بودمش. بارها اهل محل بابا را با انگشت نشان می دادند که : او بچه های مردم را به جنگ می فرستد . او اسم شان را می نویسد. او زیرپایشان می نشیند. ..

بابا مسئول ثبت نام ناحیه شهید بهشتی بود . من نیمه های هر شب ، شاهد گریه های شبانه اش در فراق دوستانش بودم . 

هر چه بابا قسم می خورد که بیخبر است ، کسی گوشش بدهکار نبود. آخر سر هم زن دایی گفت : اگر همایون به جبهه برود می آیم و چنین می کنم و چنان ...

همایون بچه خوبی بود . ذهن آماده و پویایی داشت . زمینه ی مذهبی زیادی داشت. انگار با بقیه فرق می کرد . زن دایی و دایی اما ، به زمین و زمان چنگ می زدند که همایون آن چیزی نشود که باید ...



جنگ تمام شد . سفره جمع شد و تمام ..... 

همایون هرگز رنگ جبهه را ندید . پدرو مادرش نگذاشتند که خاک جبهه ، بر سر و صورتش بنشیند. نگذاشتند تا همسفره ی آسمانی ها شود . 

مسیر زندگی همایون تغییر کرد . حالا یک خط درمیان خانه می آمد . گاهی اصلا پیدایش نبود. یکروز وقتی آمدم خانه ، دایی و زن دایی آنجا بودند. زن دایی اشک می ریخت و به بابا التماس می کرد که تو را به خدا بگویید بیایند و ببرندش . دیگر خسته شده ام. التماس می کرد و اشک می ریخت. چین های پیشانی بابا دو برابر شده بود . می گفت : ببریدش مرکز ترک اعتیاد. شاید ترک کند. زن دایی اما همچنان گریه می کرد که : فایده ندارد . چقدر ببرم و بیارمش . من توی خانه دو تا بچه دیگر دارم . شما را به جان بچه هایت قسمت می دهم بگو بیایند ببرندش . خودم طناب دار را به گردنش می اندازم . خودم با دست خودم .. فقط ببرندش . 

حالا همایون یک معتاد حرفه ای شده بود . دزدی می کرد. حاضر بود برای جور کردن مواد ، هر کاری بکند . تن به هر خفتی بدهد. 


همه چیز در تاریکی و سکوت تمام شد . دایی از غصه همایون سکته کرد . الان سالهاست که از میان ما رفته است.

 همایون مرد . نه از مواد و خماری و نئشگی آن . با یک ماشین تصادف کرد و .....

خیلی وقتها به زندگی همایون فکر می کنم . آیا پدر و مادر همایون نمی توانستند زندگی و سرنوشت بهتری را برایش رقم بزنند ؟ 

۶۱ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۱۶
سیده طهورا آل طاها