فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه)

هم قدم تا خدا آباد

همنفس طلبه

طبقه بندی موضوعی

او هم مثل ما مهمان بود . از در که وارد شدیم ، بعد از سلام و احوال پرسی در همان نگاه اول فهمیدم حال و حوصله درست و حسابی ندارد . هر وقت این طور بود باید کاملا ازش کناره می گرفتیم وگرنه ممکن بود تیروترکش هایش نصیب همه ما بشود.

اما انگار در کار خودش حرفه ای تر از این حرفها بود. طبق معمول شروع کرد به اینکه : اگه اوضاع اقتصادی من خرابه و من الان فقط یه راننده ی ساده با یه حقوق معمولی ام ، تقصیر بی عرضه بودن دولته.تقصیربی کفایتی رهبره. اگه من هنوز مستاجرم بخاطر اینه که زنم طلاهاش را نداد تا من بفروشم و خونه بخریم. اگر اوضاع اجتماعی خرابه بخاطر اینه که مردم آزاد نیستن .اگه ... اگه ... خلاصه که " ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند ..." که اوضاع اونجوری که ایشون می خواسته پیش نره.

وسط این معرکه ی کلامی ، هر از گاهی هم بر سر دخترکوچولوی شش ساله اش که داشت با بقیه دخترها بازی می کرد فریاد می کشید و به نشانه ی تهدید از جایش نیم خیز می شد . دخترک معصوم که پدرش را خوب می شناخت با این حرکت پدر ، از ترس خودش را جمع می کرد و گوشه ای می خزید.

همسرم سعی می کرد آرامش کند و من تلاش می کردم دخترک را از دستان عصبانی اش نجات بدهم. می دانستم تلاش همسرم که در عین آرامش سعی در کنترل روحی او داشت اثری ندارد. دوست داشتم تا دلیل تمام ناکامی هایش را به خودش گوشزد کنم.

یادت هست وقتی محصل بودی ، تلاشهای بی وقفه پدر و مادرت نتوانست تو را به تحصیل تشویق کند و در نهایت تا اول راهنمایی به زور درس خواندی. یادت هست هرگز حاضر نشدی لااقل حرفه ای بیاموزی تنها چیزی که یاد گرفتی همین رانندگی بود. یادت هست هرگز حاضر نشدی در کاری بمانی  و تلاش کنی و هر بار شکست را تجربه ای برای پیروزی کنی .؟!

چرا فکر می کنی در این زمانه یک نفر با موقعیت شما که نه رنج درس خواندن را به خود هموارکرده ، نه تلاش کرده تا حرفه ای بیاموزد و نه حتی در کاری صبوری کرده ، به لحاظ اقتصادی موفق خواهد بود؟! یادت هست چقدر همه ما و حتی همسرت تلاش کردیم تا متقاعدت کنیم یک آپارتمان کوچک در محله تان بگیرید و بعد کم کم تبدیل به احسنت کنی و تو چقدرسرسختانه می گفتی : من اگه بخوام خونه بخرم تو این محل نمی خرم می رم توی یه محله ی خوب . خونه کوچیک هم نمی خرم . چقدر بنده خدا همسرت تلاش کرد و تو زیر بار نرفتی تا کم کم قیمت همان خانه آنقدر گران شد که دیگر فروش طلاهای همسرت هم چاره کار نبود؟

دوست داشتم از او می پرسیدم آزادی اجتماعی از نظر شما چیست ؟ اگر برخی مردم اجازه داشتند به آن آزادی سخیف مد نظرشما برسند ، آن وقت در برابر همسرت و دخترت رگ غیرتت که همیشه ی خدا ورم کرده است ، بیرون نمی زد؟

دوست داشتم به او می گفتم :برای یکبار هم که شده انصاف داشته باش و مسبب ناکامی هایت را در خودت جستجو کن.!

گاهی خیلی از ماها این طوری می شویم ، نمی شویم ؟

۱۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۶
سیده طهورا آل طاها


جناب آقای روحانی 

                 

آب خوردن مردم به سلام بر حسین گره خورده است نه به تحریم ...


امکانات هست ، اقتصاد مقاومتی عرضه می خواهد .



موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۸
سیده طهورا آل طاها

شکورا مدتی بود که گلایه ی معمول همه بچه ها را تکرار می کرد ." حوصله ام سر رفته ." این البته اصلا" و ابدا" حرف تازه ای نبود. تقریبا" هر بار که ما از سفر بر می گردیم ، درست وقتی که بعد از چند روز گشت و گذار ، با کوله باری از لباس هایی که نیاز مبرم به ماشین لباس شویی دارند و ایضا" خستگی راه ، در نخستین ساعات رسیدن به خانه از شکورا می شنویم که  : " حوصله ام سر رفته ." آنوقت است که در نهایت استیصلال ، ملتمسانه فقط نگاهش می کنم . 

آن روز ، خودش رفت به سمت سی دی که تازه از فروشگاه گرفته بودیم. نقاشی زیبای روی جلد سی دی برایش جاذبه داشت . اسمش هم همین طور.   " سرزمین پری ها ".

 به نظرم نباید بد می آمد اما با تردید قبول کردم که برایش تهیه کنم . طبق روال همیشه که سی دی تازه ای می خریم ، پا به پایشان از ابتدا تا انتهایش را دیدم. به نظر جالب بود. رنگ بندی های جذاب و داستان زیبا. شخصیت هایی که همه پری بودند به لطف شرکت های ایرانی اندامی پوشیده داشتند و از این نظر هم بی مشکل بود. اما هر چه سی دی پیش می رفت به نظرم یک نقص جدی و عمیق خودش را کاملا" پررنگ نشان می داد . 

بچه ها غرق تماشا بودند . من هم موشکافانه همین طور. بالاخره نکته کاملا" کلیدی مسئله را کشف کردم. توی این سی دی نه خبری از رقص و آوازهای غیرمعمول بود و نه به لحاظ پوشش مشکل داشت . بعد از تمام شدن کارتون ، اول خواستم خودم کشفم را برای بچه ها بازگو کنم و نظرشان را بپرسم و همین طور واکنش آنها را . به نظرم می آمد اصلا متوجه شکاف عمیق داستان این سی دی نشده بودند. اما بعد نظرم را 180 درجه چرخاندم.

گفتم : بچه ها یه مسابقه . گوشهایشان تیز شد و چشمانشان برق زد . ادامه دادم " هرکس برنده بشه 5000 هزار تومن جایزه می گیره ." بچه ها مثل کسانی که منتظر مسابقه دو هستند ، گارد گرفتند. به هر کدامشان یک برگه و یک خودکار دادم . و ادامه دادم:

"این سی دی ، قشنگ بود . اما یه مشکل توی داستان این فیلم بود . یه مشکل مهم و اساسی . می خوام خوب فکر کنید و برام بنویسید که مشکل کجا بود."

منتظر بودم که صبورا ، زودتر موضوع را کشف کند اما برخلاف انتظارم شکورا بعد از چند لحظه از جا جست و برگه اش را به دستم داد .

" توی سی دی برای هر چیزی که در طبیعت هست یک پری وجود داشت . پری آب ، پری برف و.... این پری ها با خنده ی یک نوزاد انسان بوجود می آمدند و تمام کارهای اساسی را در طبیعت آنها انجام می دادند . این یعنی خدا هیچ نقشی در خلقت موجودات یا هرچیز دیگر ندارد . حتی خود پری ها را هم خدا خلق نکرده . قدرت پرواز کردن پرندگان و بوجود آمدن همه چیز به دست پری هاست نه خدا. "

باید اعتراف کنم شگفت زده شده بودم. اصلا فکرش را هم نمی کردم که شکورا به نتیجه ی مورد نظر من برسد ، اما رسید. این یعنی قرار نیست همیشه لقمه را حاضر و آماده به بچه ها بدهیم . گاهی باید به بچه ها اجازه بدهیم که فکر کنند ، نظر بدهند و بعد تشویق شوند.


۳۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۲۸
سیده طهورا آل طاها

اماما ؛ تمام کودکی ام در تو خلاصه شده بود . قاب قلبم ، چهره ی ملکوتی شما را در آیینه ی خود حک کرده بود .

اندوه فراقت ، ناجوانمردانه پنجه بر قلبم می کشد و هنوز از پس سالها آن را باور ندارم .

باور ندارم که نیستی ، باور ندارم تو که یک موی کوخ نشینان را بر دنیای کاخ نشینان ترجیح می دادی ، اینک از حرمت کاخی برافراشته اند که چشمان مستضعفان جهان را به بازی گرفته است .

باور ندارم که نیستی ، باور ندارم آنان که زمانی همرکاب با تو ،برای اهتزاز پرچم کشورم بر سکو های جهانی مبارزه می کردند ، اینک از نامت پله های ترقی می سازند و از تو آن چیزی را به نمایش می گذارند که هرگز نبودی.

باور ندارم که تنها چند سال پس از عروج آسمانی ات ، به تمام آرمانهایت پشت کرده اند و در آزمون "علم بهتر است یا ثروت " باخته اند .

اما در میان تمام این ناباوری ها ، باوریست که به آن می بالم .  امیدی که دلم را به آن خوش کرده ام و تمام حیاتم بند به آن است ....


آغاز ولایتِ ولی امر مسلمین ، سیدنا و مولانا امام الخامنه ای بر سربازان صدیق حضرت بقیه الله فرخنده باد.

( تا کور شود هر آنکه چشم ظاهربینش تاب نور ولایتت را ندارد.) 

۱۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۵۵
سیده طهورا آل طاها

ترانه ی بارانی من ، فصل بی صبری به سر آمده مولای بی رقیب خلقت .

فرزند فاطمه ، تمام روزهایمان در غیبتت به شماره افتاده است . 

ای کَهف حَصین ، کودکان مان جوان شدند و جوانانمان پیر . پیرمان رخ در نقاب خاک کشیدند و حسرت ظهورتان بر دلهای بی قرارشان ماند که ماند ...

دلمان آشوب است مولا. دلمان برای حرم عمه تان شور می زند . دلمان برای ناموس اهل بیت می تپد. به ما بگو اگر دستان پلید و سخیف شان به آستان حرم عمه مان بیفتد .... جواب عباس علمدار را چه بدهیم؟! 

اگر ناموس کبرای اهل بیت را بار دیگر زنجیر اسارت بر دست و پا زنند چه کنیم ؟

ای امام حی و حاضر ، نامردمان به مسخره مان می گیرند و آمدنتان را دروغ می دانند. ما را بی کس و تنها می نامند و به جرم عاشقی آل الله ، اربا" اربایمان می کنند .

یا ابن فاطمه ، بر دیوارهای دلمان نام شما را با خون خود حک کرده ایم و به دستان از پیکر جدا شده ی عموی علمدارمان سوگند می خوریم که اگر روزگار بیشتر از اینها نیز بر ما سخت بگیرد حتی لحظه ای از یاد شما غافل نشویم .


اللهم عجل لولیک الفرج به حق زینب کبرا...

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۶
سیده طهورا آل طاها

تا اتمام سال اجاره منزل فقط یکماه فرصت دارند .. اغلب صاحبخانه ها در این محله ، شروط واحدی برای اجاره دادن منزلشان دارند. 1- مستاجر چادری باشد.2- استفاده از ماهواره در خانه ممنوع. 

عصرچند روز پیش عازم شدند برای بازدید از یک منزل . مشاور املاک ، نگاهی به سرتاپایشان انداخت . با دیدن ظاهر مذهبی زن و مرد از گفتن دو شرط صاحبخانه فاکتور گرفت. آدرس را داد و زن و مرد خود را به درب منزل رساندند. زن صاحبخانه که خانمی پابه سن گذاشته بود ، در را شخصا به رویشان باز کرد . زن ، محکم رو گرفته بود. چادر سیاهش را به دور خودش پیچیده بود و از تمام صورتش فقط دو چشمش پیدا بود . خانه ، خالی بود . تمام خانه را نشانشان داد .پیدا بود که خانه مدتهاست که خالیست.مرد پرسید : مبلغ اجاره بها چقدر است ؟ زن پاسخ داد : یک میلیون و پانصد هزار تومان . چشمهای خانم گرد شد . مرد سرفه کوتاهی کرد و گفت : حاج خانم برای این متراژ فکر نمی کنید میزان اجاره بها زیاد است ؟! بعد پرسید : 3 واحد بقیه هم مال شماست ؟ زن با اشاره سر جواب مثبت داد . خانم زیر لب به شوهرش گفت : این مبلغ خیلی بالاست از عهده ما خارجه . زن رو به آنها کرد و پرسید : چند نفر هستید؟ خانم جواب داد : چهار نفر. ما دو تا دختر داریم . زن در حالیکه رویش را محکمتر می کرد گفت : ما خانه را به چهار نفر اجاره نمی دهیم . فقط زن و شوهر ، نهایتا یک بچه کوچک هم داشته باشند . همین. برق از چشمان خانم پرید. احساس کرد خون در رگهایش خشک شد . نگاهی به زن کردو پرسید : اینکه شما شرط گذاشته اید مستاجرتان چادری باشد نشان می دهد که شما آدمهای مذهبی هستید درسته؟ زن با قیافه ای حق به جانب گفت : بله من و حاج آقا و بچه ها و نوه هامون همه مذهبی هستیم. خانم پرسید: اونوقت کجای مذهب نوشته شده به خانواده ی مسلمانی که دو تا بچه دارند نباید خانه اجاره داد؟ حالا نوبت زن بود که مبهوت شود  . خانم ادامه داد : شما که امروز حاضر نمی شوی از مال خودت برای رضای خدا بگذری فردا که امام زمان بیاید هرگز به خاطر امامت حاضر نمی شوی که از جانت بگذری . بفرموده ی امام صادق : مسلمانی که از دادن خانه اش به دلایل واهی به مسلمان دیگر دریغ کند ، در بهشت جایی نخواهد داشت .خانم در حالیکه از خانه خارج می شد رو به زن گفت : محبت کنید و قید مذهبی و چادری بودن را برای اجاره منزل تان بردارید . اسلام به اندازه کافی مظلوم هست شما تیشه به ریشه اش نزنید . زن صاحبخانه بی حرکت ایستاده بود. 

در نهایت تاسف و شرمندگی باید بگویم : " این یک داستان واقعیست ...."



۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۲
سیده طهورا آل طاها

به مادرش که آرام و رنجور و بی حرکت روی تخت بیمارستان خوابیده بود نگاه کرد. به پای عمل شده اش . به سیمای پر دردش . به دستانش که حالا بر اثر بیماری تغییر شکل یافته بود. خوب نگاه کرد . به گذشته بازگشت . به روزهایی که هرگز جرات نداشت خودش را در آغوش مادرش رها کند . به روزهایی که هرگز به خاطر نمی آورد آخرین باری که مادر او را بوسیده بود یا دست نوازش به سرش کشیده بود ، کی بود. به روزهایی که همیشه از تعطیلات بیزار بود . از اینکه با مادر تنها باشد بیزار بود . به روزهایی که از مادرش می ترسید . مادر ، زن زحمت کش و درد کشیده ای بود اما هرگز عاطفه مادری اش را به رخ دخترش نکشیده بود . دختر همیشه در حسرت نگاه ها ، لبخند ها و آغوش های پرمهر مادرش مانده بود . ذهنش باز به تکاپو افتاده بود . روزهایی را بخاطرمی آورد که بخاطر وسواس مادر یک دل سیر کتک خورده بود. بخاطر اینکه مادر ، مطمئن نبود که دختر 6 ساله اش حیاط را جارو کرده یا نه . بخاطر اینکه مادر از یکی ازراه پله های خانه ی قدیمی و سه طبقه شان کمی آشغال پیدا کرده است و این بهانه ای می شد تا دختر 8 ساله اش را تا جایی که توان داشت و دستانش یاری می داد کتک بزند. دختر بخاطر می آورد که چقدر از تعطیلات تابستان که مجبور بود روزی 2 بار تمام خانه ی بزرگ و قدیمی شان را جارو و تمیز کند بدش می آمد. تمام کودکی و نوجوانی دختر و اندکی ازایام جوانی اش اینگونه سپری شده بود. نگاهی به دستان تکیده ی مادر انداخت . این همان دست است . همان دستی که بارها و بارها بخاطر وسواس دختر را زده بود .

صدای زمزمه ای در گوشش بلند شد." رهایش کن . بگذار توی این بیمارستان تنها بماند .نگاهی به دستانش بینداز . این دستها ، همان دستهاست که بارها به ناحق از کتک هایش لبریزت می کرد. برگرد برو به خانه . پیش بچه هایت . کنار همسرت . لااقل کمی بی محلی اش کن . آن وقتها که تو به محبتش نیاز داشتی او دریغ کرد حالا نوبت توست ."

دختر به خودش آمد . این زمزمه ها را می شناخت . صاحب این صدا برایش آشنا بود. وسوسه های خناسانه اش ، او را بارها به خودش مشغول کرده بود . از روی صندلی بیمارستان بلند شد . شب از نیمه گذشته است . به پشت سرش نگاه کرد. شیطان هنوز امیدوارانه نگاهش می کرد. انگشتان دستش را در هم گره کرد و چنان مشتی به دهان شیطان کوبید که به وضوح صدای خرد شدن دندانهایش را شنید. زیر لب گفت : خدایا پناه می برم به تو از شر شیطان رانده شده . دیگر اثری از وسوسه هایش نبود.

به تخت مادر نزدیک شد . چهره ی دردمند.پای عمل شده و دست لرزانش را دید . همان دستی که بارها او را مهمان کتک های وحشتناک خودش کرده بود. خم شد و بر دستان مادرش بوسه زد . به پایین تخت آمد و کف پای مادرش را بوسه باران کرد. مادر بیدار شد . رو به دخترش گفت : گمانم باید پوشکم را عوض بکنی. دختر با افتخار زیر مادرش را تمیز می کرد. دندان مصنوعی مادر را شست و به دستش داد و موهایش را شانه زد. 

وضویش را گرفت و قامت به نماز شب بست . 


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۰
سیده طهورا آل طاها

برای رسیدن به قرار هفتگی اش از خانه خارج شد . سکه ی توی مشتش را نگاه کرد تا یادش بیاید قرار است صدقه ی روزانه ی بچه ها را به صندوق صدقات نزدیک خانه بیندازد. طبق عادت همیشگی اش نیت کرد که ثواب انجام مستحباتش را هدیه می کند به امام  زمانش . یکباره دلش پر کشید به سمت آخرین حجت برگزیده ی خدا. اندیشید : کجا هستی مولا ؟ یکباره ، خنده ی تلخی بر لبانش نشست . یادش آمد که دیشب تصویر پیکرهای غرق به خون کودکان شیعه یمن را دیده است. جوابش را گرفت . چشمانش را باز کرد تا بهتر ببیند . ببیند آن مرد عرب را که بر پیکر پاره پاره تک تک کودکان در حال احتضار یمن حاضر می شود . کودکانی که وحشت مرگ از چشمانش پیداست . دستشانشان را نرم در آغوش گرفته است و زیر گوششان زمزمه می کند : نترسید ، مرگ درد ندارد . من کنارتان هستم . آرام و آهسته ارواح کوچک و بی گناهتان را تسلیم کنید . نترسید من نمی گذارم که دردتان بیاید. کودکان آرام و بی اضطراب جان می دهند اما هرگز قلب اربا" اربای این مرد عرب را در اندوه این همه درد نخواهند دید.

به صندوق صدقات نزدیک منزل رسید ، با خودش اندیشید : قلب مولایم در رنج این ظلم ها در فشار است خدایا آقایم را به تو می سپارم . سکه را به نیت سلامتی امامش به صندوق انداخت . زیر لب زمزمه کرد : بابی انت و امی و اهلی و مالی یابن رسول الله . سلامتی بچه هایم به فدای تو ای پسر خون خدا ...



۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۳
سیده طهورا آل طاها

عصر امروز تماس گرفت . گریه می کرد . مضطرب بود . صدای نازک و دخترانه اش می لرزید . می گفت : مادرش شاغل است . می گفت اوضاع مالی مناسبی دارند و او تک دخترخانواده است . با برادری که سالها از خودش کوچکتر است . می گفت : از صبح تا عصر در خانه تنها هستم . مادر خسته و کوفته و بی حوصله به خانه می آید . کسی نیست تا حرفهای مرا بشنود . کسی نیست تا پای درد و دلش بنشیند . می گفت : مادرش خیلی سخت گیر است . اما همین مادر سخت گیر ، هم خودش وایبر دارد و هم به دخترش اجازه داده تا بعنوان سرگرمی هم که شده از وایبر استفاده کند . تعریف می کردکه همه چیز از وقتی شروع شد که وایبر را نصب کردم . از وقتی که عضو گروه های وایبری شدم . در این عضویت با پسری آشنا شدم که دم از خدا و پیامبر می زد . پسری که پای درد و دل هایم می نشست . پسری که به من محبت می کرد . پسری که می گفت : قصد خیر دارد. تعریف می کرد که از این آشنایی یکی دو ماه می گذشت و مادر شاغل سخت گیر از این رابطه بی خبر بود . کم کم پسر از او خواسته بود که از فضای مجازی خارج شوند و حقیقی شوند . دخترک می گفت : در اولین برخوردمان حتی به من نگاه هم نمی کرد . می گفت : از کاری که می کردم می ترسیدم. احساس بدی داشتم . احساس آدمی که در شرف سقوط است . دوست داشتم تا با مادرم حرف بزنم . دوست داشتم از آنچه در شرف وقوع است باخبرش کنم ، اما می ترسیدم . تا سه روز قبل از سال 94. به اینجا که رسید قلبم انگار در سینه سنگینی می کرد . به تجربه تا آخر داستان را رفتم اما منتظر شنیدن ماندم شاید به امید اینکه اینبار ماجرا آن چیزی نباشد که من حدس زده ام. دخترک ادامه داد : سه روز قبل از نوروز ، پسر از من خواست تا بر سر قرار حاضر شوم . به مادرم گفتم که با دختر خاله ام به مرکز خرید نزدیک خانه می روم .دختر بر سر قرار حاضر می شود. پسرک باز دم از خدا و اسلام می زند. از سادگی و بلاهت دخترک استفاده می کند و به بهانه ی اینکه خواهرش در منزل است او را به خانه می برد. 

و .......... ادامه ماجرا...............

دخترک وحشت زده با التماس فرار می کند . می گفت تا امروز سه بار دست به خودکشی زده ام. می گفت : پسرک مرا تهدید کرده که همه چیز را به خانواده ام می گوید . می گفت : توبه کرده ام ، حالا خدا مرا می بخشد. می گفت : حالا چکار کنم ؟ می گفت و می گفت و می گفت .... و گریه می کرد...

دوست داشتم با مادرش حرف می زدم . دوست داشتم از مادرش خیلی چیزها بپرسم . دوست داشتم بپرسم چرا با دخترش دوست نبود ؟ چرا اعتماد دخترش را جلب نکرده بود ؟ چرا دخترش اینقدر از او می ترسید ؟ چرا فکر می کرد با محدود کردن های بی منطقش می تواند دخترش را از معضلات اجتماعی دور کند ؟ چرا فکر می کرد وایبر می تواند جای خالی او را برای دخترش پر کند ؟ چرا بهترین اوقاتش را کار می کند و خستگی و بی حوصلگی اش را به خانه می آورد؟ چرا دخترش اینقدر تنهاست ؟ من دوست داشتم سوالات زیادی از مادرش بپرسم اما افسوس ....

شما را بخدا ، شما را بخدا ، دخترانتان را دریابید .




۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۲
سیده طهورا آل طاها

- بچه ها مادرانی را دوست دارند که دارای مقبولیت اجتماعی هستند. مادرانی که از ضعف های خود می گویند، اشتباه می کنند . مثلا" مادری که از مشکلاتش با عمه و خاله و سایرین برای فرزندش تعریف می کند شاید بتواند محبت و دلسوزی فرزندش را جلب کند اما همان فرزند او را الگو قرار نمی دهد و در لحظات حساس زندگی کمتر از او نظر می خواهد. مادرانی که همیشه موضع ضعف دارند و گریه می کنند موفق نیستند.

- فراموش نکنید هرگز برای نوجوانتان از نقص هایتان یا حتی اشتباهاتتان نگویید چرا که فرزندان نسبت به انجام آن عمل به نوعی مهر تایید از طرف شما دریافت می کنند.به جایش از موفقیت هایتان برای آنها تعریف کنید.

- در خانه هایی که پدر ستون اصلی خانه نیست ، دخترها برای داشتن ستون و احساس امنیت به دنبال پسرهای به ظاهر مقتدر یا حتی مردان متاهل یا مسن می گردند.

- پسرهایی که جذب جنس مخالف می شوند به این دلیل است که با مادرهایشان رابطه صمیمی ندارند. با آنها به پیاده روی بروید تا غیرت آنها تقویت شود.

- پدر خانواده حداقل دو روز در هفته را به بودن در کنار دخترش اختصاص بدهد. با هم تفریح بروند ، مسافرتهای نیم روزی یا یک روزی ترتیب بدهند و پیاده روی کنند . این کار پدر نیاز ذاتی دختر را که داشتن یک پشتوانه ی قوی است را تامین می کند و لذت خاصی را در او تقویت می کند.

- گاهی در قبال کارهای خانه به پسرتان پول بدهید چرا که باید بداند چطور پول به دست بیاورد و چطور آنرا مدیریت کند . در قبال انجام کارهای خانه از دخترتان با دادن کادو تقدیر کنید و به او بفهمانید که زحماتش را ارج می نهید.

- خرید همه چیز برای دختر توسط والدین اشتباه است . مگر شوهر می تواند همه چیز را برایش تهیه کند؟ به توصیه حضرت آقاتوجه کنید که می فرمایند : گاهی بعضی چیزها را به بچه ها ندهید ، گاهی لباس کهنه تن آنها کنیدیا شلوارهای وصله دار به آنها بپوشانید تا آنها به سختی خو بگیرند.

- اینکه مادر یک دختر به او می گوید : لازم نیست کار خانه انجام بدهی تو فقط درس بخوان .وقتی رفتی خانه شوهرت به قدر کافی کار می کنی ، اشتباه محض است . دختر بدون هیچ هنر و توانایی اداره ی یک زندگی وارد منزل شوهری می شود که هر وقت به خانه می آمده ، با غذایی آماده و خانه ای مرتب و منظم و لباسهایی شسته و اتو کشیده روبرو بوده ، حاصل خطای مادر دختر کشش پسر به سمت مادرش و دلخوری از همسرش خواهد بود . همان طور که مادر یک پسر وقتی مرتب به پسرش رسیدگی می کند و تمام کارهای او را انجام می دهد نمی داند که دارد قدرت مدیریت بحران را و توانایی اداره ی یک زندگی را از او می گیرد.

- به دخترهایتان در این سن مهارتهای خانه داری را بیاموزید . در حد مهارت داشتن و نه در حد بلد بودن و یاد گرفتن.

- ایام تابستان فرصت مناسبی برای یادگیری حرفه های مختلف و مطابق علاقه و سلیقه ی خود اوست . باید کمک کنید تا پسرها شیوه ی مدیریت مالی و اقتصادی خانه را یاد بگیرند. زندگی فراز و نشیب های فراوان دارد ، پسرها باید حداقل به یک حرفه مسلط باشند تا بتوانند در صورت لزوم امورات خانه را تا پیدا کردن شغل مناسب تر اداره کنند.



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۰
سیده طهورا آل طاها