فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه)

هم قدم تا خدا آباد

همنفس طلبه

طبقه بندی موضوعی

۶۶ مطلب با موضوع «تربیت فرزند» ثبت شده است

راه های کســـــــــــــــب هوش:


۱.وراثتی

۲.محیطی : زندگی در محیط های مختلف روی هوش افراد تاثیر دارد. لذا معدل هوشی افرادی که در مناطق خوش آب و هوا زندگی می کنند بالاتر است.

تغذیه: تغذیه کودک باید مطابق علم مزاج شناسی پیش برود. پایه رفتار انسانها، تغذیه مناسب است. استفاده از تنقلات مثل کیک ، پفک،نوشابه های گازدار حتی دوغ همچنین غذاهای خیلی سرد هوش را پایین می آورد. ویتامینهای گروه ც در زمینه رشد هوش موثر است.جوانه گندم،ماش،بادام،فندق،گردو و نان سنگگ در رشد هوش موثر است.

۴.وجود اسباب بازی مناسب نیز اثر بخش است. اسباب بازی اصلا لازم نیست گران قیمت باشد. اسباب بازی باید به حل مساله کمک کند. استفاده از ماشیـــــــــــــن ها ی پلاستیکی ساده بجای ماشین های کنترلی خیلی موثر است.چراکه درماشین های ساده کودک فکر می کند که چطور این وسیله را به حرکت بیندازد.

۵.مدیریت استفاده از رسانه. استفاده کودک زیر دو سال از تلوزیون ممنوع است.بالای دو سال ، دو ساعت مجاز به استفاده هستند. در غیر اینصورت آسیب جدی به هوش آنها میرسد.

در واقع رسانه یک چاقوی دولبه است. مشکل اینجاست که ما اگر دست فرزندمان سیگار ببینیم وحشت میکنیم ولی تبلت را یک برند می دانیم.

در صورت عدم نظارت ، کودکانی پرخاشگرو بیش فعال خواهیم داشت.


یک آزمایش برای سنجش میزان تمرکز:

به کودک ۵ساله تان همزمان ۳کار را واگذار کنید. مثلا بگویید برو از آشپزخانه قاشق و چنگال بیاور بعد جورابت رو داخل کمد بگذار و فلان جمله رو به پدرت بگو.اگر کودک  شما نتوانست این سه کار را همزمان انجام دهد یا مرتب پرسید چکار کنم،یعنی باید روی تمرکزش کار کنید. برای این کودکان استفاده بی رویه از رسانه سم است.

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۵ ، ۲۱:۱۳
سیده طهورا آل طاها

دخترک 13 ساله بود . با صورتی سفید و تا اندازه ای تپل . دختر خوبی بود . مذهبی و مقید . خیلی حساس بود . می گفت سابقه ی افسردگی دارد و مدتی هم برای بهبودی دارو مصرف می کرده . دومین فرزند خانواده بود . بعد از یک برادر که داشت درس طلبگی می خواند .

پدرش هم در حوزه مشغول تدریس بود و مادرش در یک مرکز درمانی ماما بود . 

همه چیز منهای سابقه ی افسردگی اش خوب بود . با اینکه می گفت دیگر دارو مصرف نمی کنم و خیلی خوب شده ام ، اما شواهد و مدارک خبر از نوعی افسردگی می داد که البته خیلی حاد نبود اما می توانست حاد شود .

پرسیدم مشکلت چیه ؟ گفت : تنهایی . خیلی تنها هستم . حسود هم شده ام . به صمیمی ترین دوستم که همکلاسی ام هم هست حسادت می کنم . پرسیدم : چرا تنهایی ؟ به چه چیز دوستت حسادت می کنی ؟ توضیح داد که :

مادرم را خیلی دوست دارم . قد یه دنیا . اما مادرم هیچ وقت نیست . وقتی صبح ها می خواهم به مدرسه بروم نیست چون باید زودتر از من سرکارش برود . ظهرها که برمی گردم ، باز هم نیست . خودم غذایم را گرم می کنم و تنهای تنها تا 7 شب منتظر می مانم تابا این وضع ترافیک به خانه برسد. وقتی هم که می آید ، خیلی خسته است . زیاد حوصله ندارد. خیلی تلاش می کند تا ظاهر را حفظ کند و خودش را علاقمند به شنیدن حرفهایم نشان دهد اما من می فهمم که حوصله شنیدن ندارد . برای همین کمتر برایش حرف می زنم . کمتر درد و دل می کنم . شبها از شدت خستگی ، سرش به بالش نرسیده بی هوش می شود و این داستان هر روز زندگی من است .

من دیگر خسته شده ام . از اینکه همیشه تنها هستم . از اینکه وقتی مریضم تنهایم . وقتی که خوشحالم و توی مدرسه کلی خوش گذرانده ام و دوست دارم تمام شیطنت هایم را برایش تعریف کنم ، می بینم که تنهایم . از اینکه وقتی ناراحتم ، مادرم یا نیست یا اگر هم هست سخت درگیر کار های عقب افتاده ی خانه است یا از زیرآب زنی همکارانش شاکی است و یا آنقدر از کار روزمره و فشار روحی ناشی از آن خسته است که اصلا رغبت نمی کنم من هم دردم را برایش بازگو کنم .

آنوقت مجبور می شود که بروم پیش همان دوست صمیمی ام . با او درد کنم . دوستم مادرش شاغل نیست . می بینم که هر روز بعد از تعطیلی مدرسه دنبال دخترش می آید و جلوی در مدرسه حسابی تحویلش می گیرد .اما من باید منتظر بمانم تا با برادرم به خانه برگردم .گاهی یکساعت توی خیابان منتظرش می مانم چون یا یادش رفته دنبالم بیاید یا کلاسش طول کشیده و دیرکرده. می بینم که هر روز زنگ تفریح از خانه لقمه می آورد . خودم را می بینم که همیشه مجبورم از بوفه مدرسه فلافل یا کیک بخرم . یکبار هم بخاطر همین فلافل ها حسابی مسموم شدم . اما دوستم می گوید مادرم فرصت کافی دارد تا توی خانه ، خودش برایش فلافل درست کند . می گوید مادرم دوست ندارد که من از این کیک ها بخرم چون مواد نگهدارنده دارد و به هوشم صدمه می خورد .

دخترک آب دهانش را قورت داد و نفسی کشید و ادامه داد : دوستم درسش خیلی خوب است . شاگرد اول کلاسمان است . هر وقت که موقع کارنامه گرفتن هست مادرش می آید و کارنامه اش را می گیرد اما من چون مادرم شاغل است باید خودم بروم پیش خانم مدیر و کارنامه ام را بگیرم . لجم می گیرد . دوستم می گوید با مادرش خیلی صمیمی است . تمام دخترانه هایش را به مادرش می گوید . اما من چه ؟ وقتی اولین دخترانه ام را که باید به او می گفتم مادرم مثل همیشه نبود . من هم بچه بود درست و غلط را نمی فهمید و با پدرم حرف زدم . هنوز هم که یاد آنروز می افتم از بابا خجالت می کشم . 

دخترک زیبا بود . با چشمهای قشنگش مظلومانه نگاهم کرد و گفت : خانوم من به دوستم گفته ام که بهش حسودی ام می شود . گفته ام که تنهایم . خانوم من دوست ندارم به کسی حسودی کنم . مدام به خاطر این حس دوستم را اذیت می کنم . خانوم من چرا این طوری ام ؟

به صورت معصومش نگاه کردم . دوست داشتم بغلش کنم . دوست داشتم ...



با مادرش صحبت کردم . مادرش می گفت : کارکردن برایم مهم است . درس خوانده ام . حوصله ام توی خانه سر می رود . می گفت : چیزی نیست دخترم عادت می کند مهم نیست ....



مهم نیست ؟!

۷۷ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۵ ، ۱۲:۵۲
سیده طهورا آل طاها

ویژگی کودکان 2تا7سال :


از خصوصیات این دوران تحرک زیاد کودک است . لذا وجود نازنین پیامبر اسلام اگر می دیدند کودکی در این سن مدتی است گوشه ای نشسته و تحرکی ندارد نگرانش می شدند . اکنون متاسفانه سن افسردگی در کودکان به 4سال کاهش یافته است .

عدم تحرک و بازی در این سن از نشانه های افسردگی است . اما به این نکته هم باید توجه کرد که حتی سن امیری هم حد و مرزهای خودش را دارد . کودک باید از انجام هر کاری که به خودش یا دیگران صدمه می رساند منع شود .


انواع هوش :

1- هوش مهارتی و حرکتی : اغلب بچه هایی که پرجنب و جوش هستند ،توانایی بالایی در هوش مهارتی و حرکتی دارند . این بچه ها اغلب قابلیت مخترع شدن و مهندس شدن را دارند . اهل ورزش هستند و در این زمینه موفق اند . در بازیگری و فعالیت های گروهی و خیاطی و آشپزی و فیزیوتراپی موفق خواهند بود.

2- هوش کلامی : کودکانی که اغلب مشکلات خود را با قدرت بیان خود حل یا مطرح می کنند در این زمینه توانمند هستند . کودکان تک فرزند اغلب در این زمینه دچار کمبود هستند یا فاقد این هوش میباشند. کودکان دارای این هوش در یادگیری زبان خارجی و داستان نویسی و شعرنویسی و گویندگی و معلمی و مشاوره و تایپ و وکالت موفق اند . آنها مهارت شنیداری بالا دارند . کلمات را درست ادا می کنند . به خواندن شعر و داستان علاقه دارند . دامنه ی استفاده از لغاتشان قوی است. سخنران خوبی هستند و در پاسخگویی به تلفن از سایر اعضای خانواده پیشقدم تر هستند.

3-هوش اجتماعی : خجالتی بودن و عدم مهارت در ایجاد ارتباط کلامی با دیگران از نشانه های عدم توانایی در این هوش است . افرادی که در این زمینه توانمند هستند در مدیریت بحران و سیاست موفق اند.

4- هوش درون فردی : افراد جزنگر به دلیل توجه به جزئیات و داشتن حس ششم وی دارای این هوش هستند . اکثر زنان دارای این هوش می باشند. این افراد عموما درون گرا بوده و به هنر و انجام کارهای تحقیقی علاقه دارند .

5- هوش تخیلی 

6- هوش منطقی و محاسباتی : این کودکان در ریاضی و فلسفه قوی خواهند بود.

7- هوش طبیعت گرا: این کودکان علاقه و سلیقه در حفظ طبیعت دارند و در بزرگسالی به نگهداری از حیوانات و رسیدگی به گلها و درختان و هر آنچه به طبیعت مربوط شود توانمند خواهند بود.

8- هوش موسیقیایی : این کودکان اصوات را خوب می شناسند . با بالارفتن سن به راحتی صداهای متفاوت افراد را تشخیص می دهند . مداحان به دلیل داشتن این هوش در این زمینه موفق ترند.


در جلسه بعد درباره راه های کسب هوش در کودکان صحبت خواهیم کرد ان شاالله .

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۰۸:۰۳
سیده طهورا آل طاها

امتحانات ترم مدارس نزدیک بود . مادر تمام تلاشش را می کرد تا محیط خانه را آرام نگه دارد . تلاشش را می کرد اما فرزندش ملتهب بود . هر چند صفحه را که می خواند ، کتاب تاریخ را می بست و غرغر می کرد. 

" تاریخ به چه دردمان می خورد ؟ به ما چه مربوط که دولت صفوی چه کار کرد و چطور سرنگون شد؟ نادر شاه را کجای دلم بگذارم ؟ به من چه که سرانجام حکومت قاجار چه شد ؟...."

امتحان تاریخ شده بود یک معضل اساسی . مادر بشقاب میوه را کنار فرزندش گذاشت . پرسید : کمک می خواهی ؟ از چشمان فرزندش عجز می بارید . " از تاریخ بیزارم . تاریخ به هیچ کار من نمی آید . نه به درد الانم می خورد نه به درد آینده ام . "

اینها جملاتی بود که فرزند با عصبانیت به زبان می آورد . مادر پرسید : حالا توانستی برای امتحان آماده شوی ؟ فرزند با حرص پاسخ داد : بله فقط در همان حد خواندم که فردا امتحانش را بدهم و شرش از سرم کم شود .

مادر خوب می دانست که سیستم آموزش و پرورش ایراد دارد . می دانست که خیلی از دروس به درد آینده بچه ها نمی خورد . می دانست بچه ها بدون دانستن قوانین سخت و پیچیده ریاضی و فرمول های عجیب و غریب شیمی هم می توانند راه درست را در آینده شان تشخیص دهند . می دانست بچه ها اگراشعار مولوی را حفظ هم نباشند می توانند عاقبت بخیر شوند . می دانست بچه ها اگر مبتدا و خبر را ندانند هم می توانند از بین فریب های رنگ و لعاب دار سربلند بیرون بیایند . مادر به همین وضوحی که این چیزها را می دانست ، دریافته بود بچه ها به تاریخ کشورشان نیاز دارند . می دانست تاریخ بخش جدا نشدنی از ساختار و پیکره ی هر ملتی است . می دانست بچه ها بدون دانستن تاریخ ، نمی توانند راه درست را تشخیص دهند . گاهی حتی نمی توانند عاقبت بخیر شوند. نمی توانند از میان فریب های رنگ و لعاب دار دنیا سربلند بیرون بیایند .

مادر اینها را می دانست اما فرزندش چیز دیگری می پنداشت . مادر می توانست کنار فرزندش بنشیند و ساعتها برایش سخنرانی کرد . اما این سخنرانی ها چقدر موثر هست؟

بریم سینما؟ مادر پرسید. 

فرزند متعجب سربلند کرد که : چی ؟ واقعا"؟ الان ؟ 

- آره واقعا . همین الان . میایی ؟

فرزنداز جا جست . کمتر از 2 ساعت بعد هر دو روی صندلی های سینما جا خوش کرده بودند. 

یتیم خانه ی ایران ......

نام فیلم همین بود .دیدن تصاویر دردناک قتل عام 9 میلیون هموطن ، قلب مان را پاره پاره کرد. از لابه لای صفحات غبار گرفته و از پس سالهای به خون نشسته ، صدای مظلومیت و غربت نسلی سوخته به گوش می رسید . صدای ریز ریز گریه از پشت سر ، پیش رو و طرفین شنیده می شد . انگار مردمان حاضر در سالن سینما همه متفق القول بودند که کاش آنچه می دیدند و آنچه می شنیدند خواب و افسانه ای بیش نباشد که از سرپنجه هنرمند کارگردان فیلم بیرون زده است .

فرزند سرش را به سمت مادر چرخاند . با بهت و حیرت در میان تاریکی و وهم تاریخ پرسید : اینها واقعیت است ؟ مادر می دانست که فرزند چه ولعی دارد تا بشنوند : بله همه اش افسانه است . 

اما حقیقت چیز دیگری بود . " آره مادر همه اش واقعیت است . واقعیت خیلی فراتر از اینهاست ."

فرزند در صندلی سینما مچاله شد . زیر لب می گفت و مادر می شنید : لعنت بر انگلیس . لعنت بر تمدن و پیشرفت تان . لعنت بر شما که کثیف تر و حقیرتر از شما فقط خودتان هستید . لعنت بر تاریخی که اجازه دهد ، شما کفتار صفتان برایش مشق سیاست کنید .

مادر می شنید . هیچ کس لبخند رضایت مادر را در آن سالن تاریک ندید . 

مادر صدایش را بلند کرد . آنقدر بلند تا گوشهای کر شده و قلبهای یخ بسته و دستان تا آرنج به خون آغشته و پاهای تا زانو در لجن فرو رفته و پیکر به نکبت نشسته ی استعمار پیر و کثیف انگلیس بشنود:

"ای انگلیس من یک مادرم ، مادری که بذر کینه و نفرت از شما را در قلب فرزندانشکاشته است .

نقاب زیبایت را از چهره انداختم و تو را همان طور که هستی ، زشت و کثیف و بی مقدار به فرزندانم نشان دادم . من تاریخ را عریان ، به آنها آموختم . من به آنها آموختم که اگر تاریخ ندانند هیچ بعید نیست اگر باز به دام شغالانی چون تو گرفتار شوند . من فرزندانم را در برابر حیله و نیرنگ شما آبدیده کردم . من به نسل های تازه ی کشورم آموختم که تاریخ تمدن و پیشرفت تو از خون جوانان سرزمین من رنگین است . من نسلی را پرورش دادم که هرگز به تو و داستانهای دلفریبت دلخوش نخواهند کرد. روزی را خلق کردم که به همت فرزندان این مرز و بوم طومار قدرت طلبی ویاغیگری ات در هم خواهد پیچید ."


سالن خالی نمی شد . صدای ممتد کف زدن در سالن پیچیده بود . مادرفرزندش را دید که تمام قد ایستاده است . مادر از پس چشمان فرزندش تاریخی پرافتخار را می دید.


۲۹ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۵ ، ۲۳:۵۱
سیده طهورا آل طاها

روش از شیرگرفتن کودک :


قرآن بهترین زمان از شیرگرفتن کودک را 2 سالگی قرار داده اما حکم نکرده که حتما باید این مدت کامل باشد .

امام صادق 20 ماهگی را برای از شیرگرفتن کودک قرار داده لذا کارشناسان مذهبی زمانی بین این دو را برای این مهم قرار داده اند .

از آنجاییکه مادر با تغذیه از شیرخود علاوه بر غذا دادن به کودک با او ایجاد رابطه عاطفی هم می کند ، لذا بدترین و آسیب زاترین روش ، این است که کودک را ناگهانی و دفعی از شیر بگیرید .

استفاده از فلفل و ... نیز جزء روش های نامناسب است که هم کودک و هم مادر آسیب می بینند.

- شروع به از شیرگرفتن را از یک مکان مقدس مثل امامزاده آغاز کنید . قبل از آن انار شیرین بخورید . سوره ی یس بخوانید و ثواب آنرا به روح حضرت علی اصغر هدیه کنید .

- دفعات شیردهی را آرام آرام کم کنید . در کنارش به جای دفعات کم شده جایگزین مناسب داشته باشید . مثل استفاده از خوارکی مفید یا حتی بردن بچه ها به پارک .

- در اولین قدم شیردهی یکی از نوبتها را حذف کنید . مثلا" شیر دهی ساعت 10 صبح را حذف کنید . به این رویه تا 5 روز ادامه دهید . در گام بعدی شیردهی یک نوبت دیگر را حذف کنید مثلا" 18 عصر. به این گام نیز تا 5 روز ادامه دهید . این مراحل را با صبر و حوصله تا حذف آخرین نوبت ادامه دهید .

- فراموش نکنید نوبت اول صبح و آخرین نوبت شبانگاهی را باید در آخرین مرحله حذف قرار دهید. 

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۵ ، ۱۵:۲۵
سیده طهورا آل طاها

ماشین کنار زمین شالی توقف کرد . یک بوق کوتاه کافی بود تا پیرمرد تمام توجهش را از زمین زیر کشتش به سمت ماشین جلب کند . بیل توی دستش را جابجا کرد و در حالیکه به سختی از میان گل و لای زمین قدم برمی داشت به سمت ماشین رفت . راننده مودبانه دستش را بالا برد و سلامی کرد . پیرمرد جوابش را داد .

نگاه کنجکاو پیرمرد داخل ماشین را کاوید . با دیدن چهره ی خندان و بشاش روحانی سیدی که داخل ماشین نشسته بود ، گل از گلش شکفت. لبخندش تا بناگوش باز شد . تا آمد سلام کند ، روحانی سید پیش دستی کرد و سلامش را نثار پیرمرد کرد و علیکش را هم شنید.
مرد روحانی ساده و بی تکلف بود . حتی ساده تر از پیرمرد . از کار و بار پیرمرد پرسید . پیرمرد شالیکار توضیح داد که محصول امسال به لطف بارندگی به موقع خوب بوده . روحانی سید پرسید : بچه نداری؟ پیرمرد پاسخ داد : دو تا دختر دارم که در شهر زندگی می کنند . یک پسرهم دارم که توی تهران دانشجوست . مرد روحانی سرش را به نشانه ی تحسین چند بار تکان داد و گفت : احسنت به شما . احسنت به شما. 
قند توی دل پیرمرد آب شد . محجوب و با حیا سرش را به زیر انداخت و بعد یکهو انگار چیزی یادش آمده باشد گفت : حاج آقا من پسرم را خوب تربیت کرده ام . سپس در حالیکه دستانش را جلو می آورد و به روحانی سید نشان می داد گفت : با همین دستان پینه بسته و با کارگری بزرگش کردم . 
پیرمرد با غرور ادامه داد : پسرم وقتی رفت تهران ، توسط دوستان هم خوابگاهی اش با شطرنج آشنا شد . اولش فقط توی دانشگاه بازی می کرد اما کم کم اوستا شد . مسابقه پشت مسابقه ، لوح تقدیر پشت لوح تقدیر. این آخری ها توی مسابقات کشوری هم شرکت می کرد . 
من از این کارش هیچ خوشم نمی آمد . ما آدم های حلال خوری هستیم اهل شطرنج و این حرفها نبودیم . پسرم می گفت بعضی مراجع گفته اند اگر شرط بندی این وسط نباشد اشکالی ندارد . اما من این حرفها حالی ام نبود . من شطرنج را دوست نداشتم . اما با پسرم مخالفت هم نمی کردم . می گفتم : این بچه ، پای سفره ی حلال و خدا و پیغمبر بزرگ شده خودش یه روز برمی گرده.
چند وقتی بود پسرم می گفت مسابقه ی جهانی شطرنج داره . اما چند شب قبل از رفتنش اومد ده . گفتم مگه مسابقه نداری ؟ گفت : نه مسابقه بی مسابقه . دیگه مسابقه نمی دم. دیگه اصلا شطرنج بازی نمی کنم . 
گفتمش چرا؟ گفت توی یه کتاب از یکی از معصومین خوندم که فرمودند: یزید شطرنج دوست داشت. بعد انگار یه چیزی توی دلم ریخت . قاتل امام حسین شطرنج باز بوده و من هم شطرنج باز هستم . این دو تا با هم جور در نمیاد . امام از شیعیانش خواسته بود شطرنج بازی نکنید ، یزید شطرنج را دوست داشت . 
پیرمرد نگاهی عمیق به صورت مرد روحانی انداخت و گفت : من پسرم رو خوب تربیت کردم . 
روحانی سید از پیرمرد پرسید : کاری داری که ما برایت انجام دهیم . چیزی می خواهی تا برایت فراهم کنیم . پیرمرد قد راست کرد که : نه . همه چیز هست الحمدلله . فقط سلامتی شما را می خواهم همین .
روحانی سید خندید و گفت مرا می شناسید ؟ پیرمرد شالیکار خیلی جدی گفت : ها البته که می شناسم . شما رهبر مایی..

** بعدا نوشت: آنچه خواندید روایتی داستان گونه و برداشتی آزاد از یک خاطره دور است .

*** آنچه مسلم هست ، بازی شطرنج به فتوای برخی از مراجع به شروطی حرام نیست . لاکن حرف نویسنده پست فقط یک جمله است : یزید شطرنج را دوست داشت . همین والسلام ...
۱۹ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۱۹:۰۷
سیده طهورا آل طاها

- در یک سال اول زندگی کودک باید هر 2/5 تا 3 ساعت یکبار تغذیه شود . اما هر بار که کودک گریه می کند به این معنا نیست که به شیر نیاز دارد . اگر شیردهی منظم نباشد ، کودک در 2 سالگی به بعد بد غذا می شود .

- کودک را در فضای شلوغ که تلوزیون روشن است شیر ندهید.

- هرگز هنگام شیردادن به کودک در مجاورت موبایل و امواج وای فای نباشید . هرگز هنگام صحبت کردن با تلفن همراه به کودکتان شیر ندهید . عدم توجه به این نکته احتمال بروز بسیاری از بیماری ها از جمله سرطان یا در احتمالات خوش بینانه بیش فعالی را بالا می برد.

- هنگام شیر دادن به کودک از پوشید لباسهای رنگ گرم خودداری کنید . زیرا توجه کودک از شیرخوردن به تماشاو توجه به رنگ لباس مادر پرت می شود .

- در سال دوم تولد غذای سفره محور تغذیه می شود و شیر مادر نقش کمکی دارد . بچه ای که این قاعده را رعایت نکند و بیشتر شیر مادر را محور قرار دهد سالهای بالاتر ممکن است دچار مشکلات عصبی بودن ، پرخاشگری و لجبازی شود . همین طور ممکن است از مشکلات جسمی چون فقرآهن رنج ببرد.

- در این دوران فاصله تغذیه به هر 4 ساعت تغییر می کند . به طور مثال :

6 صبح         10 صبح         14ظهر           18عصر              22 شب


- چرا کودکان در سال دوم تولید نیمه شب شیر طلب می کنند؟

1- شام شب را خوب نخورده اند . 2- وابستگی به مادر . 3- خسته نخوابیده اند .


ان شاالله در مطلب بعد روش از شیرگرفتن کودک را دنبال خواهیم کرد...

موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۵ ، ۰۹:۴۹
سیده طهورا آل طاها

فردای شب لیله الرغائب دیدمش . همسرطلبه است و مادر چند فرزند . نشستم و کارهایش را زیر نظر گرفتم . پرهیاهو بود و پرجنب و جوش . مرتب از یک طرف خانه می رفت به آن طرف و بعد دوباره از آنجا می آمد به مقر حکومتش " آشپزخانه " . این تعبیریست که همیشه در مورد آشپزخانه دارد .

خودم را به محل حکومتش رساندم . تمام شعله های گاز بند بود . توی گرمای آشپزخانه عرق ریزان می رفت و می آمد . همیشه همین طور است . همین قدر پرتحرک . رفتار و افکارش همیشه برایم جالب است . خوب می شناسمش .

به خودم جرات دادم و جلوتر رفتم . پرسیدم : مهمان داری ؟ انگار بدموقع مزاحمت شدم .

برای لحظه ای از تحرک ایستاد که : نه مهمان ندارم . همه اش تدارک غذای اهل خانه است . 

صندلی آشپزخانه را جلو کشیدم و زیرکانه بدون آنکه متوجه شود ، دارم زیر زبانش را می کشم ، پرسیدم: اووووه چه حوصله ای ! چه خبر است مگر؟

در حالیکه کفگیر چوبی را آرام آرام به لبه ی قابلمه ی کوچک مسی اش می زد گفت : بروووو ، من که می دانم داری مثل همیشه زیر زبان کشی می کنی . به خودت زحمت نده . قبل از آنکه شرلوک هلمز بشوی خودم می گویم .

در قابلمه ی غذایش را گذاشت و زیر شعله را کم کرد . نشست و آمرانه گفت : دیشب لیله الرغائب بود. آمدم تا لیست بلند بالای خواسته ها و حاجتها و آرزوهایم را برای خدا قطار کنم . اما دیدم همه اش در یک جمله خلاصه می شود . جمله ای که اگر بشود بر تمام آرزوهای زمینی ام خط بطلان می کشد . 

فکر کردم و فکر کردم . در نهایت دیدم می شود که تمام خواسته ها و حاجتها و آرزوهایم را بدهم تا در عوضش همان یک جمله را بگیرم . تمامشان را دادم و شهادت فرزندانم در رکاب امامشان را گرفتم.

تمام آرزوهایم را در مقابل او ذبح کردم . ایستادم و اسماعیل هایم را به مسلخ فرستادم . همه ی آرزویم شد توفیق شهادت برای فرزندانم .

پرسیدم : دادند؟! 

گفت : می دهند اما به شروطها ...

از جایش بلند شد و ادامه داد : سرباز تربیت کردن هنر است . باید به همه چیز یک سرباز توجه کرد . به تحصیلش ، به احساسش ، به اعتقادش ، به غذایش . سرباز باید سلامت باشد .

بچه ها پیش ما امانت هستند . باید به غذایشان رسیدگی کرد . نمی شود که هر چیزی را جلویشان گذاشت . یک مادر باید مزاج فرزندانش را بشناسد . باید بداند چه موقع ، چه چیز به بچه هایش بدهد. وقتی از آشپزخانه ، غذای سالم بر سر سفره آمد یعنی این خانه هنوز زنده است . یعنی اهل خانه زندگی را ، قشنگ زندگی می کنند . آنوقت است که غذای سالم و حلال می تواند زیر بنای یک اعتقاد راسخ را محکم کند .

کفگیر چوبی اش را هنرمندانه حرکت داد : راستش دارم برای آنچه آرزو کردم برنامه ریزی می کنم.

در قابلمه ی کوچک مسی اش را برداشتم . چه عطری داشت . عطر زندگی بود انگار...

۳۴ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۵ ، ۱۸:۰۸
سیده طهورا آل طاها

** اگر کودکان از والدین جدا نخوابند قطعا" از جهات مختلف آسیب می بینند . آنها افرادی وابسته ، بدون اعتماد به نفس ، ضعیف و ترسو خواهند شد .


*** بچه ها نهایتا" تا 15 ماهگی می توانند مهمان اتاق پدرومادر باشند . در این سن راحت تر و بهتر جدا می شوند ؛ چرا که بعد از آن کم کم ترس های کودک از تاریکی ، جدایی و ... آغاز می شود و روند جداسازی آنها بامشکل مواجه خواهد شد .


**** اتاق خواب کودک را کاملا" تاریک نکنید . برای اتاقش از نور سفید و قرمز استفاده نکنید . اتاقش را از وسایلی مانند جالباسی که در تاریکی شب در ذهن خلاق او شبیه موجودات ترسناک می شود ، خالی کنید . از رنگ آبی و بنفش (خصوصا آبی برای دخترها) جهت نور اتاقش استفاده کنید .


***** در اتاق والدین جز در موارد خاص ، نباید بسته باشد تا هم بچه ها کنجکاو نشوند و هم احساس کنند هر اتفاقی که برایشان بیفتد والدین به سهولت در دسترس هستند.


بعدا" نوشت :دوستان بزرگوار محبت بفرمایید سوالاتتان را خصوصی نپرسید اولین و مهمترین دلیلش این است که شاید سوال شما دوست عزیزم ، سوال سایرین هم باشد و به این وسیله فتح بابی برای بقیه باشید . 

به کامنت زیر توجه کنید :

بچه من یک سال و سه ماهشه. یعنی باید جای خوابش جدا بشه؟شبها شیر می خوره آخه !


پاسخ : سلام . بله حتما جای کودکتان را از همین سن جدا کنید . واقعیت این است که معمولا مشکل از آنجا آغاز می شود که بچه ها قانون مند نیستند . بچه ها باید ساعت 9 شب بخوابند و حتما بین ساعت 7 الی 8 صبح از خواب بیدار شوند . آنها تا دیر وقت پا به پای والدین بیدار می مانند . دیر وقت شام می خورند. علی الخصوص بزرگترین مشکل وقتی پدید می آید که بچه ها خواب عصرگاهی دارند . این کاملا" طبیعی است که وقتی کودکی عصرها می خوابد و بعد از آن هم فعالیت چندانی ندارد به راحتی به خواب نرود و مرتب نیمه های شب برای خوردن شیر بیدار شود . این طوری جدا کردن بچه ها اسباب خستگی مادر می شود . بهترین کار این است که طوری برنامه ریزی کنید که کودک شما حتما ساعت 7 شب یک شام خوب بخورد و در حالیکه کاملا در طول روز خسته شده است ، ساعت 9 شب خواب باشد. اگر قرار است کودک شما خواب عصر گاهی داشته باشد این خواب باید به شکلی باشد که تا ساعت 2 بعدازظهر از خواب بیدار شود و تا غروب هم حسابی خسته شود . در این صورت کودک شما بخوبی شام می خورد و به راحتی می خوابد . اوایل ممکن است تا تنظیم برنامه مشکلاتی وجود داشته باشد اما به سرعت حل می شود و کودک شما به شرایط جدید عادت می کند . کودک شما به این ترتیب یا اصلا نیمه شب برای شیر بیدار نمی شود یا اگر بشود تعداد دفعاتش بسیار کمتر از قبل خواهد بود .


موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۵ ، ۱۱:۴۷
سیده طهورا آل طاها

کافی بود بنشینی کنار ساحل و چشم بدوزی به آبی بیکران دریا . کافی بود چشمهایت را ببندی و با همه وجودت گوش شوی و خودت را بسپاری به امواج پی در پی این پهناور باشکوه .

اصلا" انگار همه چیز دریا زیباست . ساحل و شن های داغش . دوست داری مثل کودکی هایت عجولانه کفش ها را بکنی و روی آنها راه بروی . اجازه بدهی تا تمام وجودت از گرمای شن های ساحل گرم شود. دوست داری خودت را به خنکای دلپذیرش تسلیم کنی و تمام زیبایی و غرورش را تنگ در آغوش بفشاری.

از کودکی تا همین الان که انگشتانم بر روی صفحه های کیبورد ماهرانه بالا و پایین می روند ، شیفته ی دریا بودم . گویا دریا و من ، در عالمی جز این عالم با یکدیگر عهدی دوستانه بسته بودیم .

آنروز هم بر روی ساحل زیبایش نشسته بودم . چشمهایم را بسته بودم و فقط گوش می دادم . صدای رفت و برگشت منظم امواج را به خاطر می سپردم . دوست داشتم همه ی حواسم را جمع کنم تا برای روزهای خداحافظی از اینهمه زیبایی  ، ذخیره داشته باشم .

تنها هر از گاهی چشمهایم را باز می کردم تا بهره ای هم از وسعت بی کران آسمان ببرم . ریه هایم را پر کردم از نفس های عمیق . ریه هایم اینجا نفس می کشند . اینجا دور از چشم شهر غبار آلود تهران . 

بچه ها کنار ساحل دنبال هم می کردند . ناشیانه قلعه های شنی می ساختند . غافل از آنکه موج بی امان دریا ، تمام ابتکار و ذوقشان را در چشم برهم زدنی فرو می ریزد . این سرنوشت تمام کسانی است که کاخ آمال و آرزویشان را در کنار بستر متلاطم دریای خروشان می سازند.

وسط این همه زیبایی ، صدای گریه های ظریف دخترک ، تمام افکار رمانتیکم را مختل کرد . دخترک 6 ساله به نظر می آمد . با پوستی به سفیدی برف و موهایی که تا کمرش قد کشیده بود. گاهی گریه را تمام می کرد و نق نق کنان می گفت : دلم نمی خواهد . دوست ندارم . از این کار بدم می آید . ولم کنید . جملاتش همه همین بود . بی کم و کاست .

نگاهم را از دخترک گرفتم و گوشهایم را هم . تلاش کردم باز متمرکز شود و دلم را به آب دریا بسپارم اما .... 

گریه های دخترک در کنار نق زدن هایش از یک طرف و اصرار مادر و پدرش که گویا برای انجام کاری توسط دخترک اصرار داشتند هم از طرف دیگر اجازه ی تفکر را از ذهنم گرفته بود . این بار دقیق تر شدم. آنقدر دقیق که حتی دستم را سایبان چشمم کردم تا مبادا نور خورشید دقیقه ای از آن مجادله را از من سلب کند .

حالا دیگر کار دخترک به پا کوبیدن و کار والدینش به بالا بردن صدا کشیده بود . خوب که دقت کردم میان جملات پرسروصدای دخترک شنیدم : من خجالت می کشم اینجا پر از مرد است . دوست ندارم این را تنم کنم . من خجالت می کشم . 

مادرش را با دقت بیشتری برانداز کردم . از تماشای پوششی که داشت از زن بودنم خجالت کشیدم . گاهی این طوری می شوم . گاهی با دیدن بعضی پوشش ها از زن بودنم شرم می کنم . حیا می کنم . 

در دستان مادر ، چیزی شبیه یک لباس قرمز خود نمایی می کرد . دقت کردم . مایو بود . یک مایوی قرمز . مادر که حالا عصبانی شده بود مایو را در دستانش تکان می داد که : یعنی چی ؟ چه حرفها! عین مادربزرگها حرف می زنی . دهنت رو ببند. داری به من چیز یاد می دهی . اصلا" از این حرفهایت خوشم نمی آید . من مایویی به این قشنگی برات خریدم . کلی پولش رو دادم که اینجا بپوشی و من عکست را بگیرم و توی گروه بگذارم . حالا برای من آخوند بازی در میاری . 

وقت گفتن این جمله نگاهش روی من متمرکز ماند و من هم ...

دخترک گلوله گلوله اشک می ریخت که : من خجالت می کشم جلوی اینهمه آدم لباسم را در بیاورم و این را بپوشم . 

تا مادر آمد چیزی بگوید ، پدر دخالت کرد و دخترک را چند قدمی از آنجا دور کرد . نمی دانم چقدر گذشت که دخترک با سری افکنده جلو آمد و با ناراحتی و دلخوری مایو را از دست مادرش گرفت . راضی شده بود که لباس از تن بیرون آورد و آن چیزی شود که از او خواسته اند . نمی دانم چه شد شاید به وعده ای کودکانه دل سپرده بود .

وقتی می خواست بلوزش را دربیاورد نگاهش پراز غصه بود . چشمهای زیبا و رنگی اش در چشمهایم گره خورد . نگاهم را دزدیدم تا کمتر خجالت بکشد . وقتی دوباره نگاهش کردم مایوی قرمز جایش را به بلوز و شلوارش داده بود . 

دخترک معصوم دستانش را دور خودش پیچیده بود . شاید می خواست از خودش محافظت کند . 

مادر دوربینش را روی دخترک تنظیم می کرد . پدر موهایش را نوازش می کرد و مرتب تکرار می کرد : ببین چقدر قشنگ شدی . ببین دیگر شرجی هوا اذیتت نمی کند . ببین همه تو را نگاه می کنند و می گویند چه دختر قشنگی . اخم های دخترک کم کم باز شد . دستانش هم . حالا راحت تر بازی می کرد . عکس می گرفت . توی آب می رفت . فقط هر بار که چشمش به سیاهی چادرم می افتاد کمی حیا می کرد و سرش را پایین می انداخت . انگار بابت چیزی شرمنده بود .

آنقدر این حالت دردناک بود که عطای دریا و زیبایی اش را به لقایش بخشیدم و از جا بلند شدم تا بروم . دلم نمی آمد دخترک بیش از این رنج بکشد .

میان شن های ساحل به سختی راه را باز می کردم و جلو می رفتم . گویی شن های ساحل بر پاهایم چنگ می انداختند تا مرا از رفتن باز دارند . یادم آمد : بچه ها مثل یک سی دی خام هستند ، می توانی با هر چیزی که دوست داری این سی دی را پر کنی . می توانی این سی دی را پرکنی از مشتی اباطیل . می توانی پر کنی اش از نوای زندگی ، از نور ، از خدا ....

کودکانمان را دریابیم ....

۳۸ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۷:۳۳
سیده طهورا آل طاها